eitaa logo
ریحانه
32.3هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
230 فایل
ریحانه؛ بخش زن و خانواده رسانه KHAMENEI.IR 📲ارتباط با ما👇 @reyhaneh_contact
مشاهده در ایتا
دانلود
14.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 زن یعنی گل، یعنی عطر 📝 زن، هوایی است که فضای خانواده را انباشته؛ یعنی همچنان که شما در فضا تنفّس میکنید، اگر هوا نباشد، تنفّس ممکن نیست، زن این جوری است؛ زنِ خانواده به منزله‌ی تنفّس در این فضا است. اینکه در روایت هست: اَلمَراَةُ رَیحانَةٌ وَ لَیسَت بِقَهرَمانَة، مال خانواده است. «ریحانه» یعنی گل، یعنی عطر، بوی خوش؛ همان هوایی که فضا را پُر میکند. 📝رهبر انقلاب، ١٤٠١/١٠/١٤ 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 🖥 @khamenei_reyhaneh
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 «با این فرشته‌ها» ❤️ روایت‌ ریحانه از زنان شهید دفاع مقدس 📝دهه‌ی چهل که بتول جزایری به شاه پهلوی تلگراف زد: «آقای شاه! اگر مسلمانی چرا مرجع تقلید ما را تبعید کردی؟ اگر نیستی بگو تا ما تکلیف‌مان را بدانیم.» کمتر کسی باور می‌کرد زنی جرئت مخالفت علنی با شاه را داشته باشد. سال‌ها بعد، در هفدهم دی ١٣۵۶، جمعی از زنان انقلابی مشهد به خیابان آمدند. راهپیمایی‌‌شان نه تنها سکوت زن‌ها را شکست، بلکه زمینه‌ساز قیامهای مردانه‌ی خراسان شد. ١٣۵٩ که رسید، دختران همان زنان به صف رزمندگان پیوستند. بعضی اسلحه به دست گرفتند، بعضی در لباس پرستاری پشت خط مقدم ایستادند، و بسیاری دیگر آشپزی، خیاطی و رختشویی را به دوش کشیدند تا انقلاب اسلامی پابرجا بماند. و امروز در دفاع مقدس دوم یعنی جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، همان زنان نسل انقلاب، خانواده را پشتیبانی کردند، مردانشان را به میدان رزم فرستادند و در میانه‌ی جنگ، به‌عنوان راویان موثق، حقیقت را ثبت کردند. مجاهدان و شهیدان زن انقلاب اسلامی ثابت کردند که می‌توان زنی بود که با یک دست گهواره را تکان می‌دهد و با دست دیگر جهانی را. 🌷رسانه «ریحانه» قصد دارد تا به مناسبت هفته‌ی دفاع مقدس در پرونده‌ای جدید به معرفی هفت شهیده‌ی ایران در جنگ تحمیلی هشت ساله بپردازد. با ریحانه همراه باشید و روایت‌های «با این فرشته‌ها» را بخوانید و با دیگران به اشتراک بگذارید. 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 🖥 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥 خانم معلم ❤️ روایت ریحانه از زنان شهید دوران دفاع مقدس 📝اهالی روستا چشم‌انتظار بودند. بعضی از پنجره‌ی خانه‌هایشان و بعضی دیگر در ورودی ده به تماشای خانم معلم جدید «سودابه احدی» ایستادند. ‌آنها مشتاق بودند ببینید چه‌ کسی دل کرده پا به محله‌شان بگذارد و خطر اعدام شدن را به جان بخرد؟ در آن ایام احزاب سیاسی مسلح با هر کسی که کوچک‌ترین علاقه و پیوندی با نظام داشت، مخالفت می‌کرد. ضدانقلاب بی‌هیچ ترسی مأموران دولتی و افراد انقلابی را از چوبه‌ی دار بالا می‌کشید و اسم این جنایت را می‌گذاشت؛ اعدام خَلقی. البته که مشکل ضدانقلاب فقط با نظام و حکومت نبود، هر انسان آزاده‌ای که مردم را آگاه می‌کرد یا قدمی در راستای پیشرفت مردم برمی‌داشت خار چشمش بود و سد راهش. و سودابه برای رشد دادن مردم شغل معلمی را انتخاب کرده و عازم یکی از روستاهای محروم دیوان‌دره شده بود. خانم احدی کارش را آغاز کرد. پاییز به زمستان و زمستان به بهار رسید. حالا دیگر علاوه بر کودکان، اهالی ده هم روی او حساب می‌کردند. اگر کسی مریض می‌شد، یا به مشکل مالی برمی‌خورد، اگر زنی با شوهرش اختلاف داشت، یا روزگار به او سخت می‌گرفت خودش را به خانم معلم می‌رساند. او به درددل‌ها گوش می‌داد و تا جایی که توان داشت گره‌ از کار اهالی می‌گشود.  مدتی بعد سودابه فوق دیپلمش را گرفت، او باید با توجه به سطح دانشش به سنندج بازمی‌گشت و در مدرسه‌ی راهنمایی مشغول تدریس می‌شد. روز وداع همه‌ی اهالی روستا پای پرچین خانه‌هایشان ایستادند و با چشمانی خیس خانم معلم‌ را بدرقه ‌کردند. او دست مردم روستا را فشرد و با دلی مالامال از خاطرات شیرین و تلخ وارد مدرسه جدید شد. سودابه تمام‌وقت به والدین پیر و از کارافتاده‌اش خدمت می‌کرد و مهرمادرانه‌اش را پای دانش‌آموزانش می‌ریخت. چهار ماه از حضور او در سنندج گذشته بود که طوفان از راه رسید.حوالی ظهر ٢٨ دی ماه ١٣۶۴ هواپیماهای رژیم بعث وارد آسمان سنندج شدند. نفیر بمب‌ها آرامش مردم را بلعید. بمب‌ها بر چند نقطه‌ی شهر بارید و خانه‌ی پدری سودابه هم بمباران شد. سقف فروریخت، دیوارها از بین رفت، خاک ماند و آتش و دود! ساعتی بعد نیروهای امداد از راه رسیدند، آن‌ها میان آوار و خرابه‌ی به‌جا مانده پیکر زنی جوان را پیدا کردند؛ خانم معلمی که قیل و قال مدرسه را رها کرده بود و دیگر نفس نمی‌کشید. 📝فاطمه دولتی، رسانه «ریحانه»؛ 💬مجموعه روایت «با این فرشته‌ها» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 🖥 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥 عهدی که تا حرم ادامه یافت ❤️ روایت‌ ریحانه از زنان شهید دوران دفاع مقدس 📝 پدرش افسر ژاندارمری بود و خودش دانش‌آموز ممتاز، پس وقتی در آزمون پزشکی پذیرفته شد همه زیرگوشش خواندند: «پروین! برو آمریکا و اونجا ادامه تحصیل بده!» حرف‌هایشان را نشنیده گرفت. برادر و خواهرانش به همراه مادر به آمریکا مهاجرت کردند و او به همراه یک خواهر کوچک‌تر و پدرش در ایران باقی ماند. درسش را به پایان رساند و تلاش کرد در رشته‌ی جراحی عمومی، تخصص بگیرد. اما قانون نانوشته‌ای وجود داشت، زنان امکان حضور در رشته‌ی جراحی عمومی را نداشتند، یعنی تا پیش از پروین هیچ زنی نتوانسته بود وارد این رشته شود.  جلسه‌ی مصاحبه با اساتید به‌نام برگزار شد، پروین در جلسه خوش‌ درخشید. عنوان اولین جراح عمومی زن را به نام خود زد و تحصیل در دوره‌‌ی تخصصی را آغاز نمود. در همین ایام دکتر دزفولی یکی از پزشکان سرشناس تهرانی به خواستگاری‌اش آمد. در کنار زندگی مشترک واحدهای درسی‌اش را به اتمام رساند و تصمیم گرفت برای دوره‌ی رزیدنتی به قم برود. همسرش مخالف بود. پروین اما قم را جور دیگری دوست داشت. دلخوشی‌اش حرم بود و جمکران. دلش می‌خواست به وقت دلتنگی یا پیش از هر عمل جراحی انگشت‌هایش را به شبکه‌های ضریح حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها گره بزند، خود را به او بسپارد و از او یاری بگیرد. سرانجام مؤافقت همسرش را گرفت. حالا بین تهران و قم در رفت‌و‌آمد بود تا بتواند به زنان سرزمینش خدمت کند. آخرین روز شهریور ۵٩ خبر رسید: «رژیم بعث به خاک ایران تجاوز کرده است.» بیمارستان‌ها پر شدند از مجروح. ترکش و گلوله بر دست و سینه و پای رزمندگان نشست و پروین که به سبب مهارتش در جراحی به «پنجه‌طلا» معروف شده بود ماموریت تازه‌ای یافت؛ مداوای رزمندگان. دور خواب و آسایش و تفریح خط کشید و با حضور مداومش در بیمارستان‌های تهران و قم و انجام جراحی‌های متعدد رکورد‌دار جراحی‌های عمومی زمان جنگ شد. خانم دکتر ناصحی در گرماگرم خدمت تمام‌قد به مردم و رزمندگان سرزمینش فهمید که نوزادی در شکم دارد. با این‌حال دست از تکاپو برنداشت و عقب ننشست. ٢١ تیرماه سال ۶٧ زمزمه‌ی پذیرش قطعنامه ۵٩۸ در کشور پیچیده بود. پروین پس از چند روز کار سخت و سنگین به سوی خانه برمی‌گشت که اتومبیلش دچار سانحه شد. با انفجار خودرو، دست بر شکمش گذاشت و دیگر هیچ نفهمید. سرانجام؛ پیکر پاکش را در حرم حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها به خاک سپردند تا مهمان همیشگی قم باشد. 📝فاطمه دولتی، رسانه «ریحانه»؛ 💬مجموعه روایت «با این فرشته‌ها» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 🖥 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥 شیردل ❤️ روایت ریحانه از زنان شهید دوران دفاع مقدس 📝 فاطمه یک زندگی معمولی داشت. در نوجوانی مجبور شده بود دور درس را خط بکشد تا کمک‌حال خانواده باشد. درست وقتی از صبح تا شب کنار دست مادر کار می‌کرد، زمزمه‌ی آمدن خواستگار در خانه‌شان پیچید. محمود مُقنی بود و با حفر چاه برای مردم پول حلال به دست می‌آورد. فاطمه هم بله را گفت و به روستای باقرآباد رفت و خانم خانه‌ی کوچکشان شد. با تولد یک دختر و یک پسر، زندگی رنگ دیگری گرفت، زن مشغول بچه‌ها بود و مرد سخت کار می‌کرد که از طرف جهاد سازندگی به خانه‌شان رفتند. نیروهای جهاد از محمود خواستند چند حلقه چاه در سنندج حفر کند تا آب شرب به مردم برسد. محمودِ کاربلد پیشنهاد آن‌ها را پذیرفت، در کوتاه‌ترین زمان ممکن کارش را انجام داد و اول زمستان به خانه برگشت. آن روز همه‌ی خانواده زیر کرسی نشسته بودند و برف می‌بارید که ناگهان سه مرد وارد اتاقشان شدند، مقابل چشم بچه‌ها محمود را بیرون کشیدند، دستان و چشمانش را بستند و او را با خود بردند! ضد انقلاب در جواب فریادهای فاطمه گفت: «محمود مرتکب جرم شده است. همکاری با جمهوری اسلامی و حفر چاه!» فاطمه تصمیم گرفت همسرش را نجات دهد. به روستای نرگسله که مخفیگاه حزب دموکرات بود رفت و متوجه شد برای آزادی محمود، ٢٠٠ هزارتومان پول لازم است. برای همین تمام وسایل خانه‌شان را حراج زد و دست پر به نرگسله برگشت. اما از محمود چه مانده بود جز پوستی بر استخوان؟ بدنش پر بود از رد شکنجه. دست‌ها زخمی، پاها‌ها خونی و سر شکافته. فاطمه تمام خشم و نفرتش را در صدایش ریخت و شروع کرد به فریاد زدن و حزب دموکرات را فاسد، مزدور و بی‌دین خطاب کرد. فریادهایش از سر کوه‌ها گذشت؛ به گوش مردم روستاهای اطراف رسید و هیبت حزب دموکرات را شکست. ضدانقلاب ‌که ترسیده بود جلال و جبروتش توسط یک زن از بین برود؛ «فاطمه اسدی» را به تیر بست. پیکر غرق خون فاطمه‌ی ٢٢ ساله‌ را در ارتفاعات چهل‌چشمه پنهان کردند و در این میان هیچکس به فرزندان او فکر نکرد. به پسر شیرخوارش که چندی بعد از بی‌کسی و بی‌غذایی در گهواره از دنیا رفت و به دختر سه ساله‌ای که هنگام تفحص پیکر مادر چهل سال داشت و ٣٧ سال منتظر بود مادرش برگردد! 📝فاطمه دولتی، رسانه «ریحانه»؛ 💬مجموعه روایت «با این فرشته‌ها» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 🖥 @khamenei_reyhaneh
20.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖥 خدمت عاشقانه، جهاد ماندگار 📹 نماهنگ رسانه ریحانه به مناسبت هفته دفاع مقدس 📝 این خانمها بدانند که اجر آنها در خدمت صادقانه و با روی خوش به این جانباز، یکی از بزرگترین ایثارهاست، یکی از برجسته‌ترین جهادهاست؛ پیش خدای متعال اجرهای بزرگ دارد. 🔺 رهبر انقلاب، ١٣٩٠/٠٧/٠۶ 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 📲 @khamenei_reyhaneh
ریحانه
🖥 پیش‌مرگِ روح‌الله ❤️ روایت ریحانه از زنان شهید دوران دفاع مقدس 📝 صدای دف می‌آمد، طاهره توی اتاق نشسته بود و از دل بقچه، لباس‌هایش را بیرون می‌کشید تا برای عروسی خواهرش آماده شود. فردا عروسی بود، جشن و شام و شادی. دخترک پیراهنِ بلندِ ارغوانی را دست گرفت، روسری سفید را کنارش گذاشت و به تصور خودش توی آینه لبخند زد. خواست از اتاق بیرون برود که صدای برادرش بلند شد، صدایی آمیخته به فریاد و نگرانی که دف و شور و شوق را خاموش کرد: «شهر شلوغ شده، ضدانقلاب داره توی آمل قیامت می‌کنه.» لبخند طاهره محو شد، دل از آینه کند، خواست برود گوشه‌ای از کارهای عروسی را بگیرد و یکی باشد شبیه بقیه‌ی دختران هم سن و سالش اما نتوانست. انگار قلبش فشرده شده بود. بی‌‌آنکه بخواهد و بتواند خیالش می‌رفت به ده روز پیش، به ساعتی که بعد از مدت‌ها چشم انتظاری همراه خانواده‌اش از آمل به تهران رفته بود و همراه برادرش شده بود تا مزارِ شهید بهشتی را از نزدیک ببیند. آن روز طاهره بر سنگ مزار شهید بهشتی دست کشیده بود و با خود عهد کرده بود شبیه بهشتی باشد. توی راه بازگشت به آمل روی تکه کاغذی نوشته بود: «من، طاهره هاشمی هستم و دلم می‌خواهد یک گروه مبارز از دختران انقلابی تشکیل بدهم. نام گروهم را بگذارم پیش‌مرگ خمینی و همه‌ی آرزویم این باشد که پیش‌مرگ خمینی شوم.» و حالا آمل در خطر بود. طاهره ازاتاق بیرون زد و خودش را به خواهر بزرگش رساند، زیر گوشش نجوا کرد: «من می‌خوام برم کمک. اجازه بده برم، قول می‌دم قبل از مراسم فردا برگردم.» خواهر می‌خواست بگوید: «نه!» اما چشم‌های مصمم طاهره دهانش را دوخت. طاهره که اجازه‌‌اش را گرفته بود پر گرفت سمتِ مرکز شهر و شروع کرد به جمع کردن کمک‌های مردمی. در خانه‌ها را می‌کوفت و ملحفه، قرص نان و بطری آب و... می‌گرفت. سپس زیر آتش‌باران وسایل را به پشت سنگرها می‌رساند. چند ساعت بعد درگیری به محدوده‌ی دادگاه انقلاب آمل رسید، طاهره صدای ناله‌ی مجروحان را ‌شنید و صدای نیروهایی که می‌گفتند: «تیرمون تموم شده» خواست به سمت سنگر نیروهای مردمی بدود و مهمات برساند اما رگبار منافقین راهش را سد کرد، تیری شاهرگ طاهره را درید و چون غنچه‌ی غلتان خون بر زمین افتاد. این‌بار، «طاهره هاشمی» واقعاً پیش‌مرگ روح الله شده بود. 📝فاطمه دولتی، رسانه «ریحانه»؛ 💬مجموعه روایت «با این فرشته‌ها» 🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس رسانه «ریحانه» را دنبال کنید. 🖥 @khamenei_reyhaneh