eitaa logo
کانون ایثار وشهادت خادمیاران افتخاری دبیرخانه مرکزی خدمت رضوی آستان قدس رضوی در میاندوآب 🌷🇮🇷🌴
165 دنبال‌کننده
5هزار عکس
5.2هزار ویدیو
9 فایل
فعالیت در عرضه حرم شناسی و ترویج فرهنگ ایثار و شهادت ، با همکاری و همراهی شما اساتید بزرگوارم به صورت افتخاری فعالیت می نمائیم و از درج مطالب توهین آمیز به افراد حقیقی و حقوقی خوداری می نمایم.........
مشاهده در ایتا
دانلود
30.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نیت کار خوب کردن استاد الهی قمشه ای ╭━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╮ 🌴🇮🇷🇮🇷🌷🇮🇷🌴 ╰━═━⊰🍃🌸🍃⊱━═━╯
🌸(ع)فرمودند :زندگی کردن با مردم اين دنيا همچون دويدن در گله اسب است ... تا می‌تازی، با تو می‌تازند. زمين که خوردی، آنهايی که جلوتر بودند، 🔹هرگز برای تو به عقب باز نمی‌گردند و آنهايی که عقب بودند، به داغ روزهايی که می‌تاختی تو را لگدمال خواهند کرد! 🔸در عجبم از مردمی که بدنبال دنيايی هستند که روز به روز از آن دورتر می‌شوند و غافل‌اند از آخرتی که روز به روز به آن نزدیک‌تر می‌شوند ... 📚منبع : نهج‌البلاغه 🌴🇮🇷🇮🇷🌷
🍂🌺🍂🌺🍂🌺 📝خاطره ای تکان دهنده نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... (استادکدکنی حالا خودش هم گریه می کند و تعریف میکند...) 🔹پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، 🔸نباید فکر کنند که ما... 😔 حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم. روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. 🔹آن سال، همه خواهر و برادرام از تهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قدشان.... پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، 🔸آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! 🔹گفتم: این برای چیست؟ گفت: از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: 🔸این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت : از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، 🔸آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت : من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... 🔹گفتم: "چه شرطی؟" گفت : بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: هیچ، فقط شنیده بودم که خدا ده برابر کار خیرت را به تو بر می گرداند، گمان کردم شاید درست باشد...!! 🌴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ا🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸 ا🌿🌼🌿🌸 ا🌺🌿 🕊 ا🌸 🕊 ا🌿 🌺بااین دعا،روز خودراشروع کنید که باعث مبارکی کارهایتان در روز شود.....🌺 🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 ✨اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً وَ مَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ.✨ 🌿 🌸 🕊 التماس دعا 🌹 🌺🌿 🕊 🌿🌼🌿🌸 🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸
این آرامشت نصیبِ دل ما.... رزمنده صبح بخیر 🌴🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷 🌱 نشر مطالب، صدقه جاریه است🌱
💠 ۱۲ آبان، روزی که پیرمرد عاشق پرکشید🕊🕊🕊 👇 ❤️ اشتیاق روزافزون پیرمرد نام‌آشنای «تپه کرجی‌ها» به شهادت 🌷 🌿 در گیلانغرب تپه‌ای وجود داشت که به‌واسطه حضور بچه‌های رزمنده کرج به فرماندهی آقا مهدی شرع‌پسند به تپه کرجی‌ها معروف بود. مرداد سال ۱۳۶۰ روی محور تپه کرجی‌ها مستقر بودیم. بالای تپه فضای نسبتاً صافی داشت که برزنت پهن می‌کردیم و غروب هرروز همه آن‌جا جمع می‌شدیم و به رسم برادرانه‌ای که آقا مهدی گذاشته بود، کشتی می‌گرفتیم و خوش بودیم. در این میان پیرمردی حدوداً ۶۰ ساله به جمع ما اضافه شده و اسلحه برنو کشیده‌اش، او را شاخص کرده بود. وی در واحد تدارکات، نگهبانی می‌داد و آدم عجیبی بود. در این همه سال حضور در جبهه هیچ‌کس را مانند او مصمم و عاشق ندیده بودم. حضور و غیاب در گردان هر روز صبح هنگام صبحگاه انجام می‌شد. وقتی اسم کسی خوانده می‌شد، برای اعلام حضورش یا بلند می‌گفت: «الله» و یا می‌گفت: «شهید»؛ اما پیرمرد نام‌آشنای تپه کرجی‌ها می‌گفت: «ان‌شاءالله شهید». عشق به شهادت طوری در وجودش موج می‌زد که هیچ دعایی را از کسی قبول نمی‌کرد الا دعایی که در آن آرزوی شهادتش باشد. وقتی به او می‌گفتم: «حاجی خدا خیرت دهد» با عصبانیت به من نگاه می‌کرد و می‌گفت: «بگو خدا شهادت را نصیبت کند». غروب یکی از روز‌ها که آقا مهدی و تعدادی از بچه‌ها برای شناسایی عملیات رفته بودند، از جمع شدن و کشتی گرفتن خبری نبود، تعداد محدودی از بچه‌ها مانده بودند. عراق هم آتش سنگینی روی منطقه ریخت و از همان تعدادی که مانده بودند، چند نفری مجروح و شهید شدند. هرکسی می‌توانست کمک می‌کرد و آمبولانسی هم برای جمع‌کردن مجروحین آمده بود. از کنار چادر تدارکات رد می‌شدم که دیدم پیرمرد روی یک صندلی نشسته و به اطراف نگاه می‌کند. آرامشش مرا به تعجب وا‌داشت. نزدیک رفتم، سلام کردم و حالش را پرسیدم. نگاهی کرد و گفت: «خیلی خوبم». خواستم از کنارش رد شوم که لکه قرمزی روی زیرپیراهنی سفیدش توجهم را جلب کرد. برگشتم و گفتم: «حاجی زخمی شدی؟»، گفت: «چیز مهمی نیست». به طرفش رفتم، زیرپیراهنی سفیدش را بالا زدم، تعجبم بیشتر شد. ترکش بزرگی به پهلویش خورده و حدود ۱۵ سانتی‌متر شکاف عمیق در پشتش ایجاد کرده بود. وی انسان صبوری بود، برای اینکه به‌واسطه مجروحیت به عقب نرود، مجروحیتش را پنهان کرده بود. ناراحت شدم و گفتم: «پیرمرد زخم بزرگی داری». بعد داد زدم و امدادگر آمد و زخمش را پانسمان کرد و با آمبولانس به بیمارستان منتقل شد. وی بعد از انجام عمل جراحی، مدت کوتاهی در بیمارستان بستری شد؛ اما طاقت نیاورد و حدوداً آذرماه به جبهه بازگشت و در عملیات «محمد رسول‌الله (ص)» با فرماندهی جاویدالأثر حاج «احمد متوسلیان» در منطقه «مریوان» شرکت کرد. آبان سال ۱۳۶۲ شد و پیرمرد جبهه ما عشق به شهادتش روزافزون‌تر. تا اینکه در ۱۲ آبان در عملیات «والفجر ۴» در منطقه «پنجوین» (ارتفاعات «کانی مانگا») در حال دویدن بود که برخورد یک موشک آر.پی‌.جی به صخره‌ای، موجب آسیب‌دیدگی‌اش از ناحیه سر شد و به فیض شهادت نائل آمد. ➖(راوی: «علی کرمی» رزمنده دوران دفاع مقدس ) 🌴 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🌷
راه درمان و رفع اختلافات و ایجاد برکت و نزول خیرات در خانه ✍ امام صادق (عليه السلام) : خانه اى كه در آن قرآن خوانده نمى شود و از خدا ياد نمى گردد، سه گرفتاری در آن خانه بوجود می آید : 1️⃣ بركتش كم شده 2️⃣ فرشتگان آن را ترك مى كنند 3️⃣ و شياطين در آن حضور مى يابند.(مجادلات و اختلافها را شیاطین در خانه ها ایجاد میکنند) 📚 اصول كافى ، ج ۲ ، ص ۴۹۹ 🦋اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🦋
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اومدم تنهای تنها . . ❤️‍🩹 صَباحاً اَتَنَفَسُ.. بِحُبِ الحُسَین💚 🍃رو به شش گوشه‌ترین قبله‌ی عالم هر صبح بردن نام حسیـــن بن علی میچسبد: چِــقَدَر نـام تــو زیبـاست اَبــاعَبـــــدالله... هرکسی داد سَلامی به تو و اَشکَش ریخت ،،، او نَظـَرکَــرده‌ی زَهــراست... اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ وعَلی العباس الحسُیْن... ارباب بي‌کفن ســــــــلام...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلوات خاصه امام رضا (ع) اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی الرِّضَا الْمُرتَضَی ، اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَ حُجَّتِکَ عَلیٰ مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ ، اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً ، زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً ، کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم.