https://eitaa.com/khakrizhaieshg/9060 لعنت خدا بهتون لعنت خدا بهتون که اینقدر ***ید . زدسد یچه رو افتاده تو کما طلب کار هم هستید ؟ ننه باباش میگفتن بچمو شما ها زدید که بیافتن زندان که دیگه نتونن پیش بچه هاشون باشن ؟ اخه عوضی اگر کار امثال شما ها نبوده پس چرا دوستاشو ۵ ساعت بازداشت کردن ؟
#ناشناس
🌼🌼🌼🌼🌼
_اولا قانون ناشناس اینه از هرگونه توهین و ناسزا خودداری کنید
_بعدش ننه باباش کی گفتن بچم رو شما زدید؟؟
_می خواید مث قضیع مهسا شع؟
_ماشالله شبکه های غربی منتظرن یع دخترن ط ایران یع اتفاقی واسش بیفتع بگن کارعع ماهاست
البت هر دختری کع ن
اون دختر اگ باحجاب باشع حکومتی بع حساب میاد از نظر اونا😂🤣
_ولی اگ اون دختر بی حجاب باشع اتفاقی واسش بیفتع
دشمن بع راحتی ازش استفادعع می کنع
_آخع تا کی می خوای بذارید هر چی رسانه های غربی گفتن ساده لوحانه باور کنید
_ تا کی می خواید بذارید مغزتون رو شست و شو بدن ؟؟
باشه تو راست میگی مغز تو سالمه . مغز ما رو شستو شو دادن
#ناشناس
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
_اولا من نمیگم مغز من سالمه !
_همع میدونن آمریکا و انگلیس و اسرائیل و کلا کشور های غربی هدفشون زمین زدن ایران،
عاشق چشم و ابروی ما نیستن کع واقعیت رو بگن
_حالا چرا انقدر با ما دشمنی دارن؟.
چون تنها کشوری کع در مقابلشون وایستادعع
و حتی بع کشور های دیه هم کمک می کنع ایران ، هستش
یا سادعع تر بگم پته آمریکا رو روی آب میریزیم
و از ما میترسن کاری از دستشون برنمیاد
می خوان با دروغ کلک ما رو زمین بزنن
کع کور خوندن
چون
هرکه با آل علی درافتاد ور افتاد😎✌🏻🇮🇷
_مگرنه ما هیچوقت بع هم وطن خودمون کار نداریم
_شما هم بهترعع یکم بیشتر فکر کنی!
سفره آسمانی
سخنان ائمه اطهار علیه السلام
https://eitaa.com/Heavenly_Tablecloo
سربازایامامزمان؟:)🌱
@ya_zinab313👈🏻✨
@ya_zinab313👈🏻✨
@ya_zinab313👈🏻✨
سخنرانیهایکوتاه؟:)
@ya_zinab313👈🏻🌸
@ya_zinab313👈🏻🌸
@ya_zinab313👈🏻🌸
#فور
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
#پـارت6
‹ رمان ِ عـِشقبـٰاطعمِسـٰادگی! ›
درست همین شب آخر روضه بود که من و عطیه با دو دختر عمویی که تقریبا سه یا چهار سال از
ما بزرگتر بودن و تک دختر عمه دیگه ام توی همین حیاط خلوت جمع شده بودیم و مسابقه
میدادیم.
مسابقه ای بچگانه مثل سن خودمون ! قرار بود هرکی بتونه تیکه یخ بزرگ رو تا آخرین لحظه که
یک قطره آب میشه بین دستهاش نگه داره برنده باشه... با کنار کشیدن همه بازهم من با تمام بی
حس شدن لحظه به لحظه دستم پافشاری می کردم برای آب شدن تیکه یخ سمج!
هیچ وقت نفهمیم چطوری شد امیر علی سر از بین ما درآورد فقط همین تو خاطرم مونده با همون
سن کمش مردونگی داشت و رفتارهاش بزرگانه بود... با اخم پر از نگرانی انگشتهای سرخم رو باز
کرد و تیکه یخی رو که حاال کوچیک شده بود رو برداشت و انداخت توی دیگ, روی نوشابه ها!
من هم بی خبر از این حس االنم بغض کرده نگاهش کردم وگرفته گفتم: داشتم برنده میشدم!
گره اضافه شد بین گره ی ابروهاش و دستم بین دستهای پسرونه اش باال اومد _ببین دستت رو
قرمز شده و دون دون...داره بی حس میشه دیگه اینکارو نکن!
با اینکه اونشب قهر کردم با امیر علی و تو عالم بچگی حس کردم جلوی بقیه کوچیکم کرده و
غرورم رو شکسته ولی وقتی بزرگ شدم و نفهمیدم چرا این خاطره با من رشد کرد و پر کرد همه
ذهنم رو که حتی وقتی از جایخی یخ بردارم لبخند بزنم و یاد امیر علی بیفتم و تمام وجودم پربشه
از حس قشنگی که حاصل دلنگرانی اون شبش بود !
قلبم فشرده شد بازم با مرور خاطره هام... با حرص دستم رو بردم زیر تیکه یخ های
بزرگ...سردیش لرزه انداخت به همه وجودم ولی دست نکشیدم ...لجبازی کردم با خودم و با
خاطره هام ...چشمهام رو فشردم تا اشکی نباشه ...یک فکر مثل برق از سرم گذشت اگه االن هم
امیر علی من رو میدید بازهم نگران میشد برای من و دستی که هر لحظه بی حس و بی حس تر
میشد؟!
_ببخشید محیا خانوم؟!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسـنده: مـ... علـیزاده🌱
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
#پـارت7
‹ رمان ِ عـِشقبـٰاطعمِسـٰادگی! ›
با صدای دختر عموی بابا دست کشیدم از دیگ مسی و لبخند نشوندم به چهره یخ زده ام!
_بله؟!
نگاهش رفته بود روی دستم...
دست بی حس و قرمزم!
شاید به نظرش دیوونه می اومدم! چون واقعا کارم دیونگی بود و حالا اثر اون سرما رسیده بود به استخونم و عجیب از درد تیرمیکشید!
نزاشتم سوالی بپرسه چون براش جوابی نداشتم و پیشدستی کردم:
_چیزی لازم داشتین زری خانوم!؟
نگاه متعجبش چرخید روی صورتم _زن عمو(مامان بزرگ رو میگفت) باهاتون کار داشتن ...
من دیدم اومدین اینجا گفتم صداتون بزنم!
چادرم رو از روی جعبه های خالی نوشابه برداشتم و روی سرم انداختم
هنوز نگاه زری خانوم به من بود پراز سوال و تعجب!
_ممنون، ببخشید کجا برم؟
گیج سر تکون داد تا از جوابهایی که خودش به سوالش داده بیرون بیاد!
_تو اتاقشون
لبخندی به صورت زری خانوم پاشیدم و با گفتن با اجازه از کنارش رد شدم.
عطیه تنه محکمی به من زد:
_معلوم هست کجایی عروس؟!
اخم مصنوعی کردم:
_صد دفعه گفتم من اسم دارم بهم نگو عروس!
دست مشت شده اش رو گرفت جلوی دهنش:
_پررو رو ببینا من خواهر شوهرتم هرچی دوست دارم صدات می کنم عرررروس!
کلمه عروس رو اینبار کشیده ومثلابدجنسانه گفت،خندیدم ولی با احتیاط
_خب خواهر شوهرحساب بردم!
با دست کمی هلش دادم
_حالا هم مامان بزرگ کارم داره بعد میام پیش تو!
نگاهش چرخید روی دستم و لبخندی که از حرف من روی لبش بود روی صورتش ماسید
_محیادستت چی شده؟؟
نگاهی به دستم کردم قرمزیش مشکل ساز شده بود امشب
_هیچی نیست به یاد قدیما با یخهای توی دیگِ نوشابه ها بازی کردم!
چشمهاش گرد شدو لبخندی روی لبش نشست که بی شک از یادآوری خاطره ها بود!
عطیه:
_ تلافی کردی؟؟!
امیر علی نبود حالت رو بگیره هر چی خواستی یخهای بیچاره رو بادستت اب کردی اره؟!
تلخ شدم تلخِ تلخ!!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسـنده: مـ... علـیزاده🌱
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
#پـارت8
‹ رمان ِ عـِشقبـٰاطعمِسـٰادگی! ›
یعنی عطیه هم یادش بود
از بین اون همه خاطره حیاط خلوت،فقط همین خاطره ای که من توش بودم و امیر علی!
ومطمئنا تنها کسی که یادش نبود هم فقط امیر علی بود!!
سرم رو تکون دادم محکم!!
خاطره هاو حرفهای توی سرم
که خنجر میکشید روی قلبم رو از مغزم بیرون کردم!
نمی خواستم بغض جدیدم جلوی عطیه بشکنه!
_من میرم ببینم مامان بزرگ چیکارم داره..
عطیه:باشه ای گفت و من با قدمهای تند ازش دور شدم!
مامان بزرگ از کمد قدیمی گوشه اتاق کتاب دعاها رو بیرون می کشید
_کارم داشتین مامان بزرگ؟؟
با مهربونی به صورتم نگاهی کرد
_کجایی مادر ؟آره!!
همون طور که آخرین کتاب دعا رو بیرون می آورد ادامه داد
_بیا دخترم اینا رو ببر سمت آقایون بدهامیر علی!
الانه که بخوان زیارت عاشورا رو شروع کنند!
قلبم لرزید!!
این کار رو عطیه هم می تونست بکنه..
چرا من؟! وقتی که امیر علی خوشحال نمیشد ازدیدنم!
قبل هر اعتراضی مامان بزرگ گفت: راستی چرا شوهرت لباس گرم نپوشیده؟
دهن باز کردم بگم به عطیه گفته ولی زبونم رو نگه داشتم که مامان بزرگ بازم خودش ادامه داد:
_حاالا تو باید حواست بهش باشه مادر،این جوری که سرما می خوره!
قلبم فشرده شد چندین سال بود من دلنگران سرما خوردنش بودم وهمه حواسم مال اون اما....
باصدای گرفته ای گفتم:
میگه لباس زیادی دست و پاگیرش میشه تو عزاداریها!
مامان بزرگ شال گردن بافت مشکی رو که حتم دارم دست هنر خودش بود رو داد دستم..
_میدونم عزیزم این حرف هر ساله اشه ولی حاالا این رو تو براش ببر روی تو رو زمین نمیندازه!
تمام ذهنم پر از پوزخندهایی شد که به من دهن کجی میکردن...
امیر علی روی من رو زمین
نندازه؟! هه..
مامان بزرگ:
_ هوا ابریه ببر براش دخترم سرده !
این حرف یعنی اعتراض ممنوع!
قیافه درهمم رو کمی جمع و جور کردم
_باشه چشم
مامان بزرگ:
_کتاب دعاها رو هم بردار ...خیرببینی دخترم!
هنوز مردد بودم برای رفتن ...
مامان بزرگ بلند شدو چادر گلدار مشکیش رو مرتب کرد روسرش
_هنوز که واستادی دختر برو دیگه!
به زور لبخند زدم و قدمهای کوتاهم رو با اکراه برداشتم سمت حیاط!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسـنده: مـ... علـیزاده🌱
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
#پـارت9
‹ رمان ِ عـِشقبـٰاطعمِسـٰادگی! ›
بین شلوغی حیاط با نگاهم
دنبالش گشتم ...
به دیوار آجری تکیه داده بودو با آقا مرتضی پسرعموی بزرگم صحبت می کرد...
قلبم بی قراری می کردو قدمهام رو با دلهره برداشتم سمت گوشه حیاط ...
سرم رو پایین انداختم و محکم گرفتم
چادرم رو!!
با نزدیک تر شدنم سرم رو بالا گرفتم ....
صحبتهاشون تموم شده بود یا نه رو نمی دونستم
ولی حالانگاهشون رو به من بود و وای به اخم ریز امیر علی که فقط من میفهمیدمش!
حس کردم صدام میلرزه از این همه ناآرومی درونم
_سالم آقا مرتضی!
نگاه امیر علی هنوز هم روی من بود! جرئت نمی کردم نگاه بدوزم به چشمهاش،که مطمئنا تلخ بود!!
فقط به یک سر تکون دادن اکتفا کردم..
آقا مرتضی
_سلام محیا خانوم،زحمت کشیدین هنوز می خواستم بیام بگم کتاب دعا ها رو بیارن!
سر بلند نکردم همون طور که خیره بودم به جلد کتاب که بزرگ نوشته بود مناجات با خدا و دلم رو
آروم می کرد!
دستهام رو جلو بردم و آقا مرتضی بی معطلی کتابها رو از من گرفت
بعدهم با تشکر آرومی دور شد از من و امیر علی...
ومن پر از حس شیرین چه میترسیدم از این تنهایی که نکنه باز با این همه نزدیکی بفهمم چه قدر دوره از من این امیر علیِ رویاهام!
_نباید میومدی توی حیاط حالا هم برو دیگه!
با لحن خشک امیر علی به قیافه جدیش نگاه کردم و بازم بغض بود و بغض که جا خوش می کرد توی گلوم!
ولی بازهم نباختم خودم رو لبخند زدم گرم!
به نگاه یخ زده امیرعلی...
شالگردن مشکی رو بی حرف انداختم دور گردنش ...
اول با تعجب یک قدم جا به جا شدو بعد اخم غلیظی نشست بین
ابروهاش!!!
زیرلب غر زد:
_محیا..!!
صدام می لرزیدو نزاشتم ادامه بده محیایی رو که دوستانه نگفته بود...
و من مهربون گفتم:
میدونم،میدونم ولی هوا سرده این رو هم مامان بزرگ فرستاد!
با حرص و غضب نفس بلندی کشید و دست بلند کرد، تا شالگردن رو برداره...
که باز من اختیار ازدستم رفت و بی هوا دستم رو لبه شالگردن و روی سینه اش گذاشتم ...
قلبم سخت لرزید از اینهمه نزدیکی!
صدام بیشتر لرزیدو بریده گفتم:
خوا..هش ...میکنم...هواخیلی سرده!
نگاهش لیز خورد روی دستم که از استرس شالگردن رو روی سینه اش مشت کرده بودم...
این نگاه یعنی باید دستم رو عقب بکشم!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
نویسـنده: مـ... علـیزاده🌱
؛ᚔᚔᚔᚓ◜𑁍◞ᚔᚔᚔᚔ
💚
🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱
🛵 #داعشی_های_کراواتی💛
#پارت1
بسـمربّالـزَّهـرآ﴿س﴾
رمـانداعشی های کراواتی روتقدیـمنگـاھهايپرمھرتونمیڪنیم..📒
- -- --- ----‹🌱›---- --- -- -
قطعۀ اول اگر چند کشــتی به ســرکردگی فردی از ســرزمین خود، به منطقه ای دوردســت ــ خارج از کشــور و منطقۀ خود ــ ســفر کند و وارد منطقه و قاره ای شود که مردم بومی آن منطقهاولاً، دســت کم از شــش هزار ســال قبل در آن جا زندگی می کرده اند و تعداد آنان تقریباً 57 میلیون نفر بوده است؛1 ثانیــاً، براســاس اظهــارات بســیاری از تاریــخ نویســان، ایــن مــردم، کــه در مهمان نوازی زبان زد عام و خاص بودند، با مشــاهدۀ آن کشــتی ها، شــناکنان به سمت آن ها بروند، و از آنان استقبال کنند، و هدایایی را نیز برای آنان بِبَرند؛2 ثالثــاً، براســاس اظهــارات ســرکردۀ آن کشــتی ها، ایــن افــراد بومــی حتــی با شمشیر نیز آشنایی نداشتند، زیرا وقتی به یکی از آنان شمشیر می دهند، وی آن شمشیر را از سَمتِ تیزش می گیرد و دست خود را می بُرَد!3 آن گاه، سرنشینان آن کشتی ها اوّلاً، بــا مشــاهدۀ زیــورآلات طلا، نظیر گوشــواره و گردن بند، که مــردم بومی آن منطقــه بــه خود آویــزان کرده انــد، آن اقــلام را از آن هــا بگیرنــد، و از آن ها محلّ معادن طلا را جویا شوند؛4 ثانیاً، تعدادی از مردم بومی آن منطقه را بُکُشــند و تعداد 0051 نفر از آنان را به اســارت خــود درآورند و ســپس، تعداد 005 نفــر از آنان را به عنــوان برده، برای فــروش بــه کشــور خود ببرند، و در بیــن راه، 002 نفر از آنان جان خود را ازدســت دهند!5 حال، براســاسِ موازین، تعابیر، اصطلاحات، کلمات، و واژه های امروزی غربی ها، یک چنین کردار و عمل کردی ــ که بیان شــد ــ چه نامیده می شــود و آن را چه باید خواند؟ آن دســته از افــرادی کــه با فرهنگ سیاســی غرب و اصطلاح هــا و واژه های کاربــردی امــروزۀ غربی هــا و اربــاب آن ها، یعنی جهودان صهیونیســت، آشــنا هســتند، و دائمــاً آن اصطلاحــات و کلمــات را از غربی ها می شــنوند، چنین می گویند: این افراد تعدادی تروریست اند که عملیات تروریستی را علیه مردم آن منطقه و قاره مرتکب شدند!
بھقلـم✍🏻"سیدهاشم میرلوحی📒"
💚
🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱
💚
🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱
🛵 #داعشی_های_کراواتی💛
#پارت2
بسـمربّالـزَّهـرآ﴿س﴾
رمـانداعشی های کراواتی روتقدیـمنگـاھهايپرمھرتونمیڪنیم..📒
- -- --- ----‹🌱›---- --- -- -
و اما قطعه های دوم تا چهارم اگر شــما گزارش های موثقی دربارۀ طرز تفکر و عملیات افرادی دریافت کنید کــه توصیــف آن در قطعه هــای دوم تــا چهــارم آمــده اســت، شــما آن هــا را چه می نامید؟ قطعۀ دوم زنــان را از کمــر بــه بالا لخت می کردند و به یک گاری می بســتند و درحالی که آن ها را از شــهری به شــهر دیگری می بردند، در هر شــهر به قدری آن ها را شلاق می زدند که خون از گردن و سینۀ عریان آن ها جاری می شد. حتــی بــا میلــۀ آهنــیِ گداختــه، زبــانِ قربانیــان خود، چــه زن و چه مــرد، را سوراخ می کردند؛ سوراخِ بینی آن ها را می شکافتند و آن را باز می کردند. آن ها را زندانی می کردند و گوش برخی را در زندان می بریدند؛ برای چندین روز، تــا دمِ مــرگ، بــه آن هــا غذا نمی دادند؛ با مُهر داغ، صورت یا شــانۀ ســمت چپ و یا دست آن ها را علامت می زدند. آن ها را اخراج می کردند؛ اموال آن ها را به تاراج می بردند؛ و در مواردی حتی زنان را اعدام می کردند. قطعۀ سوم مــردم غیرنظامــی را می کشــتند؛ بــه زنان تجــاوز می کردنــد؛ حتی کــودکان را با سرنیزه می کشتند، زیرا می خواستند در استفاده از باروت صرفه جویی کنند. زنــان و مــردان را لخــت می کردنــد، و دو جنــس مخالــف را، دوبــه دو و چهره به چهــره، بــه یک دیگــر می بســتند و از قایــق بــه داخــل آب رودخانــۀ ... می انداختند تا، بدین طریق، بمیرند. شــکم زنــان باردار را می شــکافتند؛ کــودکان را با ســرنیزه به ســمت یکدیگر پرتاب می کردند؛ بچه های [نوجوان] چهارده ســاله را آتش می زدند؛ و خانه ها را به آتش می کشیدند. بــه زنــان تجــاوز می کردنــد؛ قربانیــان خــود را ســر می بریدنــد و بــا ســرِ آن هــا عکس های یادگاری می گرفتند و از آن عکس ها، کارت پستال تولید و چاپ می کردند، و به عنوان افتخار برای یک دیگر ارسال می نمودند. بــدن قربانیــان خود را مُثله می کردند؛ ســر آن ها را می بریدند؛ آلت تناســلی آن ها را می بریدند و در دهانشــان قرار می دادند و به عنوان افتخار از آن عکس می گرفتند.
بھقلـم✍🏻"سیدهاشم میرلوحی📒"
💚
🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱
🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️
🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱🗞️🌱
سلام رفقا😍))
حال و احوالتون؟
چ خبر چ می کنید با درس و مدرسه
نظرتون راجبع رمانایی کع جدیدا میذارم چیه
از فعالیت های کانال راضی هستید؟
https://harfeto.timefriend.net/16964540838680
از دخترای چریکی که تو جهــآن
غوغاا کردن خبر دارییی؟🙈🥺.
دنبال پروف جدید دخترونه مذهبی میگردی؟
نصفِ پروف و استوری هایی که دلتو
برده از کربلا...
منبع شون اینجاس ها🫀👇🏼🥲؛
•
https://eitaa.com/joinchat/1515913665C002e488ff2
ذوقی که این دختر برای نوشتن خاطرات کربلا و مشایه با گروه همسفر داشت...
من واس مدرسه ندارم🌱🥺:/"
خب اول محفل مون یه حدیث از پیامبر (ص) بشنویم که میگه :
هر کس چهل روز نمازهای خود را با جماعت بخواند بطوریکه یک تکبیره الاحرام از او فوت نشود، دو برائت آزادی برای او نوشته می شود، یکی نجات از نفاق و دیگری رهائی از آتش
و همچنین حدیث جالبی در بیان فضیلت نماز جماعت است که قسمتی از آن در رسالههای عملیه هم ذکر شده است. ترجمه تمام حدیث چنین است:
اگر اقتدا کننده ۱ نفر باشد، پاداش ۱۵۰ نماز داده میشود.
اگر اقتدا کننده ۲ نفر باشد، پاداش ۶۰۰ نماز داده میشود.
اگر اقتدا کننده ۳ نفر باشد، پاداش ۱۲۰۰ نماز داده میشود.
اگر اقتدا کننده ۴ نفر باشد، پاداش ۲۴۰۰ نماز داده میشود.
اگر اقتدا کننده ۵ نفر باشد، پاداش ۴۸۰۰ نماز داده میشود.
اگر اقتدا کننده ۶ نفر باشد، پاداش ۹۶۰۰ نماز داده میشود.
اگر اقتدا کننده ۷ نفر باشد، پاداش ۱۹۲۰۰ نماز داده میشود.
اگر اقتدا کننده ۸ نفر باشد، پاداش ۳۶۴۰۰ نماز داده میشود.
اگر اقتدا کنندگان و امام جماعت به ۱۰ نفر رسیدند، پاداش۷۲۸۰۰ نماز دارد.
ولی، همین که عدد افراد از ده نفر گذشت، اگر تمام آسمانها کاغذ و دریاها مرکب و درختها قلم و جن و انس و ملائکه نویسنده شوند نمی توانند ثواب یک رکعت آن را بنویسند.
تا اینجا فهمیدیم که نماز جماعت ثواب زیادی داره ، حالا بریم از اهمیت های نماز جماعت باخبر بشیم
و براي هر گامي كه به سوي نماز جماعت و مسجد برداشته شود، ثواب و حسنه در نظر گرفته شده است.
همين كه كسي براي شركت در نماز جماعت از منزل خارج ميشود، يا در مسجد، در انتظار نماز جماعت به سر ميبرد پاداش كسي را دارد كه در اين مدت، به نماز مشغول بوده است. 🌱
تعداد حاضران در نماز جماعت، هر چه بيشتر باشد، پاداش آن بيشتراست. اين كلام رسول خداست كه فرمود: «ما كثر فهو احب الي الله»🪴
حديث جالبي در بيان فضيلت نماز جماعت است كه قسمتي از آن در رسالههاي عمليه هم ذكر شده است. ترجمه تمام حديث چنين است: رسول اكرم صلي الله عليه وآله فرمودند:جبرئيل پيش حضرت رسول صلي الله عليه وآله آمد (با 70000ملك بعد از نماز ظهر)گفت يا محمد!همانا خداوند بر تو درود ميفرستد وبراي شما هديه اي فرستاد كه به پيامبران ديگر نفرستاده است.فرمود چيست؟جبرئيل فرمود:
1)سه ركعت نماز وتر(دوركعت شفع ويك ركعت وتر)
2)نمازهاي پنج گانه به جماعت
نماز جماعت، كينهها و كدورتها و سوء ظنها را از ميان ميبرد و سطح دانش و عبوديت و خضوع را در جامعه اهل نماز،افزایش میدهد 💐