#همراهانی_برای_رساندن....
داخل اتوبوس نشسته بودیم، از دوستم پرسیدم: شهید همت رو میشناسی؟ گفت: همون اتوبانه؟ _آره. _چند بار از اونجا رد شدم. گفتم: ازش چی میدونی؟ لبخندی زد و گفت: اینکه مسیر ما واسه رسیدن به خونه مادر بزرگمه. شهیده دیگه، اسماشونو رو همه اتوبانا وکوچهها گذاشتن، همه میشناسن دیگه!
سرمو پایین انداختم و ساکت شدم.... دلم سوخت. زیر لب گفتم: اونکه مردم میشناسن، مسیر خونه مادر بزرگه نه شهید همت و شهید همتها.... شهید همت اسم یه راه نیست، جهت راهه! همت؛ زین الدین؛ باقری؛ چمران؛ باکری؛ کاظمی و…. اینها فقط اتوبانی برای رسیدن نیستند! بلکه همراهانی هستند؛ برای رساندن…. آنچنان راست قامت و استواری، که بر یاد مقدست هم میتوان تکیه کرد؛ ای شهید.
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
از خانه عاشقان خبر آوردند
با شوق وصال چشم تر آوردند
در راه مزار حاج قاسم بودند
ناگاه سر از بهشت در آوردند
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات💔
@khademshohada_znj🕊🕊
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#لياقت
🌷داشتيم از خط به عقب باز مى گشتيم، «قائم مقامى» در كنارم بود و مى گفت: «نمى دانم چه كردهايم كه خداوند ما را لايق شهادت نمى داند. گفتم: «شايد مى خواهد كه ما خدمت بيشترى به اسلام و مسلمين بكنيم.» پاسخ داد: «نه من بايد شهيد مى شدم و الآن وجدانم ناراحت است. آخر در خواب ديده بودم كه شهيد مى شوم و امام زمان (عج) دستم را گرفته و به همراه خود مى برد.»
🌷درهمين حال يك خمپاره ١٢٠ كنار ماشين ما به زمين خورد و اين بنده ی عاشق به شهادت رسيد. هنگام شهادت لبخند بسيار زيبايى بر لب داشت كه همهمان را مسحور خود كرده بود. گويى مشايعت امام زمان (عج) او را چنين به وجد آورده بود.
راوى:محمد رضايى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
🌷 #هر_روز_با_شهدا
#همه_شهر_را_عزادار_کرد....
🌷سال ۶۱ به عنوان شهردار کازرون انتخاب شد، شهرداری که در زمان خودش در سطح استان فارس نمونه بود. نور شهادت را در چهرهاش میدیدم، با اینکه او در گردانهای رزمی نبود و شهادت ایشان دور از انتظار بود. روزی پرسیدم: «ممکنه شما هم شهید شوی؟» جدی گفت: «مگر شهید شدن در راه خدا شوخی است. باید آنقدر در راه خدا فعالیت داشته باشی که مورد رضای خدا قرار بگیری.» روز اول عید بود که عازم جبهه شد. باز هم میخواست مرا با چهار بچه قد و نیم قد تنها بگذارد.
🌷برای اینکه منصرفش کنم گفتم: «اینبار اگر بروی من از توان نگهداری فرزندان شما برنمیآیم!» خندید و گفت: «شما همسر خوب و فداکاری هستید از عهده همه چیز برمیآیید! تا ده روز دیگر برمیگردم. دقیقاً روز دهم عید بود که مجروح شد و او را به شیراز آوردند. تمام بدنش با گازهای شمیایی تاول، تاول شده بود. شب سیزده عید بود که خبر شهادتش همه شهر را عزادار کرد.
🌹خاطره ای به یاد سردار جهادگر شهید معزز هدایتاله مصلحیان
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات