🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خالهقزی751 با خستگی چشمام رو باز کردم و به دور و برم نگاه کردم. هوا روشن شده بود و آفتاب اتاق رو
#خالهقزی752
_ ساراجان دخترم؟
پوزخند تلخی روی لبهام نشست و حرفای تلخی تا لب دهنم اومد و برگشت!
دلم میخواست بگم من اگه دخترت بودم اون حرفارو بهم نمیزدی...
من اگه دخترت بودم مثل یه غریبه قضاوتم نمیکردی...
اما نگفتم! نگفتم و مثل همیشه حرفام رو توی دلم ریختم!
برگشتم بی تفاوت نگاهش کردم و گفتم:
_ سلام، بله؟
_ سلام به روی ماهت، پس تو کِی دست و صورتت رو شستی مادر؟ کجا داری میری؟ صبحونه بخور اول
کفشام رو پوشیدم و همینطور که به طرف در میرفتم، گفتم:
_ گرسنه ام نیست، تو آتلیه یه چیزی میخورم، خداحافظ
سریع از خونه بیرون اومدم تا مجبور نشم بحث رو ادامه بدم، گیسو هم پشت سرم اومد و در رو بست و با تعجب گفت:
_ سارا چیشده؟ چرا با مامانت و سارگل اینطوری حرف زدی؟ چرا صبحونتو نخوردی؟ من منتظر میموندم خب دیوونه، عجله نداریم که
_ بیا بریم تو راه میگم برات
_ اتفاق بدی افتاده
با حرص چپ چپ نگاهش کردم و گفتم:
_ الان انتظار داری وایسم وسط کوچه بهت توضیحات بدم؟ خب گمشو تو ماشین اونجا میگم برات دیگه
_ باشه بابا بیا منو بزن
_ میزنما
_ غلط میکنی، به علی میگم شَل و پرت کنه دختره ی افریته ی بیشعور
از لحنش خنده ام گرفت و ناخودآگاه وسط اون همه عصبانیت و ناراحتی لبخندی زدم که همین گیسو رو شیر کرد
_ آهان بخند یه ذره، داشتم از اون قیافه ی ترسناک و افریته ای که داشتی میترسیدما
_ خفه شو گیسو
_ چشم
_ در ماشینتم باز کن پختم از گرما
_ نمیشه
_ چرا؟ مرض داری؟
_ نخیر! کسی که خفه میشه نمیتونه کاری کنه خب
دستم رو روی پیشونیم گذاشتم و با حرص گفتم:
_ من آخر از دست این خوشمزه بازیهای تو دق میکنم میمیرم
_ آخجون میشه بگی دقیقا کِی؟
_ وای گیسو این در رو باز میکنی یا تاکسی بگیرم برم؟