eitaa logo
خاڪریزشهـدا
906 دنبال‌کننده
9هزار عکس
2.2هزار ویدیو
31 فایل
"مقام معظم رهبری" 💠دشمنان بدانند کہ به توفیق الهے نمیگذاریم،و این ملت هم نمےگذارد کہ نام"شهید"و"شهادت"در این ڪشور فراموش شود. هدیه ورود بہ کانال=14صلوات نذر ظهور آقا(عج)😍 انتقادات و پیشنهادات👇 @montazer72
مشاهده در ایتا
دانلود
خاڪریزشهـدا
🔹 #او_را ... 2 یخچال رو که باز کردم، میوه بود و آبمیوه و شیر و... هرچیز جز غذا🍝 پس منظور مامان غذ
🔹 ...3 شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود... طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگرو نداشتیم...💕 هیچکس حق نداشت به نازدونه ی سعید کوچکترین بی احترامی کنه... حتی پسرای دانشگاه هم میدونستن که حق نزدیک شدن به منو ندارن🚫 دیدن صورت بی روح و رنگ پریدم تو آینه خودم رو هم ترسوند... چه برسه به سعید... پس تا نیومده بود باید حسابی به خودم میرسیدم 👗💅💄👄👌 سریع دست به کار شدم، کرم و رژلب و خط چشم باریکم کار خودش رو کرد، در عین بیحالی مثل هرروز خوشگل و به قول سعید "جیگر" شدم... 👱😉 در حال عوض کردن لباسم بودم که زنگ در به صدا دراومد. سریع پله ها رو پایین رفتم و درو باز کردم. دیدن چهره ی سعید،حتی از پشت آیفون هم حالم رو خوب میکرد.💕 از در که وارد شد با دیدن من سوتی زد.... -اوه اوه،اینو نگاااا خانوم ما موقع مریضی هم ناز و تکه😍👌 چه جیگری شدی تو... با گفتن "دیوووونه" خودمو تو بغلش انداختم.... ❣هیچ جا به اندازه ی آغوش سعید برام گرم و امن نبود... -آخه وروجک دیشب چقدر بهت گفتم تو این هوای بارونی و سرد پالتو رو از تنت درنیار؟؟🌧 پالتو رو که در آوردی هیچ،لج کردی شالتم از سرت برداشتی...😒 تو که اینجوری منو اذیت میکنی حقته... اگه همون دیشب یه دونه میزدم تو گوشت الان حالت خوب بود.... -عههههه...😳 سعییید😒 -کوفت! -بد☹️ -شوخی میکنم😁 ولی انصافاً یه چک میخوردی بهتر بود یا الان بخوای بری دو سه تا آمپول بخوری؟؟😜 -نخیرشم،آمپول هم نمیخورم. تو که میدونی من چقدر از آمپول میترسم😰 -ههههه. مسخره ی لوس...😂 -لوس خودتیییییی😝 گاز محکمی از بازوش گرفتم و پله ها رو دو تا یکی بالارفتم و به اتاقم پناه بردم. سعید هم پشت سرم دوید و وارد اتاق شد و درو بست... "محدثه افشاری"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ناحله
چقــدر از مَــنش این شهدا دور شـدیم آنقدر خیره به دنیا شده و کــور شدیم معذرت از همه خوبان و همه همرزمان ما برای شهدا وصـــــله ی ناجور شدیم #شهدا_گاهے_نگاهے کــــانـــــال دوست شهیـــــ💔ــــد من👇👇 @dosteshahideman
تخریبچی شهید مدافع زینبی ابراهیم رشید http://eitaa.com/joinchat/3540189196C121a414493 ارتباط با خادم:shahidalimahmodvan@
🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 قوانین گروه:👇 هرشب معرفیه یک شهید✅ ختم صلوات هرشب به نیابت از یک شهید✅ پست های مذهبی و شهدایی✅ چت ممنوع🚫 پیوی دیگران رفتن ممنوع🚫 تبلیغ ممنوع🚫 پست‌بالینک‌ممنوع🚫 لینک گروه:👇 http://eitaa.com/joinchat/3794665484C357a75bf94
پايان تبادلات👆👆👆
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
بخوان دعای فرج را... بخوان اثر دارد... @khaterat_shohada
هدایت شده از خاڪریزشهـدا
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید... خیلی تنهاست... 😔😔😔 دمتون حیدری شبتون مهدوی یا علی✋ @khaterat_shohada
❣❣❣❣❣❣ ❣زیارت "شهــــــداء"❣ بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ 🌹 اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ 🌹اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ 🌹 اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ 🌹اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم... ❣❣❣❣❣❣ 🌹 هدیہ بہ ارواح طیبہ شهدا صلوات🌹 🌸اللهم عجل لوليک الفرج🌺 🌷eitaa.com/khaterat_shohada 🍃🌹🌹🍃🌹🌹🍃
سلام برآنهایے ڪه ازنفس افتادنـدتا ما ازنفس نیفتیم... قامت راست ڪردند تاماقامتـــــ خم نڪنیم... 🕊🕊http://eitaa.com/khaterat_shohada
یکی از غریب ترین 😔 " "  آمد پیشم درخواست مرخصی کرد، گفتم خودت میدونی برادر الان نمیشه چند روز دیگه عملیات شروع میشه … دیدم شانه هاش شروع کرد به لرزیدن، اشک از چشماش سرازیر شد. 😭 گفتم: چی شده ؟ گفت: همین الان باخبر شدم مادرم فوت کرده. 😭 گفتم: مادرت کجا زندگی میکرد؟ گفت: افغانستان. گفتم: آخه تو که نمی تونی بری افغانستان!! گفت: آخه مادرم جز من کسی رو نداشت و من جز مادرم کسی رو ندارم 😔 راضیش کردم نره ... مجلسی هم برای مادرش همون جا برگزار کردیم. بعد از اون هر وقت میدیدمش میگفت: فلانی، دعا کن زودتر برم پیش مادرم، آخه میترسم اون دنیا هم تنها باشه 😔 http://eitaa.com/khaterat_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهیدصدرزاده🌷 🔴شهید مصطفی صدرزاده با نام جهادی سید ابراهیم👱 🔷مصطفی صدرزاده متولد ۱۹ شهریور۱۳۶۵ مصادف با ۵ محرم درشهرستان شوشتر استان خوزستان در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد .🍂  ♦️پدرش پاسدارو👮جانبازجنگ تحمیلی و مادرش خانه دار و ازخاندان جلیله سادات هستند.  🔷مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس ازدوسال به شهرستان شهریاراستان تهران نقل مکان کردند 🚘ودرآنجا ساکن گردید . ♦️ایشان دوران نوجوانی👦 خود را با شرکت درمساجد وهیئت های مذهبی، انجام کارهای فرهنگی وعضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کردند، دردوران جوانی👱 درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، همزمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاسها و اردوهای فرهنگی و نظامی وجلسات سخنرانی و…. برای آنان بودند. ⬅️نتیجه ازدواج 👨👩👧👦ایشان در سال ۸۶،دختری  به نام فاطمه و پسری  به نام محمد علی است. 🔶شهید مصطفی صدرزاده درسال۹۲برای دفاع از دین و حرم بی بی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم داوطلبانه به سوریه عزیمت کرد و به خاطر رشادت ها درجنگ با دشمنان دین، فرمانده ی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد، سرانجام پس از چندین بار زخمی شدن دردرگیری با داعش، ظهرروزتاسوعا مقارن با ۱ آبان ۹۴ در عملیات محرم درحومه حلب سوریه به آرزوی خود، یعنی شهادت در راه خدا رسید و به دیدار معبود شتافت و در گلزار شهدای بهشت رضوان شهریار آرام گرفت ....😔 🔔http://eitaa.com/khaterat_shohada 🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸🎀🌸
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 رســـــــم عـــاشـــــ❤️ــقی یادت باشد شهـید اسم نیستــ رســـم استـــ .. 🌷شهـید عکس نیسـت که اگر از دیوار اتاقـت برداشـتی فرامـوش بشـود !! 🌷شهـید مسـیر استــ ..زندگیستــ .. راه استــ ..مرام استــ .. 🌷شهـید امتحـان پس داده استــ .. 🌷شهـید راهیسـت بسوی خــدا❤️ را به یـاد بیـاور😇 چه آن هنگـام که دستـت را پس زدنـد و به رویـت اخم کردنـد چه آن زمـان که دستـانت را گرفتـند و لبخند زدند 😊 به یـاد بیـاور آن زمـان را که بـد کردی و خنـدیدند و تو هنـوز هم نفهمیـده ای این روزها شـده ای!!! شاید احتیـاج است به خـودت بزنی.. شاید احتیـاج است به خـودت بدهـی.. 👈شایـد بایـد بیشـتر بار نگاهشـان را حس کنــی..😔🌹 http://eitaa.com/khaterat_shohada 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#نماز_اول_وقت_يادتون_نره #التماس_دعا
🌸🍃معبودا!🍃🌸 "باکری" نیستم برایت گمنام بمانم. "چمران" نیستم برایت عارفانه باشم. "آوینی" نیستم عاشقانه برایت قلم بزنم. "همت" نیستم که برایت زیبا بمیرم. مرا ببخش باهمه نقص هایم ولی دلم شهادت میخواهد.🙏 http://eitaa.com/khaterat_shohada
😂😆😄😅 ☺️😂 😂😆 😅 تو منطقه هرڪس ازش مے پرسید: اسم شما چیه؟ مے گفت: منظور ؟😒 طرف ڪمے ناراحت مے شد😐 و با خودش فڪر مے ڪرد؛ اے چه رفتاریه این داره !😕 بعد مے گفت: دارم مے گم اسمت چیه؟ اونم مے گفت: خوب گفتم دیگه☹️ منظور! 😑 و مے زد زیر خنده ....😂 تازه طرف مے فهمید ڪه اسمش منظوره و منظورے نداره !😂😄 بهرامے منظور هم شهید شد؛ یادش بخیر ! ✨http://eitaa.com/khaterat_shohada 💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
ای شهدا در این وادی، عشق را برگزیدید... مےشود الفبای عاشقے را یادمان دهید!؟ #شهید_روح_الله_قربانی🌷 @khaterat_shohada
شهیدی که برات شهادتش را از امام رضا (ع) گرفت... @khaterat_shohada
🌷 پرستار به صورت رنگ پریده و لب های ترک خورده مجروح حاج احمد متوسلیان نگاه کرد و بعد به پاهای زخمیش و گفت: برادر اجازه بدید داروی بی هوشی تزریق کنم اینطوری کمتر درد میکشید... 💔 حاجی هم ناله ای کرد و گفت: نه بی هوشم نکن! دارو رو نگه دار ✋ برای اونهایی که زخمهای تری دارند @khaterat_shohada
امام رضا (ع): بدان که هر نمازی دو وقت دارد: اول وقت و آخر وقت. اول وقتش، خشنودی پروردگار و آخر آن، بخشش خداوند است @khaterat_shohada
خاڪریزشهـدا
ای شه توس فدای تو و طوف حرمت❤️ توس فردوس برین گشته ز یمن قدمت👣 من به درگاه تو با روی سیاه آمده ام😔 این من و جرم من و آن تو و لطف و کرمت🍃 🎊میلاد با سر سعادت ثامن الحجج حضرت علی بن موسی الرضا مبارک باد🎊 @khaterat_shohada
ادامه رمان #او_را #نويسنده:محدثه افشارى #قسمت٤👇👇👇
خاڪریزشهـدا
🔹 #او_را ...3 شاید توی دنیا هیچ کس مثل من و سعید اینقدر عاشق نبود... طاقت حتی یه لحظه ناراحتی همدیگ
🔹 ...4 بعد از رفتن سعید دوش گرفتم و دراز کشیدم... حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بود...🕸 ❤️من برای داشتن سعید حاضر به هر کاری بودم... اون جبران همه کمبودها و محبت های نادیدم از طرف خانواده و تنها همدمم بود💕 حتی بیشتر از خودم به فکرم بود... یک ساعت بعد با شنیدن صدای تلویزیون، فهمیدم که بابا اومده خونه و احتمالا مامان هم کم کم پیداش شه. هروقت سرما میخورم دلم فقط خواب میخواد و خواب میخواد و خواب...😴 -ترنم خوشگلم! پاشو بیا شام بخوریم... پاشو مامانم... -مامان بدنم درد میکنه، بذار بخوابم،میل ندارم. نمیخورم. -ترنم خسته ام،حال حرف زدن ندارم .پاشو بریم... -مامانمممم..... شب بخیر👋 صدای کوبیدن در، خیالمو راحت کرد که مامان رفته و دوباره خوابیدم...😴 فردا رو نمیتونستم مثل امروز تعطیل کنم. حتی یک روز خوابیدنم به برنامه هام ضربه میزد و از کارهام عقب میموندم. از باشگاه،کلاس ها، دانشگاه و... خوب میشدم یا نه،بهرحال صبح باید دنبال کارهام میرفتم. "محدثه افشاری"
خاڪریزشهـدا
🔹 #او_را ...4 بعد از رفتن سعید دوش گرفتم و دراز کشیدم... حتی تصور زندگی بدون سعید هم برام کابوس بو
🔹 ... 5 حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم، ولی باید آموزشگاه میرفتم و عصر هم باشگاه داشتم. 📱اول یه زنگ به سعید زدم و با شنیدن صداش، انرژی لازم برای شروع روزمو بدست آوردم💕 یه زنگم به مرجان زدم و برای دو سه ساعتم که بین روز خالی بود،باهاش قرار گذاشتم.👭 به چشمام که به قول سعید آدمو یاد آهو مینداخت،ریمل و خط چشم کشیدم و لبای برجسته و کوچیکمو با رژلبم نازترش کردم 👄👌 مانتوی جلو باز سفیدمو با کفش پاشنه بلند سفیدم ست کردم و ساپورت صورتی کمرنگمو با تاپ و شالم👌 موهای لخت مشکیمو دورم پخش کردم و تو آینه برای خودم چشمک زدم و در حالیکه قربون صدقه ی خودم میرفتم از خونه خارج شدم😘 سر کلاس زبان فرانسه همیشه سنگینی نگاه عرشیا اذیتم میکرد. البته خیلی هم بدم نمیومد😉 اینقدر جذاب و خوشگل بود که بقیه دخترا از خداشون بود یه نیم نگاه بهشون بندازه! چندبار به بهونه کتاب گرفتن و حل تمرین ازم خواسته بود شمارمو بدم بهش، اما با وجود سعید این کار برام خطر جانی داشت❗️ حتی اگر بو میبرد که چنین کسی تو کلاسم هست، رفت و آمدم به هر آموزشگاهی ممنوع میشد🚫 بعد از کلاس میخواستم سوار ماشینم شم که صدای سمانه(که یکی از دخترای کلاس و بود) رو شنیدم.👂 -ترنم! برگشتم سمتش، -بله؟ -ببخشید، میتونم چنددقیقه وقتتو بگیرم؟؟ -برای چی؟😳 -کارت دارم عزیزم☺️ -منو؟؟😳 چیزه...یکم عجله دارم آخه... -زیاد طول نمیکشه. -آخه با دوستم قرار دارم. پس بیا سوار ماشین شو تا سر خیابون برسونمت،حرفتم تو ماشین بزن که من دیرم نشه. -باشه عزیزم.ممنون سوار شد و راه افتادیم... 🚗 -خب؟ گفتی کارم داری...؟ -اره☺️ برم سر اصل مطلب یا مقدمه بچینم؟؟ -نه لطفاً برو سر اصل مطلب -باشه،میگم... حیف اینهمه خوشگلی تو نیست؟؟ -جان؟؟ منظورت چیه؟؟ -حیف نیست نعمتی که خدا بهت داده رو اینجوری ازش استفاده میکنی؟ -خدا؟چه نعمتی؟؟ 😳 -بابا همین زیباییتو میگم دیگه. اینجوری که میای بیرون،هرکی هرجوری دلش میخواد راجع بهت فکر میکنه... 🔞 -گفتم برو سر اصل مطلب! -تو کلاس دقت کردی چقدر پسرا نگاهت میکنن؟؟ -خخخخخه،آهااااان... خب عزیزم توهم یکم به خودت برس، به توهم نگاه کنن! حسودی نداره که!!😂 -حسودی؟؟ نه.حسادت نمیکنم. -چرا دیگه. مگه مجبوری خودتو بسته بندی کنی که هیچکس نبینتت بعدم اینجوری حسودی کنی😂 -من میگم این کار تو گناهه!هم خودت به گناه میفتی،هم بقیه، حتی استاد حواسش به توعه،نه به درس!! -سمانه جان نطقت تموم شد بگو پیادت کنم. -باور کن من خیرتو میخوام ترنم... تو دختر سالمی هستی،نذار به چشم یه هرزه نگات کنن! ماشینو نگه داشتم -گمشو پایین😠 -چی؟مگه چی گفتم؟☹️ -گفتم خفه شو و گمشو پایین...😡 هرزه تویی که معلوم نیست زیر اون چادرت چه خبره... سری به نشونه تاسف نشون داد و پیاده شد. همینجور که فحشش میدادم پیاده شدم و تا دور نشده صندلی ای که روش نشسته بود رو با دستمال تمیز کردم تا بفهمه چقدر ازش بدم میاد و دیگه نباید سمت من بیاد 🚫🚫😡 "محدثه افشاری"
خاڪریزشهـدا
🔹 #او_را ... 5 حالم هنوز خوب نشده بود اما باید میرفتم. امروز تو دانشگاه کلاس نداشتم، ولی باید آموز
🔹 ... 6 از این دخترای چادری خیلی بدم میومد. احساس میکردم یه مشت عقده ای عصر حجری عقب مونده ان😒 اینم که با این حرفاش باعث شد بیشتر از قبل ازشون متنفر شم😏 با خودم میگفتم دختره ی کم عقل چی پیش خودش فکر کرده که این چرت و پرتا رو به من میگه😠 اینقدر اعصابم خورد بود که دلم میخواست چنددقیقه برگردم عقب تا همون لحظه اول که صدام کرد بزنم تو دهنش و اون پارچه رو از سرش بکشم... تا برسم جلو خونه مرجان،یه ریز فحش دادم و اداشو درآوردم. -الو مرجان -ترنم رسیدی؟ -اره،بیا بریم زود.سه ساعت دیگه باید باشگاه باشما -اه اه اه تو چرا اینقدر فعالی؟؟استراحتم میکنی؟ اصلا تو خسته هم میشی؟؟ -مرجان جان!میشه بیشتر از این زر نزنی؟ حوصله ندارم.زود بیا بریم -بابا من هنوز حاضر نیستم،چرا اینقدر زود رسیدی؟ بیا تو تا حاضر شم -مرجااااان...من صبح به تو زنگ زدمممممم😠 تازه میگی زود رسیدی حاضر نیستم؟؟؟ -تو دوباره وحشی شدی؟ تیر و ترکشتم که فقط منو میگیره. حالا اون سعید ایکبیری بود،کلی هم قربون صدقه ریخت نکبتش میرفتی😏 -مرجان ببر صداتو میای یا برم؟؟ -ترنم من آخه آرایش ندارم... -خب همونجوری بیا -چی😳بدون آرایش 😱؟؟ نمیام.یا بیا بالا یا برو من بدون آرایش پامو از این در بیرون نمیذارم!! -ااااه...امروز هرکی به من میرسه یه تختش کمه... درو بزن اومدم بالا... مرجانم یکی بود لنگه خودم. از لحاظ ظاهر و خانواده و... فقط فرقمون این بود که پدر مادر مرجان از هم جدا شده بودن و بی کس و کار شده بود. پدر مادر من اینقدر حواسشون به کار و پیشرفت خودشون بود که منو ول کرده بودن به حال خودم. البته من تک فرزند بودم ولی مرجان یه داداش بزرگتر داشت که رفته بود ایتالیا و خود مرجان هم با مادرش زندگی میکرد. مادری که فقط به فکر قر و فر خودش بود و تو یه سالن، آرایشگری میکرد. رفتم بالا و وقتی چشمم افتاد به مرجان،زدم زیر خنده😂 -زهرمار....به چی میخندی؟ -انصافاً حق داشتی بدون آرایش نیای بیرون😂 خیلی اینجوری ضایعی... -خیلی... حالا مثلاً خودت بی آرایش خوشگلی؟؟ -معلومه که خوششششگلم -عه؟پس چرا شبیه بوم نقاشی میکنی خودتو؟😒 -دلم میخوادددد باکلی معذرت خواهی و ادا اطوار از دلش درآوردم. "محدثه افشاری"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا