برادر چترایی.mp3
37.29M
#صوتی
🎶روایت گری برادر چترایی از جانبازان هشت سال دفاع مقدس در روز ولادت حضرت معصومه
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
☘️ شهیدی که با وصیتنامه ی کوتاه خود ما را شگفت زده می کند...
#متن_خاطره:
اومد کنارم نشست و گفت: حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟
گفتم: بفرمایید
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: اسمش عبدالمطلب اکبری بود
زمان جنگ توی محله ی ما مکانیکی می کرد و چون کر و لال بود ، خیلی ها مسخره اش می کردند
یه روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش " غلامرضا اکبری "
عبدالمطلب کنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر کشید و توش نوشت " شهید عبدالمطلب اکبری "
ما تا این کارش رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردن
عبدالمطلب هم وقتی دید مسخره اش می کنیم و بهش می خندیم ، بنده خدا هیچی نگفت
فقط یه نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش رو پاک کرد.
بعد سرش رو انداخت پائین و آروم از کنارمون پاشد و رفت... فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگه ندیدیمش
.
10 روز بعد شهید شد و پیکرش رو آوردند
جالب اینجا بود که دقیقا همونجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش رو کشیده بود و مسخرش کردیم
وصیت نامه اش خیلی سوزناک بود
نوشته بود:
" بسم الله الرحمن الرحیم "
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند...
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم ، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند...
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم ، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف میزدم ...
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد...
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍁🍃🍁🍃🍁🍃🍁🍃
هوای مهدی فاطمه (س) رو داشته باشید...
خیلی تنهاست ...
😔😔😔
شبتون مهدوی
یا علی✋
┏━✨⚜️ ⚜✨━┓
@khaterat_shohada
┗━✨⚜️ ⚜✨━┛
﷽
🍃🌸 #قـرار_عـاشـقـے 🌸🍃
🌸بسم الله الرحمن الرحيم
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ،
🌸 وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ،
🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
🌸وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛
🌸اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
🌸اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،
🌸 وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا
🌸ً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
🌸اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ،
🌸اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،
🌸الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،
🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
ڪانال خاڪریز
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ
بِسْمِ اللَّهِ نُور النُّورِ
بِسْمِ اللَّهِ نورٌ عَلى نُور
بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوُ مُدَبِّرُ الامُورِ
بِسْمِ اللَّه الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ
الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى خَلَقَ النُّور
َمِنَّ النُّورِ وَ انْزَلَ النُّورَ عَلَى
الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ،
فى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ
مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ.
الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى هُوَ بِالعِزِّ
مَذْکُورٌ وَ بِالفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ
عَلَى السَّرّاءِ و الضَرّاءِ مَشْکُورٌ
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ
ڪانال خاڪریز
┏━✨🌹 🌹✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨🌹 🌹✨━┛
#سیــــره_شهــــدا 🌺🍃
ورزشکار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجانشرقی در مسابقات چهارجانبه بین المللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد.پرکاری و ساعتهای انگشت شمار خواب در طول شبانه روز از ویژگیهای بارز او بود بطوریکه کار در روزهای جمعه را هم در یکی از جلسات اداری در محل کار خود به تصویب رسانده بود و به این ترتیب کارش تعطیلی نداشت. معتقد بود شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند و شهدای جنگ تحمیلی را شاهد این حرف خود معرفی میکرد.
شهید_محمودرضا_بیضایی
🌹 خاڪریزشهدا 🌹
┏━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┛
🌻امام رضا عليه السلام :
يك كار نيك پنهانى، با هفتاد كار نيك [علنى] برابرى مى كن
📗ميزان الحكمه ج۴ ص۳۴۰
🌹 خاڪریزشهدا 🌹
┏━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┛
با بستن سربند تو آرام شدند
در جادۀ عشقخوشسرانجام شدند
از داغ غمت، خوشا شهیدانی که
با پهلوی تیر خورده گمنام شدند...
پیکر مطهر شهید مدافع حرم مرتضی کریمی پس از حدود۴ سال
کشف و شناسایی شد
#شهید_روز
#شهید_مرتضی_کریمی
🌹 خاڪریزشهدا 🌹
┏━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ 🍃 ⚜✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
حال و هوای شهدا به ما میده راه نشون..
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
حجـــابـ☺️
یعنـــے تمام عفت،✨
وقـــار😌
و نجـابت یڪ دختر💖😍
#حجابمراعاشقم😉✨
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
Amir Abbas Nahidi - Delo Deldaram Ya Rab [SevilMusic].mp3
10.84M
دل و دلدارم یارم ای جان جانان
ای آرامشــ قلبـ❤️ و دل من اے
روح و ریحان
شب تارم بی قرارم....
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
خاطرات شهدایی 😉❤️🌹
شهید مدافع حرم شهید محمدرضا دهقان امیری 😊🌸😊
دو سال پیش باهم رفته بودیم بهشت زهرا، یکی از مهمترین تفریحات و عاشقانه هایش با شهدا، تمیز کردن سنگ های مزار و چیدن گل روی آن بود.ان روز هم مثل همیشه کلی عکس انداختیم.
اما وقتی رسیدیم به مزار شهید محرم ترک ، رفت نشست کنار مزار و گفت : سریع اینجا از من عکس بنداز! با تعجب گفتم : چرا اینجا؟ پاشو کنار آقا رسول ازت عکس بگیرم! گفت: نه! شهید ترک کلید فتح شهدای ایران توی سوریه ست! آقا رسول و آقا محمود رضا هم اینجا عکس دارن! ازم عکس بنداز که بعد از شهادتم پخش کنی... عکس انداختم اما به او خندیدم و گفتم اگر به عکس انداختن بود، الان نصف تهران شهید بودند! گاهی فکر می کنم چقدر لحظه پروازش را دوز میدیدم.
خواهر شهید ☺️
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#سلام_امام_زمانمـ❣
#مهدوی
#امام_زمانم
چہ ڪنم چہ چارہ سازم
ڪہ شوم فدای مهدے
چہ ڪنم ڪہ من ببینم
رُخ دلربای مهدے💚
چہ خوش اسٺـــ آن زمانـے
برسد کہ زندہ باشم😔
منِ بینواےِ مِسڪیـــن
شنوم صدای مهدے❤️
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
﷽
🍃🌸 #قـرار_عـاشـقـے 🌸🍃
🌸بسم الله الرحمن الرحيم
🌸اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ،
🌸 وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ ،
🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ،
🌸وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ؛
🌸اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ،
🌸اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،
🌸 وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا
🌸ً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ
🌸اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ،
🌸اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ،
🌸الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ،
🌸بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
ڪانال خاڪریز
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
بِسْمِ اللَّهِ النُّورِ
بِسْمِ اللَّهِ نُور النُّورِ
بِسْمِ اللَّهِ نورٌ عَلى نُور
بِسْمِ اللَّهِ الَّذى هُوُ مُدَبِّرُ الامُورِ
بِسْمِ اللَّه الَّذى خَلَقَ النُّورَ مِنَ النُّورِ
الْحَمْدُ للَّهِ الذَّى خَلَقَ النُّور
َمِنَّ النُّورِ وَ انْزَلَ النُّورَ عَلَى
الطُّورِ، فى کِتابٍ مَسْطُورٍ،
فى رَقٍّ مَنْشُورٍ، بِقَدَرِ
مَقْدُورٍ، عَلى نَبىٍّ مَحْبُورٍ.
الْحَمْدُ للَّهِ الَّذى هُوَ بِالعِزِّ
مَذْکُورٌ وَ بِالفَخْرِ مَشْهُورٌ وَ
عَلَى السَّرّاءِ و الضَرّاءِ مَشْکُورٌ
وَ صَلَّى اللَّهُ عَلى سَیِّدنا مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرینَ
ڪانال خاڪریز
┏━✨🌹 🌹✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨🌹 🌹✨━┛
✨🌹✨
✍امام صادق (علیه السلام) فرمودند :
[هر که بعد از نماز عصر
هفتاد مرتبه استغفار کند ،
یعنی استغفرالله بگوید ،
خداوند گناه هفتاد سال او را میآمرزد
و اگر اینقدر گناه ندارد
از گناهان پدر و مادرش می آمرزد
و اگر آنها هم نداشته باشند
از فامیل او می آمرزد
و اگر اینها هم ندارند
همسایه های او را می آمرزد.]
📚بحارالانوار ج ۸۳
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
#تلنگرانه
بانو....!!!❣
کم خردان متعقدند ❣
اگر حجاب برداشته شود
.
آنگاه زن آزاد است!!!❣ .
.
چه کسی به نام آزادی .
دیوار خانه اش را برمیدارد.؟❣ .
#لحظه_ای_تفکر
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷
نگاهی به پشت سر کردم دیدم قشنگ کانال و خاکریز پیداست و تموم اون ساعات رو فقط حدود صد و پنجا،دویس متری بیشتر فاصله نگرفته بودم و با روشن شدن هوا و طلوع آفتاب براحتی در دید و تیرس دشمن بودم. فهمیدم با هر حرکت جزيی مثل دیشب گلوله بارونم می کنن و همینجا آرامگاه ابدیم میشه. لذا در تصمیمی سخت و برای حفظ جونم از طلوع تا غروب آفتاب بیحرکت موندم و پیش خودم می گفتم اونا که منو می بینن، بزار فک کُنن کشته شدمو و دیگه بسمتم شلیک نکنن.
امروز که هفتم بهمن سال ۱۳۹۷ است. دقیقا در سالروز آن روز طولانی، پشت لپ تابم دارم این خاطره رو می نویسم و چه تصادف عجیبی که بدون برنامه ریزی قبلی این اتفاق افتاد و الان و در حالیکه در کمال آسایش و ارامش هستم، با همون حس و حال هفتم بهمن ۱۳۶۵ دارم خاطره اون روز رو برای شما روایت می کنم. گاهی بیاد اون ساعات طولانیِ سکونِ مطلق ،لحظاتی انگشتم رو از روی صفحه کلید برمی دارم و به فِک فرو میرم که عجب دنیایی داریم و آیا این منم. همونیکه برای حفظ جونش ، تنها و بی کس مجبور بود دوازده ساعت خودشو به حالت مرگ بزنه و جلو چشم بعثیا دراز بکشه؟ این منم که از یکسو در هوای آزاد وطنم نفس می کشم و لذت میبرم و از سوئی دیگر، شاهد انواع بی عدالتی و تبعیضی هستم که از طرف غرب پرستان و مرفهین بی درد بر مردم رنج کشیده ی وطنم تحمیل شده ؟
بگذریم که درد بسیار است و من امروز بعد از گذشت ۳۲ سال از اون روزِ طاقت فرسا و طولانی و دقیقا همانند اون روز فقط و فقط باید مثل یه مُرده شاهد این وقایع تلخ باشم و کاری از دستم برنیاد. اون روز اگر کوچکترین حرکتی می کردم توسط دشمن آبکش میشدم و امروز اگر صِدام به مخالفت با اشرافیگری دولتی و تبعیض ناروا و تشدید روزافزون فاصله طبقاتی بلند بشه ،آبروم آماجِ تیرای زهرآگین تهمتای رنگارنگ و انگ افراطی گری ؛ بیسوادی و دلواپسی احمقانه میشه. برگردم به روایتگری اون روزا که خودِ شما روایتگر امروزتان هستید و وارد شدن من به این فاز، تنها ناخنک زدن به زخمی است که در قلبتون وجود داره و من اونا تازه می کنم.
دوازده ساعت مرگ🔻
بسختی خودمو کشوندم داخل نیزارِ کم پشتی که نزدیکم بود و فقط نصف بدنمو میپوشوند و در حالیکه بخشی از بدنم کاملا پیدا بود ، به حالتی که عراقی ها تصور کنند من یکی از شهدا هستم ، یه روز تموم صورتم رو روی زمین مرطوب و نمناک شلمچه گذاشتمو منتظر فرا رسیدن شب شدم. دشمن هم با این تصور که جنازه ای اونجا افتاده دیگه به سمتم شلیک نکرد. گر چه گلوله های توپ و خمپاره همچنان در اطرافم منفجر می شدن و ترکشا از هر سو بِسمتم روونه میشدن.
با رسیدن آفتاب بالای سرم احساس کردم وقت نماز ظهر شده. وقتی مطمئن شدم وقت نمازه ، با همون حالت و بی وضو و تیمم نمازمو خوندم. حرکات رکوع و سجده رو با اشاره ی چشمام انجام میدادم و می دونستم همیجوریم خدا قبول می کنه. خدایی که از رگ گردن به من نزدیکتر است و تا همین جاشم منو از میون هزاران گلوله ی ریز و درشت بسلامت به اینجا رسونده بود. خدایی که یه بار دیگه به من فرصت داده بودم تا در خلوتی دو نفره با او حرف بزنم. نمازمو که خوندم ملتماسه برای رهایی از این وضع دعا کردم.
هر آن منتظر بودم بچه بسیجیا سر برسن و با عقب روندن دشمن منو با خودشون ببرن. تمامی این افکار ناخوداگاه تو ذهنم خلق میشد و با اونا دقایق و ساعات طولانی بین مرگ و زندگی رو می گذروندم. اینکه در آن روز چه بر من گذشت و چه افکاری تو ذهنم مرور میشد و چگونه درد و سوزشِ زخمایی که با ورود نمک شوره زار به داخلشون چه حالی به من می داد و بیحسی نیمه زیرین بدن و سوز سرما و تنهایی رو با چه زبونی براتون توصیف و روایت کنم ، از عهده خودمم خارجه و نمیدونم با چه واژه هایی اونارو بیان کنم. اما همینقد میتونم بگم چیزی مافوق توانایی و تحمل بشر در شرایط عادی بود و شاید تنها دست تقدیر و مشیت الهی بر این بود که بتونم تحمل کنم و بمونم و روایتگر روزای سختی باشم که بر فرزندان خمینی گذشت.
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿✨🌿✨🌿✨🌿
🎥کلیپ مهدوی
🍃 سلام به آقایی که هر روز سراغ از همه میگیرد اما کسی سراغ از او .......⁉️
❓با امام زمان چه رفتاری کرده ایم⁉️
🙏خدایا ! توبه میکنیم از گناهانی که مانع ظهور مولا وآقای ماشده......
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛
❣ اللهم عجل لولیک الفرج❣
#طنز_جبهه
😄😂خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...😃😀
👤بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!!
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم...
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند.😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا.😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ...😂😂😂
منبع: کتاب" رفاقت به سبک تانک"
به یاد شهدا
❣ڪانال خاڪریز❣
┏━✨⚜ ⚜✨━┓
@khakriz_shohada
┗━✨⚜ ⚜✨━┛