eitaa logo
خاکریز خاطرات شهیدان
6.1هزار دنبال‌کننده
585 عکس
163 ویدیو
12 فایل
سلام ✅️ان‌شاءالله هر روز خاطراتی از شهدا [بصورت عکس‌نوشته‌های گرافیکی] تقدیمتون میشه 💢هرگونه استفاده غیرتجاری از عکس‌نوشته‌ها به نیت ترویج فرهنگ شهدا،موجب خوشنودی و رضایت ماست ♻️با تبلیغ کانال؛در ثواب نشر فرهنگ شهدا شریک شوید ا🆔️پشتیبان: @gomnam65i
مشاهده در ایتا
دانلود
12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مدافع‌حرمی که مثل حضرت زهرا(س) شهید شد و لحظه‌ی جان دادن، امام رضا (ع) رو بر بالینِ خود دید... روایتی کوتاه و زیبا از زندگی و عروجِ شهید فرامرزی 🔸 ۳۰ آذر؛ سالگرد شهادت پاسدار مدافع‌حرم، شهید محسن فرامرزی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸خوابِ عجیبی که باعثِ رضایتِ مادر، برای رفتنِ امیر به سوریه شد | خیلی تقلّا کرد که بره سوریه، اما می‌گفتند اینجا بهت نیاز داریم و نمیشه. آخرین بار که فرمانده بهش گفت نه، گریه‌ش گرفت. فرمانده هم دلش نرم شد و گفت: امیر! تو عاشق شدی، ما هم نمی‌تونیم به زور نگهت داریم؛ برو وقتی اومد خونه بهم گفت: مامان! می‌خوام برم سوریه، اما به جان حضرت زینب(س) اگه راضی نباشی نمیرم. تصمیم برام سخت بود و ازش خواستم بذاره تا فردا فکر کنم. تا فردا توی خونه راه رفتم و با خدا حرف زدم. گفتم: خدایا! خودت کمکم کن؛ منو پیش خانم شرمنده نکن. فردای این اتفاق دخترم سرزده اومد خونه و گفت: دیشب یه خواب عجیب دیدم. خواب دیدم توی خونه مجلسِ روضه امام حسین(ع) گرفتیم. حاج‌آقا عالی روضه می‌خوند و مردم زیادی مثل ابر بهار اشک می‌ریختند. رفتم جلوی در، دیدم بابام نشسته. هوا هم صاف بود، اما قطره‌های آب از آسمون می‌چکید. به بابا گفتم: بابا چه خبر شده؟ چرا آسمون اینطوری شده؟ این قطره‌ها چیه که می‌ریزه پایین؟ گفت: اکرم! اینا بستگی به نظر مادرت داره... با این خواب دخترم فهمیدم باید اجازه‌ی رفتن امیر رو بدم. اما حالا که من راضی شده بودم، خواهرش که جانش به جانِ امیر بند بود، مخالفت کرد. خلاصه تصمیم گرفتیم استخاره بگیریم. قرآن رو که باز کردیم، آیه‌‌ی «و لاتحسبن الذین قتلوا» اومد؛ همون آیه‌ی شهادت. همین باعث شد اکرم مخالفتش بیشتر بشه. گفتیم دوباره استخاره می‌گیریم؛ اما باز همون صفحه و آیه اومد. اینبار لبخندی بر لب امیر نشست و خواهرش چاره‌ای جز رضایت نداشت @khakriz1_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 آقامجتبی؛ جوانترین نماینده‌ی مجلس، که همانند برادرش توسط منافقین ترور شد... روایتی کوتاه از دو برادر که هر دو نماینده‌ی شهرکرد در اولین دوره‌ی مجلس شورای اسلامی بودند و ترور شدند 🔸 یکم‌ دیماه؛ سالروز شهادت مجتبی اِستکی گرامی‌باد ‌‌‌‌____________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۰۵ 🔸آقا یوسف؛ همسایه‌‌ی دوست‌ داشتنی ... |ما طبقه‌ی پایین زندگی می‌کردیم و آقای کلاهدوز طبقه‌ی بالا؛ اما هیچوقت متوجه ورود و خروجِ ایشون نشدم. یه شب اتفاقی در رو باز کردم و دیدم آقای‌ کلاهدوز پوتین‌هاش رو در آورده، توی دستش گرفته و از پله‌ها میره بالا... طوری رفت و آمد می‌کرد که مزاحمِ همسایه‌‌ها نشه. صبح‌‌ها هم چون زود می‌رفت بیرون، ماشینش رو خاموش تا سرِ کوچه هُل می‌داد و اونجا روشن می‌کرد، تا برا همسایه‌ها مزاحمت ایجاد نشه... 👤خاطره‌ای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز 📚منبع: سالنامه عطش ظهور ۱۳۸۵ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی 🌸 یکم دی‌ماه؛ سالروز ولادت شهید یوسف کلاهدوز مبارکباد _________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: @khakriz1_ir ●واژه‌یاب:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸چند بُرش از زندگی شهید سعید شاهدی 🌼 |بعد از انقلاب، شبهای جمعه رادیو دعای کمیل پخش می‌کرد. من و سعید با هم می‌نشستیم و گوش می‌کردیم. اون موقع ۱۰، ۱۱ ساله بود، اما از اول تا آخر دعا، هق‌هق گریه می‌کرد. 🌼 |خیلی امر به معروف می‌کرد و از هیچی نمی‌ترسید. چندین بار هم بخاطر امر به معروف‌هاش ریختند سرش؛ خونین و مالین اومد خونه. همسرش می‌گفت: آخر سر، جونت رو پای امر به معروف میدی. سعید هم جواب می‌داد: چند سال پایِ جبهه و جنگ، جونم رو گذاشتم، خدا قبول نکرد؛ اگر حالا با یه امر به معروف می‌خواد طوری بشه، خب بشه. 🌼 |پدرش می‌گفت: مردم که با یکی دو بار گفتنِ شما درست نمیشن. سعید هم جواب می‌داد: امام فرموده شما تکلیفتون رو انجام بدین و دنبال نتیجه نباشیدن؛ اینهمه مجروح و شهید و اسیر دادیم؛ نمی‌تونیم بی‌تفاوت باشیم. 🌼 |روی بیت‌المال خیلی حساس بود. تا می‌دید کسی از اتومبیل یا وسایل بیت‌المال استفاده می‌کنه، سریع می‌گفت: خوب شد امام(ره) اومد تا شما هم ماشین‌دار و خونه‌دار بشین؛ وگرنه بدبخت بیچاره بودید! 🌼 |وقتی برا تفحص توی منطقه بود، به خانومش می‌گفت: تو زیاد بهم زنگ بزن. همسرش می‌پرسید: خب اونجا که تلفن هست،تو چرا زنگ نمی‌زنی؟ سعید هم جواب می‌داد: تلفن اینجا از بیت‌الماله، من نمی‌تونم زنگ بزنم باهاش. 🌼 |روزی که شهید شد، روزه بود. برا اینکه کسی نفهمه، موقع صبحونه دراز کشید تا فکر کنن خوابیده. تفحص که شروع شد، توی مسیر زیارت عاشورا می‌خوند و اشک می‌ریخت. و دقایقی بعد با انفجار مین آسمونی شد. @khakriz1_ir