ریحانه
👊 پنجه در پنجهی کرونا
برادر جوانش چند سال پیش با مشکل قلبی از دنیا رفته بود، پدرش سالهای جنگ دور از او و مادر و بچه ها بود، روزهای سختی که نبود پدر حس میشد. خودش در بخش ترومای بیمارستان و کارش مواجهه با سخت ترین جراحت ها بود و تا به حال به قول خودش سیل و زلزله و بحرانی نبود که داوطلب حضور در آن نبوده باشد.
به نظر من ستون و اساس و شالوده ی شخصیت قهرمان ها را اتفاقات تراژیک بنا میکنند.
اتفاقات سخت و تلخ و درد آور که خیلی از ما وقتی از چند فرسخی میبینیمشان با بیشترین سرعتی که بتوانیم به جهت عکسش می دویم.
اما منیژه خانم در جاده ای که همه ما فرار میکنیم به جهت عکس به سوی تلخی ها میدوید.
شخصیت داستان با غلبه بر غول هاست که قوی میشود و با فرار منزوی.
منیژه صفری پرستار بخش ترومای بیمارستان که حالا با آمدن کرونا تبدیل به بخش بستری بیماران کرونایی شده بود، هفت روز بود که پنجه در پنجه کرونا انداخته بود.
وقتی هم که به خانه باز میگشت البته در قرنطینه خود ساخته وارد میشد.
قرنطینه ای که هم احتمال سرایت کرونا به خانواده را کم میکرد و هم او را از نگاه نگران اعضای خانه مخفی نگه میداشت.
توی بیمارستان هم همه از او و همکارانش چند متری فاصله میگرفتند.
شده بودند مثل گروهی پارتیزانی که در منطقهای شیمیایی شده هنوز به نبرد ادامه میدادند.
از برادرش که گفت بغض گلویش را گرفت اما نگذاشت اشکش جاری شود. صبح به صبح ثواب کارهایش را به روح برادرش، شهدا، و امام زمان تقدیم میکرد. میگفت صبح ها اول به صاحب الزمان سلام میدهم بعد کار را شروع میکنم.
مثل قهرمان های دیگر او هم برای خودش حسرت هایی داشت، حسرت بیشتر بغل کردن بچه هایش وقتی کوچک بودند یا حسرت نگاه کردن به سیر بزرگ شدنشان، این حسرت برای یک مادر شاید سخت ترین از دست رفته ی دنیا باشد.
اواخر گفتگو حس کردم انگار کرونا آمده باشد و خیلی آرام روی آن یکی صندلی لم داده باشد و با دقت منیژه خانم را نگاه کند. به رقیبش که حالا برای چند دقیقه نشسته بود و داشت داخل آن لباس ایزوله میپخت.
انگار که شیفته ی رقیب شده باشد. منیژه خانم و همکارانش که اعتقاد داشتند اینجا خط مقدم است
و کرونا انگار که بعث، داعش، آمریکا یا هر دشمن دیگری باشد.
منیژه خانم دوباره بلند شد، کلاه را به سرش کشید، عینک بخار گرفته از عرق را دوباره روی چشمش گذاشت، ماسک را روی دهان گذاشت و ازدرب اتاق پزشکان خارج شد.
انگار که ابر قهرمان فیلم در همان غروب کلیشه ای پایان فیلم ها، دوباره به جاده بزند برای مبارزه.
متن: dasttanak
عکس: zanboureasal
#آدمهای_بحران #پرستار #بیمارستان #کرونا
❣ @Khamenei_Reyhaneh
ریحانه
⛑ این روزها کشور به گلبول های سفید بیشتری نیاز دارد
👾 ویروس ها برای زنده ماندن و رشد کردن و تکثیر شدن، احتیاج به پیکره ای دارند تا در آن لانه کنند و بعد شروع به کار کنند.
ویروسی که وارد بدنی نشود برای همیشه در انزوا میماند، آنقدر انتظار میکشد تا بالاخره یک روزی میزبانی پیدا کند و از آنجا کار را شروع کند.
بعضی از ماها بعضا دانسته و ندانسته میزبان ویروس ها میشویم.
کرونا گرفتن به کنار، ما گاهی خودمان میزبان ویروس کرونا هراسی میشویم. میزبان ویروس وطن فروشی، میزبان ویروس خود کم بینی، میزبان ویروس خالی کردن دل باقی آدمها.
کلا میشویم یک میزبان که به ویروس اجازه زندگی و تکثیر میدهد.
اگر بعضی از ما میزبان ها نبودیم شاید دیگر هیچ وقت این ویروس ها جایی میانمان پیدا نمیکردند.
مرتضی اما داستانش فرق میکرد
انگار که گلبول سفید باشد. یک هفته ای میشد که خانه نرفته بود. با یک بچه پنج ماهه و یک فرزند کوچک دیگر.
از این یک هفته چند روزش را در ماشین خودش در پارکینگ طبقاتی خوابیده بود. در واقع خودش را در ماشین پرایدش قرنطینه کرده بود.
فرزندش تازه آبله مرغان گرفته بود و دوست نداشت سلامتش تهدید شود.
با خنده گفتم: از کی قرار است طلاق به جریان بیفتد؟
گفت: همسرم میدونست از اول که کارم چیه، خودش منو جلو میفرسته.
مرتضی پناهیِ ۳۵ ساله که بارها تلاش کرده بود مدافع حرم شود، الان دغدغه اش یک چیز بود؛ مبارزه با این ویروس.
🏥 ویروس هایی که خارج از فضای ایزوله ی بیمارستان مشغول تکثیر بودند، تکثیری که نه دستکش ها جلویش را میگرفت نه مایع ضد عفونی و نه ماسک ها
شاید حتی برخی ویروس ها در ایزوله کامل کارشان میکردند.
شایعه پخش میکردند، پست میگذاشتند، پیام تولید میکردند و ماهم دانسته یا نادانسته با دست هایی ضد عفونی شده و در محیط امن خانه آن ها را بازنشر میدادیم.
وقتی با مرتضی که حالا با هیکل ورزشکاریش در لباس تنگ ایزوله آب پز شده بود خداحافظی میکردم
در ذهنم با خودم تکرار کردم
این روزها کشور به گلبول های سفید بیشتری نیاز دارد.
#آدمهای_بحران #کرونا #پرستار #کرونا_را_شکست_میدهیم
❣️ @Khamenei_Reyhaneh