12.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتشهید
🎥 مدافعحرمی که مثل حضرت زهرا(س) شهید شد و لحظهی جان دادن، امام رضا (ع) رو بر بالینِ خود دید...
روایتی کوتاه و زیبا از زندگی و عروجِ شهید فرامرزی
🔸 ۳۰ آذر؛ سالگرد شهادت پاسدار مدافعحرم، شهید محسن فرامرزی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدفرامرزی #امام_رضا #حضرت_زهرا #شهدای_تهران #شهدای_مدافعحرم
#روایتشهید
🔸خوابِ عجیبی که باعثِ رضایتِ مادر، برای رفتنِ امیر به سوریه شد
#متنخاطره| خیلی تقلّا کرد که بره سوریه، اما میگفتند اینجا بهت نیاز داریم و نمیشه. آخرین بار که فرمانده بهش گفت نه، گریهش گرفت. فرمانده هم دلش نرم شد و گفت: امیر! تو عاشق شدی، ما هم نمیتونیم به زور نگهت داریم؛ برو
وقتی اومد خونه بهم گفت: مامان! میخوام برم سوریه، اما به جان حضرت زینب(س) اگه راضی نباشی نمیرم. تصمیم برام سخت بود و ازش خواستم بذاره تا فردا فکر کنم. تا فردا توی خونه راه رفتم و با خدا حرف زدم. گفتم: خدایا! خودت کمکم کن؛ منو پیش خانم شرمنده نکن.
فردای این اتفاق دخترم سرزده اومد خونه و گفت: دیشب یه خواب عجیب دیدم. خواب دیدم توی خونه مجلسِ روضه امام حسین(ع) گرفتیم. حاجآقا عالی روضه میخوند و مردم زیادی مثل ابر بهار اشک میریختند. رفتم جلوی در، دیدم بابام نشسته. هوا هم صاف بود، اما قطرههای آب از آسمون میچکید. به بابا گفتم: بابا چه خبر شده؟ چرا آسمون اینطوری شده؟ این قطرهها چیه که میریزه پایین؟ گفت: اکرم! اینا بستگی به نظر مادرت داره...
با این خواب دخترم فهمیدم باید اجازهی رفتن امیر رو بدم. اما حالا که من راضی شده بودم، خواهرش که جانش به جانِ امیر بند بود، مخالفت کرد. خلاصه تصمیم گرفتیم استخاره بگیریم. قرآن رو که باز کردیم، آیهی «و لاتحسبن الذین قتلوا» اومد؛ همون آیهی شهادت. همین باعث شد اکرم مخالفتش بیشتر بشه. گفتیم دوباره استخاره میگیریم؛ اما باز همون صفحه و آیه اومد.
اینبار لبخندی بر لب امیر نشست و خواهرش چارهای جز رضایت نداشت
@khakriz1_ir
#خاکریز_خاطرات #شهیدلطفی #شهدای_مدافعحرم
10.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایتشهید
🎥 آقامجتبی؛ جوانترین نمایندهی مجلس، که همانند برادرش توسط منافقین ترور شد...
روایتی کوتاه از دو برادر که هر دو نمایندهی شهرکرد در اولین دورهی مجلس شورای اسلامی بودند و ترور شدند
🔸 یکم دیماه؛ سالروز شهادت مجتبی اِستکی گرامیباد
____________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیداستکی #شهدای_چهارمحال #شهدای_ترور
#خاکریزخاطرات ۱۰۵
🔸آقا یوسف؛ همسایهی دوست داشتنی ...
#متن_خاطره|ما طبقهی پایین زندگی میکردیم و آقای کلاهدوز طبقهی بالا؛ اما هیچوقت متوجه ورود و خروجِ ایشون نشدم. یه شب اتفاقی در رو باز کردم و دیدم آقای کلاهدوز پوتینهاش رو در آورده، توی دستش گرفته و از پلهها میره بالا... طوری رفت و آمد میکرد که مزاحمِ همسایهها نشه. صبحها هم چون زود میرفت بیرون، ماشینش رو خاموش تا سرِ کوچه هُل میداد و اونجا روشن میکرد، تا برا همسایهها مزاحمت ایجاد نشه...
👤خاطرهای از زندگی سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز
📚منبع: سالنامه عطش ظهور ۱۳۸۵
🔰دانلود کنید:
➕ دریافت قابنوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلی
➕ دریافت قابنوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی
🌸 یکم دیماه؛ سالروز ولادت شهید یوسف کلاهدوز مبارکباد
_________________
🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت میکنیم:
@khakriz1_ir
●واژهیاب:
#شهیدکلاهدوز #حق_همسایه #حق_الناس #تقوا #همسایهداری #خاکریز_خاطرات #شهدای_تهران
#چندخاطره
🔸چند بُرش از زندگی شهید سعید شاهدی
🌼 #از_نوجوانی|بعد از انقلاب، شبهای جمعه رادیو دعای کمیل پخش میکرد. من و سعید با هم مینشستیم و گوش میکردیم. اون موقع ۱۰، ۱۱ ساله بود، اما از اول تا آخر دعا، هقهق گریه میکرد.
🌼 #امربهمعروف|خیلی امر به معروف میکرد و از هیچی نمیترسید. چندین بار هم بخاطر امر به معروفهاش ریختند سرش؛ خونین و مالین اومد خونه. همسرش میگفت: آخر سر، جونت رو پای امر به معروف میدی. سعید هم جواب میداد: چند سال پایِ جبهه و جنگ، جونم رو گذاشتم، خدا قبول نکرد؛ اگر حالا با یه امر به معروف میخواد طوری بشه، خب بشه.
🌼 #تکلیفگرا|پدرش میگفت: مردم که با یکی دو بار گفتنِ شما درست نمیشن. سعید هم جواب میداد: امام فرموده شما تکلیفتون رو انجام بدین و دنبال نتیجه نباشیدن؛ اینهمه مجروح و شهید و اسیر دادیم؛ نمیتونیم بیتفاوت باشیم.
🌼 #بیتالمال|روی بیتالمال خیلی حساس بود. تا میدید کسی از اتومبیل یا وسایل بیتالمال استفاده میکنه، سریع میگفت: خوب شد امام(ره) اومد تا شما هم ماشیندار و خونهدار بشین؛ وگرنه بدبخت بیچاره بودید!
🌼 #تلفن|وقتی برا تفحص توی منطقه بود، به خانومش میگفت: تو زیاد بهم زنگ بزن. همسرش میپرسید: خب اونجا که تلفن هست،تو چرا زنگ نمیزنی؟ سعید هم جواب میداد: تلفن اینجا از بیتالماله، من نمیتونم زنگ بزنم باهاش.
🌼 #عروج|روزی که شهید شد، روزه بود. برا اینکه کسی نفهمه، موقع صبحونه دراز کشید تا فکر کنن خوابیده. تفحص که شروع شد، توی مسیر زیارت عاشورا میخوند و اشک میریخت. و دقایقی بعد با انفجار مین آسمونی شد.
@khakriz1_ir
#شهیدشاهدی #شهدای_تفحص