eitaa logo
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
2.5هزار دنبال‌کننده
12.9هزار عکس
6.5هزار ویدیو
158 فایل
ارتباط با ادمین @Yassekaboood هیئت خواهران خادم الزهرا سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی همدان بلاخره خون شهید محمد حسین عزیز می‌جوشد و حاج قاسم هست #حدادیان #گلستان هفتم #شهید جمهور #تنها هیات مذهبی به نام #حاج قاسم در کشور @khaharankhademozahra
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🔹امام حسین علیه‌السلام⇩ 《اتَقُولَنَّ فِی أَخِیک الْمُؤْمِنِ إِذَا تَوَارَی عَنْک إِلَّا مَا تُحِبُّ أَنْ یقُولَ فِیک إِذَا تَوَارَیتَ عَنْه》 ↫◄ درباره برادر مؤمنت پشت سر سخنی بگو که دوست داری او پشت سر تو بگوید 📚بحارالانوار، جلد۷۸، صفحه۱۲۷
21.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 کلید فهم رفتار های عجیب خدا! 👈🏻 چرا خدا تنبیه وتشویق فوری انجام نمیدهد؟ ➕ماجرای نگاه جالب یک جوان تازه مسلمان شده به اتفاق تلخی که بعد از اسلام آوردن برایش افتاد و
🔴 بلندی مقام ♦️در يكى از زيارت‏ هاى سيّد الشّهدا- عليه‏ السّلام- آمده است: «أَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَوْمَ وُلِدْتَ وَ يَوْمَ تَمُوتُ وَ يَوْمَ تُبْعَثُ حَيّاً.» سلام بر تو، روزى كه متولد شدى، و روزى كه جان مى‏ سپارى، و روزى كه زنده مبعوث مى ‏شوى. (کامل الزیارات). ♦️اين، همان سلامى است كه خداوند نسبت به حضرت يحيى و عيسى- عليهما السّلام- به طور صريح و نسبت به ديگر پيامبران به اشاره در قرآن شريف ذكر مى‏ نمايد. ♦️ يكى از معانى سلام ... امنيت مطلق ايشان (ائمه معصومین ع ) از ابتلائات عالم بشريت است ♦️امنيت مطلق، همان مقام عصمت و استقرار بر فطرت توحيدى و نبودن حجاب ميان انسان و فطرت، و خلاصه دوام توجه به حقّ است. ♦️♦️اين مقام؛ هر چند خاصّ اولياى الهى و معصومان- عليهم ‏السّلام- است؛ ولى مردم عادى ... نيز قابليّت آن را دارند كه با مجاهده و يا از طريق ، به اين فوز عظيم نايل شوند. 📕 برگرفته از کتاب (تالیف آیة الله سعادت پرور ره)🌱
▪️آیا رسیدیم به جایی که دیگه بی طاقت شده باشیم ؟ ▪️ظهور وقتیه که ما دیگه طاقت نداشته باشیم. 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آن‌وقتی‌که‌شماقوی‌باشید؛آماده‌باشید‌ دشمن‌و‌ترفند‌هاے‌دشمن‌را‌بشناسید؛ دشمن‌به‌ناچار‌ا‌زدشمنی‌‌دست‌خواهدکشید❗️ •حضرت‌آقا• 』
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
🏝 #واسطه‌فیوضات ائمه اطهار علیهم السلام هستند🏝 7⃣ 💎۹-امام باقر(ع) فرمودند: به وسیله ما خداوند پرس
🏝 ائمه اطهار علیهم السلام هستند🏝 8⃣ 🏝به وسيله ما خدا شناخته شد، و به وسیله ما عبادت گردید. مائیم دلالت کنندگان بر خداوند. و اگر ما نبودیم خداوند عبادت نمی‌شد.🏝 💎 ۱۲- امام صادق(ع) فرمودند: خداوند ما را دری قرارداد که بوسیله ما، أو شناخته شود، و گنجینه دار میان آسمان و زمینش قرار داد. و از برکت وجود ما درختان بارور گردیده، و میوه ها برسند، و نهرها جاری شوند. و از برکت ما باران از آسمان ببارد، و گیاه از زمین بروید. و بوسیله ما خدا پرستش شود، و اگر ما نبودیم خدا پرستش نمی‌شد. اصول کافی : ج ۱، ص ۱۹۶، ج۵ 💎 ۱۳- امام صادق(ع) فرمودند: خرده گیر بر حکمی که على آورده، مانند خرده گیر برخدا و رسولش باشد. و کسی که در موضوعی کوچک یا بزرگ على(ع) را رد کند ، در مرز شرک به خداست. امیرالمؤمنین(ع)‌باب منحصر به فرد خداشناسی است ، و راه بسوی خداست، هر که جز آن پوید هلاک شود. و این امتیازات ، همچنین برای ائمه هدی (ع) یکی پس از دیگری جاری است. اصول کافی: ج ۱، ص ۲۸۰، ح ۱ 👌ادامه‌دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت22 *** حانان با دستمالی پارچه‌ای عرق از پیشانی‌اش گرفت و پرسید: - این دور
📓رمان امنیتی رفیق حانان گفت: - کدوم غذاش بهتره؟ عباس شانه بالا انداخت: - نمی‌دونم. من تاحالا این‌جا نیومدم؛ ولی به بریونی‌هاش معروفه. حانان دو پرس غذا سفارش داد و روی میز خم شد: می‌خوام یکم درباره خودت بدونم. - درباره من؟ - آره. یه پیشنهاد خوب برات دارم. کارِت هم بدنیست. چند سالته؟ - بیست و پنج سال آقا. - دانشگاه هم رفتی؟ عباس تکیه داد به صندلی و آه کشید: - من فوق‌لیسانس آی‌تی دارم؛ ولی کار پیدا نمی‌شه که آقا. این آقازاده‌ها همه‌شون با پارتی کار پیدا می‌کنن، سر ماهایی که جون کندیم و نفر اول دانشگاه شدیم بی‌کلاه مونده و اومدیم مسافرکشی. - پس بچه درس‌خون هم هستی؟ - بودم آقا؛ ولی بخاطر خرج و مخارج زندگی بی‌خیالش شدم. - ازدواج کردی؟ - نه بابا. کی به یکی مثل من زن می‌ده آخه؟ - اگه کاری که می‌گم رو درست انجام بدی انقدر گیرت می‌آد که زندگیت سر و سامون بگیره. عباس محجوبانه لبخند زد: - خدا از بزرگی کمتون نکنه آقا. حالا چه کاری هست؟ و به ساعتش نگاه کرد. وقت اذان شده بود. حانان از جا بلند شد و گفت: - اگه می‌خوای بیا بریم دستامون رو بشوریم. کم‌کم غذا رو می‌آرن. بعدش برات توضیح می‌دم. عباس از خدا خواسته از جا بلند شد و رفت که تجدید وضو کند. حانان؛ اما، زود نشست پشت میز و عباس نخواست حانان را معطل بگذارد. شک می‌کرد. نشست پشت میز و گفت: - خب، نگفتین کاری که می‌خواید چیه؟ حانان با دستمال دستانش را خشک کرد و بشقابش را جلوتر کشید: - کار خاصی نیست. من فردا از ایران می‌رم؛ ولی یه آشنایی دارم، باید کار اون رو راه بندازی. تو کوچه پس کوچه‌های شهر رو خوب بلدی. می‌خوام دوستم هرجا خواست بره، تو ببری و بیاریش. نگران پولش هم نباش. امشب دو میلیون تومن برات می‌ریزم که خیالت بابت پول و اینا راحت باشه. بازم اگه خواستی هم به دوستم بگو، برات می‌ریزه. عباس که چشمش از بزرگی مبلغ گرد شده بود، با ذوقی آشکار گفت: - دو میلیون آقا؟ من تاحالا دو میلیون تومن یه جا ندیدم توی زندگیم! حانان که مطمئن شده بود عباس حاضر است برای پول هرکاری بکند، لبخند زد: - اگه درست کار کنی بیشتر از اینم گیرت می‌آد. یادمه گفتی مادرت مریضه، آره؟ عباس با تاسف سر تکان داد: - آره... خرج و مخارج خواهر و برادرای کوچیک‌ترم هم روی دوش منه. دوست دارم یه کاری گیر بیارم که بیشتر پول ازش دربیاد... حالا این دوستتون رو باید کجا ببرم و بیارم؟ ادامه دارد...
هیئت خواهران خادم الزهراسپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی_همدان
📓رمان امنیتی رفیق #قسمت23 حانان گفت: - کدوم غذاش بهتره؟ عباس شانه بالا انداخت: - نمی‌دونم. من تا
📓رمان امنیتی رفیق حانان چند جرعه از دوغ کنار دستش را نوشید و نفس عمیق کشید: - ببین، راستش دوست من یه فعال مدنیه. این روزا هم درگیر کارهای انتخاباته. برای برگزاری میتینگ‌ها و مراسم‌هاشون، احتیاج به یه راننده دارن که وسایل و اینجور چیزها رو ببره و بیاره. البته، ممکنه لازم بشه بخوان افراد رو هم ببرن این‌ور و اون‌ور. در اون صورت، یا خودت اگه می‌تونی یه ون یا مینی‌بوس باید اجاره کنی، یا یه راننده ون و اینجور چیزا پیدا کنی. پولتم می‌گیری. قبوله؟ چشمان عباس درخشیدند: - معلومه آقا! وقتی پولم رو بگیرم همه چیز حله! حانان لبخندی از سر رضایت زد: - خوبه. فعلا نارهارت رو بخور، عصر هم باید برسونیم جایی. عباس سرش را خم کرد: - چشم. *** کمیل موتور را روی جک گذاشت و خیره ماند به ماشین سارا که جلوی در باغ پارک شد. با این که درخت‌های اطراف پوشش خوبی برای کمیل می‌ساختند، باز هم ترجیح داد چراغ موتور را خاموش کند. با خودش فکر کرد چقدر خوب شد با موتور دنبال سارا رفت و ماشین را نیاورد؛ ماشین دست و پا گیر می‌شد. سرش از خستگی درد می‌کرد اما باید سر پا می‌ماند. سارا از ماشین پیاده شد و در باغ را باز کرد. باغ تر و تمیزی به نظر می‌رسید. وقتی سارا ماشینش را داخل باغ برد، کمیل با حسین ارتباط گرفت: - سلام حاجی. توی راه دوبار ماشینش رو عوض کرد. الانم رفته توی یه باغ اطراف شهر. نمی‌دونم بیرون می‌آد یا نه؟ درضمن نمی‌دونم غیر از سارا کسی داخل باغ هست یا نه؟ حسین بعد از کمی درنگ گفت: - فعلا اونجا باش و یه دوری هم اطراف باغ بزن ببین چطوریه. حواست باشه نیاد بیرون. منم ببینم اگه بشه یه نیروی کمکی بفرستم برات، چون ممکنه نتونی خوب باغ رو پوشش بدی. درضمن همین الان موقعیتش رو بفرست برام. - چشم. دستتون درد نکنه. فقط اون ماشینی که از فرودگاه سوارش شده بود رو استعلام گرفتید ببینید مال کیه؟ - آره. همونطور که حدس می‌زدم سرقتی بود. فکر دوربینای فرودگاه رو کرده بودن، اما فکر این که ما یه قدم ازشون جلوتر باشیم رو نه! پس حواست باشه کمیل جان. این دفعه گمش کنیم دیگه معلوم نیست گیرش بیاریم. - چشم. حواسم هست. سردرد کمیل شدیدتر شده بود؛ اما باید با آن می‌ساخت. یک مسکن از جیبش در آورد و آن را بدون آب قورت داد. با موبایلش چند عکس از باغ گرفت. نگران بود که مبادا باغ در دیگری داشته باشد و سارا بازهم در برود. باید می‌رفت و به اطراف باغ نگاهی می‌انداخت؛ اما نمی‌توانست در اصلی را رها کند. منتظر ماند تا نیروی کمکی برسد. ادامه دارد...
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱