🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی739 دهنش رو باز کرد تا حرفی بزنه اما لحظه ی آخر پشیمون شد و ساکت شد _ بگو حرفتو نخور _ هی
#خالهقزی740
_ یعنی آرش بعد از به هم خوردن عقد خوشحال بود؟
_ تا دلت بخواد
_ باور نمیکنم
_ دیوونه ای خب عزیزِ من
بدون اینکه جوابی بهش بدم از روی مبل پاشدم و به طرف وسایلم رفتم و گفتم:
_ بریم گیسو؟
_ خوب موضوع رو عوض میکنیا
_ خیلی خسته ام، دلم میخواد برم خونه و فقط بگیرم بخوابم
_ خوبه تازه بیدارت کردم
با حرص ماژیک روی میز رو به سمتش پرت کردم و گفتم:
_ اذیت نکن گیسو، خوصله ندارم
_ اخلاقت گند بود، الان گندتر هم شد
_ خفه شو
به طرف در رفت و گفت:
_ من میرم ماشین رو روشن کنم، زود بیا
از آتلیه بیرون رفت و منم وسایلم رو برداشتم و پشت سرش رفتم. جفتمون سوار ماشین شدیم و گیسو سریع راه افتاد.
سرم رو به شیشه ی ماشین تکیه دادم و توی فکر فرو رفتم؛ سعی داشتم بفهمم چه حسی دارم اما نمیفهمیدم
هم خوشحال بودم، هم ناراحت!
خوشحال از اینکه اونا با هم ازدواج نکردن و ناراحت از اینکه شاهد صحنه های عاشقانشون بودم...
سخت ترین و تلخ ترین چیزی که برای یه عاشق ممکنه اتفاق بیفته، ازدواج معشوقش اونم با یکی دیگه اس
این حرفا که میگن عاشق واقعی فقط خوشبختی معشوقش حتی با یکی دیگه براش مهمه، همش حرفه!
هیچ عاشقی نمیتونه تحمل کنه که معشوقش یکی دیگه رو لمس کنه...یکی دیگه رو ببوسه...یکی دیگه رو دوست داشته باشه و کنار یکی دیگه باشه...
_ گشنه ات نیست سارا؟
با این حرف گیسو تازه فهمیدم که از صبح تاحالا هیچی نخوردم!
_ نه
_ غذا خوردی یعنی؟
_ نه اما گشنه ام نیست
_ مگه میشه؟ چطور گشنه ات نیست؟ یعنی تو از ظهرتاحالا هیچی نخوردی؟
_ اشتها ندارم
_ تو غلط کردی که اشتها نداری، تو بیجا کردی...