eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۷۳ از کتاب #دلتنگ‌نباش #شهید_روح‌الله_قربانے سید لبخندی زد:« به چی رسیدی؟» اینجا همه ک
ادامه قسمت۱۷۴ از کتاب خانم فروتن خیلی ناراحت شد. با اینکه همیشه مشوق روح الله بود و بی قراری های زینب را تسکین می داد این بار بغض کرد و گفت:« این حرفا چیه که میزنی؟ یعنی چی این حرفا؟ یه وقت به زینب از این چیزا نگی ها! پریشون حال میشه. الان هم کلی بیقراری می‌کنه، اما من آرومش می کنم تا به تو غر نزنه. حالا تو داری اینجوری میگی؟!» روح‌الله انگار حرف های خانم فروتن را نمی شنید. _ حاج خانوم خیلی برام دعا کن. دعا کن شجاع بشم. برام قرآن بخونید. مخصوصاً سوره یاسین برام بخونید. لطفاً گوشی را به حاج آقا بدید باهاش حرف بزنم. خانم فروتن هنوز شوکه بود، به سمت پدر زینب رفت و گوشی را داد دستش. روح‌الله سلام و احوالپرسی کرد و گفت:« حاجی نمیخوای بیای اینجا؟ دست بچه ها رو بگیر بیا اینجا. بیاید یه هفته اینجا دور هم باشیم.» _ روح الله تو که مأموریتت تموم شده. مگه نمیخوای بیایی؟ بچه ها رو که نمیتونم بیارم. اما اگه تو نمیایی من بیام اونجا بهت سر بزنم. _ نه، من حالا حالاها هستم. حاجی صدای فاطمه س؟ داره گریه میکنه؟ _ آره، دلش برات تنگ شده. روح الله کمی با فاطمه صحبت کرد و قول داد که زود برگردد. با حسین هم حرف زد و گفت: « حسین اینجا هر کاری فکرش رو بکنی، کردم. به هرچی دوست داشتم، رسیدم. یادته چقدر اون جزوه های تکراری ام رو بالا و پایین کردم! همه اش اینجا به دردم خورد. تو هم کتاب و جزوه ها رو خوب بخون. حسین مراقب باش جا نمونی!» روح الله هر وقت که تماس می‌گرفت، بیشتر با زینب صحبت می‌کرد؛ اما امروز با همه حرف زد. بعد از آن ها هم با پدرش و علی صحبت کرد.‌ تلفن را که قطع کرد، بدون استراحت رفت و مشغول به کار شد. حجم کارشان زیاد بود. دو هفته ای نتوانست زنگ بزند خانه. بعد از دو هفته زنگ زد، آن هم ساعت یازده شب. احتمال می داد که زینب خواب باشد، اما باید با او حرف می‌زد. باید مطلب مهمی را می‌گفت. روح الله گفت:« خواب بودی؟ بلند شو می خوام باهات صحبت کنم.» زینب با تعجب به ساعت نگاه کرد و گفت: « ساعت یازده و نیمه؟ چی شده؟» _ بلند شو گوش کن. ببین زینب، وقتی مامانم مرد، اصلاً نفهمیدم چی شد که اینجوری شد. وقتی حاج مجتبی فوت کرد، اصلا نفهمیدم کی اومد و کی رفت. حاج آقا لواسانی هم که فوت کرد، من اصلا نفهمیدم. این دنیا خیلی کم و کوتاهه. اگه اینجا برای من اتفاقی افتاد، تو غصه نخور. من مطمئنم که تو میتونی صبر کنی. [هر روز با
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
ادامه قسمت۱۷۴ از کتاب #دلتنگ‌نباش #شهید_روح‌الله_قربانے خانم فروتن خیلی ناراحت شد. با اینکه همیشه
ادامه قسمت۱۷۵ از کتاب بغض گلوی زینب را چنگ زد. با صدای لرزانی گفت:« روح الله من نمیتونم.» _ تو میتونی زینب! من به تو ایمان دارم. _ آخه اینا چیه به من میگی؟ این موقع شب حال من رو به هم میریزی. روح‌الله با پیش کشیدن این موضوع می خواست زینب را آماده کند. سعی کرد منطقی با او صحبت کند و اگر اتفاقی برایش افتاد، دلداریش بدهد. بعد از خداحافظی دیگر خواب به چشم زینب نیامد. آنقدر بی تاب شده بود که تا خود صبح ذکر گفت و دعا خواند. ذکر روی لبش زیارت عاشورا و حدیث کسا بود. آن سه چهار روز خیلی حالش بد بود. نمی‌توانست روی کارش تمرکز کند. چند بار از طرف مسئول بخششان سرزنش شده بود که چرا حواسش به کارش نیست. فکر زینب پیش روح‌الله و حرف هایش بود. دوشنبه یازده آبان، حدود دوازده ظهر بود که روح‌الله تماس گرفت. _ روح الله تاسوعا و عاشورا تمام شده. ۵۷ روزه اونجایی، گفتی ۴۵ روزه میایی، پس نمیخوای برگردی؟» _ میدونم بهت قول دادم ۴۵ روزه برگردم، اما بچه‌های مظلوم می‌افتن جلوی چشم آدم شهید میشن، آدم جیگرش کباب میشه. بذار کمی دیگه بمونم، حداقل به اینا یه کمکی بکنم. یکم دیگه صبر کن. با اینکه تحمل حتی یک ثانیه دوری روح‌الله هم برایش دشوار بود، گفت:« باشه بازم به خاطرت صبر می کنم.» روح الله گفت:« زینب من اینجا خیلی امکان تلفن زدن برام نیست. به خاله و دایی و عمو عمه هام زنگ بزن، به فامیل خودتم حتماً زنگ بزن بگو روح الله مأموریته، نمی تونه بهتون زنگ بزنه. وقتی برگشتم، می ریم به همشون سر میزنیم. سلام من رو به همشون برسون.» _ باشه حتماً. هر بار که امکان تماس برایش بود، به پدرش و علی هم زنگ می‌زد. خیلی دلش برای علی تنگ شده بود. علی هم بی‌قراری می‌کرد. روح‌الله قول داد وقتی برگشت با هم چند روز بروند گردش تا نبودن هایش جبران شود. حجم عملیات های تیپ سیدالشهدا کمتر شده بود. چند روزی بود که عمار به علی و اسماعیل قدیر و طاها مرخصی داده بود که برگردند ایران. یک عده هم چند روز قبل برگشته بودند. کم‌کم برمیگشتند که منطقه به یک باره خالی نشود. [هر روز با
9.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 رهبر انقلاب: یک جریانی به رهبری حسین‌بن‌علی(ع) دارد در دنیا پیش میرود؛ و ان‌شاءالله پیش خواهد رفت و کارگشا خواهد بود و گره‌‌های ملّتها را باز خواهد کرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرفى نزدم از غم دورى تو اما اى کاش بدانى كه چه آورده به روزم... 💔
ما سرگردان های مدار نفس را چه رسد که از ستارگان کهکشان حسین(ع) سخن بگوییم؟ چه می جویید ، عشق همین جاست . چه می جویید انسان اینجاست همه تاریخ اینجا حاضر است . بدر و حنین و عاشورا اینجاست و شاید آن یار ، او هم اینجا باشد. ما وارث انبیاء هستیم و آیات الهی آفرینش انسان در وجود ماست که معنی می یابد. ما از مرگ نمی ترسیم که مرگ ما شهادت است و شهادت حیات عند الرب است . عقلهای مهجور و آیینه های قیراندود فطرت بشر غربی چگونه خواهند توانست که معنای حیات عند الرب را در یابند . حیات عند الرب نقطه پایانی معراج بشریت است که به آن جز با شهادت دست نمی توان یافت.
شر‌ط‌عشـق‌‌جنون‌است ماڪه‌ماندیم‌مجنون‌نبودیم🕊:)
1_1132163391.mp3
11.91M
۲ ما آفریده نشدیم تا انسان خوبی باشیم❗️ ☜ این بزرگترین اشتباهِ به ظاهر صحیحی است که انسانها بدان مبتلا شدند و تا انتهای مسیر را اشتباه رفتند! ◆ پس اگر خوب زیستن، و خوب ماندن، هدف ما نیست، ما اینجا چه کارِ مهمتر دیگری داریم؟ 🎤 @Ostad_Shojae
دستان خالی مرا از عشق پر کن طرز نگاهت را به من مانند حر کن