eitaa logo
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
12.3هزار دنبال‌کننده
319 عکس
222 ویدیو
0 فایل
رمان آنلاین خاله قزی هر روز ۱ پارت به جز جمعه ها به قلم شبنم کرمی چند پارت بخون بعد اگه تونستی لفت بده تبلیغات 👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺خالـــــه قـــــزی🌺
#خاله‌قزی861 رفتم کنارش نشستم و سرم رو پایین انداختم، بابا دستش رو انداخت دور شونه ام و گفت: _ خوب
بابا چی داشت میگفت؟ این حرفا چه معنی میده؟ نکنه...نکنه اون فکر میکنه من هنوز هم عاشق کوهیارم و برای همین نمیخوام ازدواج کنم؟! _ بابا چی داری میگی؟ _ حقیقت رو میگم، من میدونم تو چرا مخالفی که ازدواج کنی، حق هم داری دخترم، حق داری دستم رو روی شونه های خمیده اش گذاشتم و گفتم: _ چرا نمیخوام ازدواج کنم بابا؟ _ چون هنوز به نامزد سابقت علاقه داری، من عشق و غم رو تو نگاهت میبینم، خیلی هم واضح میبینم و همه ی اینا تقصیر منه گلوم پر شد از بغض، چنان غم بزرگی توی دلم نشست که برای یه لحظه نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و ناخودآگاه قطره اشک مزاحمی از چشمام پایین ریخت! سریع پاکش کردم تا بابا نبینه و آروم گفتم: _ بابا نگاهم کن بابا آروم سرش رو بالا آورد و با چشمای نم زده نگاهم کرد. طاقت نداشتم... طاقت دیدن غم و ناراحتی و چشمای اشک آلود بابام رو به هیچ وجه نداشتم! _ بابا حرف توی نگاهم رو درست خوندی اما من هیچ علاقه ای به کوهیار ندارم، احساسم به کوهیار همون روزا از بین رفت و دیگه حتی ذره ای ازش توی قلبم وجود نداره پس تو مقصر هیچ چیزی نیستی با دقت نگاهم کرد و گفت: _ پس... پس غم نگاهت از چیه؟ نگاهم رو ازش گرفتم، به پاهای پینه بسته اش چشم دوختم و آروم گفتم: _ نپرس بابا _ چرا نپرسم؟ _ چون گفتنی نیست، شنیدنی هم نیست _ خیلی وقته این غم رو میبینم و به هوای اینکه بخاطر کوهیاره، هیچی نمیگم _ این غم بخاطر کوهیار نیست بابا ولی غم بزرگیه... انقدر بزرگ که نتونم با هیچکسِ دیگه ای ازدواج کنم _ خب نمیخوای به بابات بگی دلیل این غم رو؟ همینطور که سرم پایین بود، گفتم: _ نمیتونم، نمیشه، نپرس که چرا نمیتونم و نمیشه