eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.7هزار دنبال‌کننده
840 عکس
325 ویدیو
13 فایل
✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی و...] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده #غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۳ 🔸برای تو دعا می‌کنم مادر... |نوجوان که بود؛ خواب دیدم در عالم رویا سیدی نورانی بهم‌ گفت: این داودِ تو، ماندنی نیست؛ به زودی پر خواهد کشید... شب‌ها هر از گاهی بیدار می‌شدم و از اتاقش صدای زمزمه‌ای به گوشم می‌رسید. وقتی در رو آهسته باز می‌کردم؛ می‌دیدم فرش رو کنار زده؛ روی خاک نشسته و گریه می‌کنه، می‌گفتم: داوود جان! تو این راه رو میری مدرسه و میای؛ آخه گناهی نکردی! چرا گریه می‌کنی؟ می‌گفت: مادر جان! برای شما دعا می‌کنم... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید داوود حق‌وردیان 📚منبع: خبرگزاری تسنیم؛ به نقل از مادر شهید 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🇮🇷 ۱۹ اردیبهشت؛ سالگرد شهادت سردار شهید داوود حق‌وردیان گرامی‌باد ________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۸۵ 🔸ایده‌ی جالب شهید ردانی‌پور؛ برای خودسازی |بی‌خبر رفتم تویِ اتاقش. سرش رو از سجده بلند کرد. چشماش سرخ بود و خیسِ اشک. رنگش هم پریده بود. نگران شدم. گفتم: مصطفی! خبری شده؟ سـرش رو انداخت پایین . زل زد به مُهـرش و گفت: ساعت ۱۱ تا ۱۲ هر روز رو فقط برایِ خدا گذاشته‌ام؛ برمی‌گردم کارهام رو نگاه می‌کنم و از خودم می‌پرسم کارهایی که کردم برای خدا بوده یا برایِ دلِ خودم؟ 👤خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید مصطفی ردانی‌پور 📚منبع: یادگاران۸ «کتاب شهید ردانی‌پور» صفحه ۲۲ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ______________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
. 🔸چند بُرش از زندگی پاسدار شهید سید محمدحسن سعادت 🌼|خیلی اهل مناجات بود. زمان شاه که کسی جرات نمی‌کرد دعای کمیل بخونه، همسایه‌ها رو جمع می‌کرد و با صدای خوش دعای کمیل می‌خوند. صاحب‌خونه‌اش می‌گفت: باید آقای سعادت رو جواب کنم؛ می‌ترسم حکومت پهلوی منو بگیره و اذیتم کنه. 🌼|همه‌جا بیاد خدا و اهل‌بیت بود؛ حتی توی تفریح‌ها... گاهی به شوخی بهش می‌گفتیم: اومدیم تفریح کنیم، اینجا دیگه جای خدا و اهل‌بیت و قرآن، صحبت دیگه ای بکن . ایشونم می‌گفت: تنها سرمایه‌ای که برا آخرت داریم قرآن و اسلامه؛ ما چیز دیگه‌ای نداریم. 🌼|همیشه می‌گفت: وقتی چیزی می‌خرید؛ اگه کسی دید، یا بهش تعارف کنید یا بگیرید زیر چادرتون تا نبینه؛ شاید نتونه بخره.‌‌‌ 🌼|با اینکه موتور شخصی داشت، برا رفتن به مدرسه واسه تدریس، از وسایل نقلیه عمومی استفاده می‌کرد. می‌گفت: یه عده موتور ندارند و نمی‌تونن بخرن، من موتورمو سوار نمیشم که دلشون نشکنه. 🌼|یادمه وقتی مسئول کمیته انقلاب اسلامی و شورای مردمی سعدآباد شد؛ برخی از اقوام تقاضایی ازش داشتند که خلاف قانون یا شرع بود. سید بهشون می‌گفت: من اگه پدر یا مادر خودم هم خلاف کنند، میگم باید باهاشون برخورد بشه؛ باید خداپسند و قرآنی، و علی‌گونه رفتار کنم... 🌼|یه شب اومد به خوابم. یه پرچم سبز روی دوشش بود و یه چفیه سبز بسته بود به پیشونی‌اش. جمعیتِ زیادی هم دنبالش بودند. ازش پرسیدم: اینا چه کسی هستند؟ گفت: لشکر حضرت مهدی(ع) هستند. 📚منبع: بنیاد شهید و امور ایثارگران استان بوشهر @khakriz1_ir
1.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
/ / رفیق صمیمی شهید محمدخانی بود وقتی ایشون شهید شد اینجوری سر سجاده باهاش زمزمه کرد... 🎥 زمزمه‌های شهید محمدکامران با رفیق شهیدش محمدحسین محمدخانی؛ سر سجاده ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
🔸مثل شهید فولادی؛ گریه‌های شهادت‌ساز داشته باشیم... |نیمه‌ی یکی از شبها دیدم ناصر با گریه مشغول خوندن نماز شبه؛ طوری‌که پدرش از صدای او بیدار شد و ازش پرسید: ناصر چرا اینقدر گریه و زاری می‌کنی، مگه تو چکار کردی؟ مگه چقدر از عمرت گذشته ؟ ناصر گفت: سراسرِ عمر ما انسانها، سرشار از گناهان کبیره و صغیره‌ست؛ شاید من از گناهانم بی‌خبر باشم. اگه استغاثه می‌کنم و پیامبران رو واسطه قرار میدم، بخاطر اینه که خداوند از گناهانم بگذره و ما رو به درجات تکامل و عرفان برسونه...» 👤 خاطره‌ای از زندگی سردار شهید ناصر فولادی 📚 منبع: کنگره ملی شهدای دانشجو ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
۱۵۹ 🔸قرار دوستیِ شهید در شب‌های جمعه... |یک بعدازظهرِ پنج‌شنبه از ناصر خواهش کردم که شب بیاد خونه‌ی ما؛ اما هرچه اصرار کردم، قبول نکرد. علت نیومدنش رو هم که پرسیدم ،گفت: من امشب وعده‌ی دوستی دارم. فکر کردم دوستِ زمینی منظورشه و گفتم: خب! دوستت رو هم بیار؛ اما ایشون گفت: من شب‌های جمعه نمی‌خوام جایی یا خونه‌ی کسی باشم؛ چون ملائکه شب جمعه از عرش میان روی زمین و کارهای خیر بندگان خدا رو ثبت؛ و حوائج اونا رو برآورده می‌کنند. گفتم: میشه ما رو هم شریک [عباداتت]کنی؟ گفت: نه! فتوکپی پذیرفته نمیشه؛ اصلِ شناسنـامه لازمه؛ خودت اینکار رو بکن... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید ناصر فولادی 📚منبع:پرتال جامع کنگره ملّی شهدای دانشجو 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب: