eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
16.7هزار دنبال‌کننده
237 عکس
109 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی784 اخمام رو تو هم کشیدم و گفتم: _ الان ازم تعریف کردی یا تخریبم کردی؟ _ تخریب _ از بس بی
با اینکه قلبم درد داشت و لبخند برام معنایی نداشت اما انقدر برای گیسو خوشخال شدم که ناخودآگاه لبخندی هرچند کوچیک روی لبم نشست! با ذوق دستش رو گرفتم و گفتم: _ خیلی خوشحالم برات گیسو، خیلی زیاد _ قربونت برم من _ منم شب خواستگاریت هستم دیگه؟ _ معلومه که هستی، تو از آدمای توی اون خونه به من نزدیک تری دیوونه حرفش که تموم شد یهویی سیخ نشست و با استرس یه لحظه نگاهم کرد، ترس روی توی سلولهای چشمش به وضوح میدیدم! _ چت شد؟ چرا یهو برق گرفتت؟ _ وای سارا _ هان؟ _ اگه...اگه بابام اجازه نده بیان چی؟ یا اگه اجازه بیان و بعد از علی خوشش نیاد چی؟ اگه از خونواده اش خوشش نیاد؟ اگه قبول نکنه که من با اون ازدواج کنم؟ با آرامش دستم رو روی شونه اش گذاشتم و گفتم: _ اولاً که بذار اول بیان حرف بزنن با هم آشنا بشن بعد اینطوری واسه خودت ببُر و بدوز، دوماً که چرا قبول نکنه؟ مگه تو از خونواده ی علی چیزی جز خوب بودن دیدی؟ از خود علی چیزی جز نجیب بودن و درست بودن دیدی؟ نه! من مطمئنم که بابات ازشون خوشش میاد با نگرانی نگاهم کرد و گفت: _ واقعا؟ _ آره بخدا _ اگه اون افریته زن بابام، زیرپای بابام بشینه و نظرش رو عوض کنه چی؟ _ اون از خداشه تو از اون خونه بری که خودش و بچه هاش راحت باشن، چی میگی؟ _ کاش همینطور که تو میگی باشه _ همینطوره عزیزم، تو استرس نداشته باش و حواست به رانندگیت باشه که به کشتنون ندی، همه چیز درست میشه _ حواسم هست اومدم حرفی بزنم که همون لحظه صدای زنگ موبایلم بلند شد. به صفحه اش نگاه کردم و با دیدن اسم سارگل گفتم: _ ای بابا فکر کنم نگران شدن که زنگ میزنن، ساعت چنده؟ _ یازده شب