#تو_شهید_نمیشوی 📚
قسمت سی و هشتم🌱
| هیچ جا گیر نمی آیند |
از شیعیان کشور های لبنان، عراق، سوریه و... دوستانی داشت و گاهی درباره شان چیزهایی میگفت.
یکبار پرسیدم:«شیعه های لبنان بهترند یا عراق؟» گفت:«شیعه های لبنان مطیع و ولایت پذیر اند،شیعیان عراق هم در جنگیدن و شجاعت بی نظیراند.دلشان هم خیلی با اهل بیت علیه السلام است.طوری که تا پیش شان نام حسین علیه السلام و زینب سلام الله علیها را میبری،طاقتشان را از دست میدهند.»
گفتم:«شیعه های ایران کجای کار هستند؟»گفت:«شیعه های ایران هیچ جای دنیا گیر نمی آیند»
@khakrizhaieshg
#تو_شهید_نمیشوی 📚
قسمت سی و نهم🌱
| با لباس نظامی درمحضر بانو |
چندبار پیش آمد وقتی عکس های سوریه اش را نشان میداد، از اوخواستم یکی دوتا عکس به من بدهد اما هیچوقت نداد! میگفت:«تاامروز یک فریم عکس از بچه های سپاه در سوریه منتشر نشده،بگذار منتشر نشود.»
یکی از عکس هایی که خیلی اصرار کردم به من بدهد، عکسی بود که بعد از عملیاتشان در منطقه حُجیره و پاکسازی
مناطق اطراف حرم حضرت زینب سلام الله علیها از وجود تروریست ها با لباس نظامی در صحن حرم گرفته بود.
کِیف کرده بود که با لباس نظامی توانسته داخل حرم عکس بگیرد. میگفت خیلی دوست داشت که هرجورشده درحرم حضرت زینب سلام الله علیها یک عکس با لباس نظامی بگیرد.
بالاخره با تمام محدودیت هایی که برای ورود به حرم با لباس نظامی وجود داشته، به عشق حضرت زینب سلام الله علیها دل را زده به دریا وچند نفری با لباس رفته اند داخل.
بعد از شهادتش، نگاه به این عکس، کوهی از حسرت روی دلم میگذارد. یک عمر زیارت عاشورا را لقلقه زبانمان کردیم ودر پیشگاه امام حسین علیه السلام و اولاد واصحابش ادعا کردیم که«یا لَیتَنا کُنّا مَعَکُم» وبه زبان گفتیم لبیک یا حسین علیه السلام و این اواخر بازهم با ادعا گفتیم «کُلّنا عَباسُکِ یا زینب» ودرگفتنمان ماندیم که ماندیم....
@khakrizhaieshg
#تو_شهید_نمیشوی📚
قسمت چهلم🌱
| خوف تکفیر از سپاه خمینی |
یکبار عکسهایی را که خودش آنجا از دیوار نوشته های تکفیری ها و رزمندگان ارتش سوریه گرفته بود نشانم داد بین آنها عکس یکی از رزمنده های ایرانی بود که داشت شعاری به زبان عربی روی دیوار می نوشت.
به این عکس که رسیدیم محمودرضا گفت این بعد از نوشتن شعار، زیرش نوشت:«جیش الخمینی فی سوریا» این را که گفت زد زیر خنده گفتم:« به چی میخندی؟» گفت:« تکفیریها از ما و نام امام خمینی رحمت الله علیه خیلی می ترسند»
بعد تعریف کرد که:« یک روز در یکی از محلاتی که اهالی اش آنجا را ترک کرده بودند متوجه پیرمردی شدیم که سرگردان به این طرف و آن طرف می دوید. رفتیم جلو پرسیدیم چه شده؟ گفت پسرش مجروح است و در خانه افتاده، ولی کسی نیست که کمک کند. با تعدادی از بچه ها رفتیم داخل و دیدیم پسرش یکی از همین تکفیری هاست. هیکل درشت، ریش بلند و لباس چریکی به تن داشت. یک گوشه افتاده بود و خون زیادی از پایش رفته بود تا متوجه ما شد شروع کرد به داد و فریاد کردن و هرچه از دهانش درآمد نثار ما کرد. همینطور که داشت فریاد می زد و بد و بیراه می گفت، یکی از بچهها رفت نزدیک شد توی گوشش گفت: میدانی ما کی هستیم؟ ما ایرانی هستیم. این را که گفت دیگر صدایی از طرف درد نیامد!»
@khakrizhaieshg
شهادت آرزوی عشاق:
خدا خودش دستم را
دردست شهدا گذاشت
واین رفاقت آغاز شد؛ حالا شهدا
شده اند انیس ومونسِ تنهایی ها وهمدمِ
دلتنگی هایم!
وچه رفیقی بهتر ازشهدا؟!
#شهید_محمودرضا_بیضائی💖
#شهیـدانہ🌹💫
#رفیقشهیدم🌼🌿
طرف برداشته بهم میگه چون شما از مهسا امینی دفاع میکنید هم بی ناموسید هم بی غیرت! دارین ناموس تون رو میفروشید به پلیس!
من نه از مهسا امینی دفاع میکنم نه از گشت ارشاد. چون قضیه فعلا مبهمه.
ولی درباره بی غیرتی و بی ناموسی ما؛
اونایی که 8 سال جلو کل دنیا جنگیدن
اونایی که جلو داعشی های وحشی وایسادن تا پاشون به خاک ایران نرسه
اونایی که تو جنگ تحمیلی شهید دادن تا جنازه برهنه دختر ایرانی جلو چشم عراقی ها نباشه
نکنه اوکراینی ها بودن ؟
=))
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج🌱
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
@khakrizhaieshg
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•
زِهَمهدَستکِشیدَم
ڪِهتُباشیهَمہاَم
باتُبودَنزِهَمِهدَستڪِشیدَندارَد❤️:))
@khakrizhaieshg
تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست
در جوابم اینچنین گفت و گریست
لیلی و مجنون فقط افسانهاند
عشق در دست حسین بن علیست:)
@khakrizhaieshg
#تو_شهید_نمیشوی📚
قسمت چهل و یکم🌱
| لهجه ی ترکی محلی |
چند نفر از رزمنده های مقاومت،فیلمی از محمودرضا در سوریه ضبط کرده بودند که در آن نحوه ی باز و بسته کردن قطعات توپ ۲۳ را آموزش می داد.توی این فیلم فقط دست های محمودرضا داخل کادر است،به اضافه ی صدایش که با عربی محلی نحوه ی کار را توضیح می دهد.
بار اولی که این فیلم را می دیدم، صرفاً از صدایش فهمیدم محمودرضاست؛چون تصویری از چهره ی او از اول تا آخر فیلم وجود ندارد.چند دقیقه که تماشا کردم،برگشتم و به محمودرضا که مشغول کار خودش بود گفتم:((بابا عربی!این دیگر چیست؟))
گفت:((برای یک عده از بچهها توپ را آموزش داده بودم.گفتند این طوری یادمان نمی ماند،یک بار دیگر توضیح بده فیلم بگیریم.من هم توضیح دادم فیلم گرفتند که داشته باشند و اگر جایی لازم شد از فیلم استفاده کنند.))
گفتم:((کو؟کجا هستند این بچه ها؟))گفت:((همین جا هستند.حرف نمی زنند تا شناسایی نشوند.))
گفتم:((خودت که لو رفته ای با این لهجه ی ترکی عربی قاطی!))
خندید.
@khakrizhaieshg