eitaa logo
کمیته خادم الشهداء زنجان
503 دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
9 فایل
کانال رسمی کمیته خادم الشهداء استان زنجان #گزارش_فعالیت_ها #اطلاعیه #اخبار #خادم_مثل_قاسم ارتباط با ما: ادمین اول @emadmogneh ادمین دوم @s_mersad
مشاهده در ایتا
دانلود
هشتم مهرماه سالروز شهادت شهید امیر سرلشکر حسن آبشناسان فرمانده بی‌ادعای ارتش حزب‌الله معروف به "شیر صحر" گرامی‌باد. امیر آبشناسان تنها فرمانده لشکرِ شهیدِ ارتش جمهوری اسلامی ایران در طول جنگ تحمیلی بود. اگرچه فرمانده لشکر بود ولی همیشه در خط مقدم حاضر می‌شد! فرماندهی از دور را خوش نداشت. صدام‌حسین برای سرش جایزه تعیین کرده بود ولی او با حضور در صحنه نبرد، و رهبری سربازانش روح شجاعت را در کالبد لشکرش می‌دمید. و عاقبت همین فضیلتش موجب شهادتش در جریان درگیری مستقیم با دشمن در منطقه‌‌ی سرسول کلاشین عراق در سال۱۳۶۴ در عملیات قادر شد. @khademshohada_znj🕊🕊
دلت دریا می‌نوشت ؛ و نگاهت طوفان می‌سرود ... فرمانده گردان بلال‌حبشی لشکر۷ولیعصر(عج) در عملیات کربلای۴، اولین نیروی غواص بود که از اروند گذشت و به خط دشمن زد و در همان جا آسمانی شد... @khademshohada_znj🕊🕊
جای مهتاب به تاریکی شب‌ها تو بتاب .... فرمانده‌ تیپ یک ثارالله فرمانده تیپ الزهرا (س) فرمانده گردان زهیر لشکر ۱۰‌سیدالشهداء (ع) شهادت: ۲۵ دی ۱۳۶۶ سلیمانیه عملیات بیت المقدس ۲ @khademshohada_znj🕊🕊
هرجا شهیدی بر خون می‌غلتد شقایقی می روید ...! تا پیام عشق را به آسمان‌ها برساند؛ که خون قهرمانان هرگز پایمال نخواهد شد. ۱۰ اسفند ۱۳۶۵ عملیات کربلای۵ تصویری ماندگار که نمادِ شهادت شد عکاس : احسان رجبی @khademshohada_znj🕊🕊
«همه‌ چیز تمام» این بهترین توصیف برای «محسن وزوایی» است رتبه یک رشته شیمی دانشگاه شریف،‌ فاتح لانه جاسوسی ، عقاب قله‌های «بازی دراز» ، و اولین فرمانده لشکر۱۰ سیدالشهداء که با شهادت ، دست‌نیافتنی‌تر هم شد... @khademshohada_znj🕊🕊
🥀 چفیه خونی عملیات بیت‌المقدس تمام شد خبر داشتم شهید شده.... به‌دنبال جنازه‌اش گشتم و پیدایش کردم. چفیه خونی دور گردنش بود. ترکش به فک و صورتش خورده بود. حرف‌هایش چند دقیقه قبل از خداحافظی یادم آمد و بی‌اختیار اشک‌هایم سرازیر شد... علی چفیه‌اش را پهن کرد. نان و غذایمان را گذاشتیم روی آن لقمه اول و دوم را برداشتیم که یکی از بچه‌ها آمد و گفت: «علی! بلند شو بریم.» علی غذایش را گذاشت و سریع بلند شد. انگار دنبال چیزی بود که گفتم: «چفیه‌ات رو لازم داری؟ اشکالی نداره، بیا چفیه من رو بگیر.» راضی نشد. اصرار کردم با دلخوری گفت: « واسه چی اصرار می‌کنی؟! اگه من شهیدشم، چفیه‌ات خونی میشه، نمی‌تونم بهت پس بدم.» ازش دلگیر شدم. از پشت، سرم را گرفت و گردنم را بوسید. گفت:«خداحافظ رفیق!» در نورد اهواز ماندیم و او رفت .... (به نقل از هم‌رزم شهید، علی بابایی)