کی میگه چون ما بی حجاب هستیم نمی تونیم عاشق رهبر باشیم؟؟
ما عاشقانه رهبرمون رو دوست دارین حتی بیشتر از شما
(از این افراد و از این توییت ها زیاد دیده میشه، جالب بود گفتم شما هم ببینید)
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
27.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✅ماجرای شنیدنی شب اول قبر کسی که یک بار از دنیا رفت و دوباره زنده شد.
🎧حجت الاسلام دارستانی
لطفا در انتشار پست ها به ما کمک کنید🙏
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی غرق سلفی گرفتن شد🤳😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
✨خداوندا! پاهایم سست است. رمق ندارد. جرأت عبور از پلی که از جهنّم عبور میکند، ندارد. من در پل عادی هم پاهایم میلرزد،
🍂وای بر من و صراط تو که از مو نازکتر است و از شمشیر بُرنده تر؛ اما یک امیدی به من نوید میدهد که ممکن است نلرزم، ممکن است نجات پیدا کنم.
✨من با این پاها در حَرَمت پا گذارده ام و دورِ خانه ات چرخیده ام و در حرم اولیائت در بین الحرمین حسین و عباست آنها را برهنه دواندم
🍂و این پاها را در سنگرهای طولانی، خمیده جمع کردم و در دفاع از دینت دویدم، جهیدم، خزیدم، گریستم، خندیدم و خنداندم و گریستم و گریاندم؛ افتادم و بلند شدم.
✨امید دارم آن جهیدنها و خزیدنها و به حُرمت آن حریمها، آنها را ببخشی.
🌹 ۲۹ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردارسلیمانی
#شهید_سلیمانی
@Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان کودکی که مادر غیر مسلمانش او را به مسجد فرستاد و باعث تعجب امام جماعت ان شد....
🎧بسیار زیبا و جذاب.
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
تو آزمایشات قبل از عروسی، اگه گزینه تایید بلوغ عقلی و فکری زوجین وجود داشت، الان خانوم نویین مجبور نبود این مشکل فالورشو تو پیجش بذاره؛
حتی آمار طلاق در جامعه هم کاهش پیدا می کرد:/
✍ رئیس جمهور باخ
اخبار داغ سلبریتی ها
┄┅┅❅📀🖥📀❅┅┅┄
@BaSELEBRTY
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دانشجوی پزشکی به یک روحانی مبلّغ متلک میاندازد:
حیف تو شیخ شدی! حروم شدی!! باید دکتر میشدی...
🔰پاسخ طنز حاج آقا رو بشنوید😁
🆔 @menbare_shad
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨#داستان_شب ✨
شیرهای فاسد شفابخش!
#نفیسه_محمدی
پادرد شدیدی داشتم، دکتر خیلی سفارش کرده بود که حتما لبنیات مصرف کنم تا کمبود کلسیمم جبران شود. پلهها را به زور بالا میرفتم و گاهی دانشآموزانم برای کمک به من کیف و وسایلم را میگرفتند و با من همقدم میشدند. همهشان با نگرانی من را برانداز میکردند و توی دل کوچکشان غصه میخوردند.
کمکم کار به جایی رسید که توان راه رفتن نداشتم. دکترم مشکوک شده بود که مبادا کار، کار سرطان باشد. از مدیر مدرسه مرخصی گرفتم و با دلی پر از اضطراب پیگیر کارهای درمان شدم.
لحظات سختی را پشت سر میگذاشتم. آزمایشهای سخت و دردناک و پادردی که دیگر داشت به فلج میرسید. گاهی از مدیر و همکارانم حال و احوال دانشآموزانم را میپرسیدم، دلم برای هیاهوی مدرسه تنگ شده بود. تنها چیزی که لبخند را روی لبانم میآورد، نذر و نیازهای کودکانۀ شاگردان کلاسم بود که معصومانه از خدا بهبودی مرا با چند صلوات و خواندن سورههای قرآن میخواستند.
راستش به همین دلهای دلخوش پاک بودم و همین اتفاق هم افتاد. بالاخره بعد از چند آزمایش تخصصی، بیماریام قابل درمان تشخیص داده شد و بعد از درمان به زندگی معمول بازگشتم.
اولین روز بعد از درمان را که به مدرسه پا گذاشتم، خوب به یاد دارم. بچهها با گلهایی که معلوم بود از باغچۀ خانهشان چیدهاند، به استقبالم آمدند و با خنده و هیاهو به کلاس رفتیم. زنگ آخر را که زدند، پریسا شاگرد نحیف و لاغرم که بهخاطر مرگ پدرش، در فقر شدیدی به سر میبردند با خجالت و شرمندگی به سراغم آمد. بقچهای در دستانش بود و معلوم به زور سنگینیاش را تحمل میکند.
آن را روی میز گذاشت و با خجالت گفت:«اینا رو برای شما آوردم، برای پادرد خوبه!» خشکم زد. آن سال تازه مدرسه شیریارانهای به بچهها میداد، پریسا سهم خودش را برای من جمع کرده بود. تاریخ مصرفشان هم گذشته بود، تا بخواهم حرفی بزنم دختر کوچک دوان دوان از مدرسه بیرون رفته بود. قلب مهربان پریسا اشک شوق را از چشمانم سرازیر کرد.
سالها از آن روزهای پرخاطره گذشت. هفته پیش به دلیل کرونا در بیمارستان بستری شدم، حالم چندان وخیم نبود، اما مضطرب و نگران بودم. بعد از مصرف داروها به خواب سنگینی فرو رفتم و با صدای پرستارها و دکتر بیدار شدم، وضعیتم را که بررسی کردند، سرپرستار بخش کنارم ایستاد، چشمکی زد و گفت:
«خانم تفرشی، بیمار بسیار ویژهای هستن. فقط ازشون میخوام به کسی نگن مریضیشون به خاطر خوردن شیرهای فاسد چند سال پیشه...» و همه خندیدند.
نگاهش کردم، از پشت ماسک هم میشد شناخت. خودش بود همان پریسای کوچک، طبق آرزویی که داشت پرستار شده بود و مثل چند سال پیش میخواست کمکم کند تا از بستر بیماری برخیزم، همانقدر با اراده، همانقدر با عشق، همانقدر مهربان... .
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
✨
جدي به کسي که صندلي شاگرد میشینه میگین navigator ؟
ما بش میگیم یه لیوان چایي بریز بگیر لب پنجره خنک شه😁☕️
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
صبح زیباتون بخیر و گلباران
بہ نام خدایے ڪہ
مهر او قوت قلب ما،
و یاد او راحتے روح
ماست،
صبح ها لبخندے بچسبانید
گوشہ لبتان!
دلیلش مهم نیست
لبخند است دیگر
هفت خان رستم
ڪہ نیست!
صد سلام از من بہ دستان
پر از مهر شما سلام زندگیتون
شاد و پر امید روز زیباتون پر از
دلخوشے در این روز پاییزے از
خدا مےخواهم خوشے و شادے
را نصیبتان ڪند عافیت و تندرستے
را بہ شما بپوشاند و موفقیت
و ڪامیابے را در مسیرتان
قرار دهد ان شاءاللہ
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بنای کاملا حرفه ای😂😂😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو که داری حرص میزنی همه رو ببری به پروازتم فک کردی؟؟؟😂😂😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
شادی و نکات مومنانه
تو که داری حرص میزنی همه رو ببری به پروازتم فک کردی؟؟؟😂😂😂 ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد رائفی پور: حرص مال دنیا
پ.ن
کلیپ بالا رو دیدم یاد صحبت استاد رائفی افتادم
ببینید خالی از لطف نیست☺️
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
شادی و نکات مومنانه
معمای مهمانی #معما ┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄ @khandehpak
پاسخ:
نفر اول با 9 نفر دست می دهد.
نفر دوم با 8 نفر
و.......
9+8+7+6+5+4+3+2+1=45
کلا 45 تا دست دادن اتفاق می افتد.
پاسخ C میباشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واسه موندن همین دلیل بسه👌
😂
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
🔴 مشکل نقاشی کجاست؟؟
15ثانیه =نابغه
30ثانیه =باهوش
45ثانیه =متوسط
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اول بذار ببینم تو کیفت چی داری
[بچه است دیگر 😂 ]
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
✨با آن همه شوخ طبعی سر نترس و شجاعت خاصی داشت.همان طور که خوش خنده بود و بچه ها را می خنداند. پای روضه های اباعبدالله خیلی نمکی گریه می کرد.
💫حاضرم قسم بخورم اگر با هر کدام از رفقایش صحبت کنید تا اسم حسین مشتاقی را بیاورید، اولین عکس العمل شان لبخند است.
✨با اینکه با همه شوخی می کرد و خلاصه اذیت و آزارش به بچه ها رسیده بود.اما همه دوستش داشتند.
💫مثلا وقت هایی که چایی می ریختیم بخوریم، بی سر و صدا می رفت و نمک می ریخت توی لیوان چای،آب معدنی بچه ها را برمی داشت و کلا آرام و قرار نداشت.
✍ روایتی از همرزم #شهید_حسین_مشتاقی🌹
@Modafeaneharaam
🎨 لوح
💠 شهید مدافع حرم محمد کیهانی :
مردم عزیز و با شرافت ایران عزیز تا میتوانید از ولایت فقیه مراقبت نمایید، همیشه گوش به فرمان رهبر با بصیرت خود امام خامنهای عزیز باشید.
#شهید_محمد_کیهانی
🔅 طراح | khademgraph
@Modafeaneharaam
طنز😁نکته✅
"بگذریم غیبت نکنیم"
" اصلا به ما چه؟"
جمله ای آشنا بعد از دو ساعت فضولی و غیبت😏😂
غیبت❌❌❌
روز قيامت فردى را مى آورند و او را در پيشگاه خدا نگه مى دارند و كارنامه اش را به او مى دهند،اما حسنات خود را در آن نمى بيند،عرض مى كند:الهى! اين كارنامه من نيست!زيرا من در آن طاعات خود را نمى بينم!به او گفته مى شود:پروردگار تو نه خطا مى كند و نه فراموش،عمل تو به سبب #غيبت كردن از مردم بر باد رفت،سپس مرد ديگرى را مى آورند و كارنامه اش را به او مى دهند،در آن طاعت بسيارى را مشاهده مى كند،عرض مى كند: الهى! اين كارنامه من نيست! زيرا من اين طاعات را بجا نياورده ام!گفته مى شود:فلانى از تو #غيبت كرد و من حسنات او را به تو دادم.
📚جامع الأخبار (شعیری)ص۱۴۷
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
پدیده ای سرخ رنگ
هشت ساله بودم که در یک میهمانی شبانه برای اولین بار با پدیده ای سرخ رنگ به نام "خرمالو" آشنا شدم...
نامبرده را شکافته و چشیدم...
شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس می کردم گونه هایم در حال تجزیه شدن هستند..
در نهایت ؛
تجربه تلخ اولین کام از خرمالو،باعث شد که من سی سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یک طرفه تحریم کنم.
با اصرار فراوان همسرم،دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در سی و هشت سالگی به خرمالو یک فرصت تازه دادم...
خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزه ای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیمو ترش و توت فرنگی در "صدر مصطبه" بنشانم...
یک تجربه ی تلخ در هشت سالگی،باعث شد که سی سال از همه خرمالو ها متنفر باشم...
اولین تجربه های کودکی،شالوده ی ما را می سازند...
چه بسیارند باورها،هنجارها و اعتقاداتی که به خاطر ؛
تجربه طعم"گس" آن ها در کودکی،هنوز منفور ما هستند.
مواظب تجربه های گس فرزندان مون باشیم و آگاهشون کنیم...
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
طنز😁داستان😍
یه سریام خیلی با اعتماد بنفس میان میگن حس من هیچوقت بهم دروغ نمیگه.
حالا انگار ما هرشب حسمون با چش قرمز میاد خونه میگیم کجا بودی میگه با رفیقام کتابخونه بودم😐😂
داستان😍
💠دو کلام حرف حساب
🔹هفت یا هشت سالم بودم، با سفارش مادرم برای خرید میوه و سبزی به مغازه محل رفتم. اون موقع مثل حالا نبود که بچه رو تا دانشگاه هم همراهی کنن!
🔹پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ از لیست سفارش... میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 35 زار. دور از چشم مادرم مابقی پول رو دادم یه کیک پنج زاری و یه نوشابه زرد کانادا از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم.
🔹خونه که برگشتم مادر گفت مابقی پولو چکار کردی؟ راستش ترسیدم بگم چکار کردم، گفتم بقیه پولی نبود... مادر چیزی نگفت و زیر لب غرولندی کرد منم متوجه اعتراض او نشدم. داشتم از کاری که کرده بودم و کسی متوجه نشده بود احساس غرور میکردم اما اضطراب نهفته ای آزارم می داد.
🔹پس فردا به اتفاق مادر به سبزی فروشی رفتم اضطرابم بیشتر شده بود. که یهو مادر پرسید آقای صبوری میوه و سبزی گران شده؟ گفت نه همشیره.
گفت پس بقیه پول رو چرا به بچه پس ندادی؟ آقای صبوری که ظاهراً فیلم خوردن کیک و نوشابه از جلو چشمش مرور میشد با لبخندی زیبا روبه من کرد گفت : آبجی فراموش کردم ولی چشم طلبتون باشه.
🔹دنیا رو سرم چرخ میخورد اگه حاجی لب باز میکرد و واقعیت رو می گفت به خاطر دو گناه مجازات می شدم، یکی دروغ به مادرم یکی هم تهمت به حاج صبوری!
🔹مادر بیرون مغازه رفت. اما من داخل بودم. حاجی روبه من کرد و گفت: این دفعه مهمان من!
ولی نمی دونم اگه تکرار بشه کسی مهمونت میکنه یا نه؟! بخدا هنوزم بعد 44 سال لبخندش و پندش یادم هست!
بارها باخودم می گم این آدما کجان و چرا نیستن؟
چرا تعدادشون کم شده آدمهایی از جنس بلور که نه كتاب های روانشناسی خوندن و نه مال زیادی داشتن که ببخشند؟
ولی تهمت رو به جان خریدن تا دلی پریشون نشه...!
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
امیرالمؤمنین عليه السلام:
اگر خواستى از برادرت ببرى، ته مانده اى از دوستى خود براى او باقى گذار كه اگر روزى به فكرش رسيد كه آشتى كند به آن بازگردد
إنْ أرَدْتَ قَطِيعةَ أخيكَ فاستَبْقِ لَهُ مِن نفسِكَ بَقيّةً يَرجِعُ إليها إن بَدا لَه ذلكَ يوما مّا
نهج البلاغه، از نامه31
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak
سوتی خاطره🤦♀😁
پسرم که امادگی میرفت
یه همکلاسی داشت
من با مامانش میونمون خوب بود که باردار هم بود
اخرای سال یه جشن پایان تحصیلی براشون گرفتن
اونروزم سرویس نبود باید خودمون بچه هارو میبردیم و میاوردیم
بالاخره بچه هارو بردیم جلو مدرسه من این خانمو دیدم
گفت حالم خوب نیی و بارداریم پرخطره و فلان
از من اصرار که تو دیگه ظهری نیا دنبال بچت من خودم میارم
از اون اصرار که نه زحمتتون میشه خودم میام
منم اصرار که نه بابا چه زحمتی سوار ماشین میشه سوار من نمیشه که
اونم میگفت نه خودم با اژانس میام میبرمش
بالاخره راضیش کردم من بچه رو ببرم ظهری برگردونم
برگشتم خونه سر ظهر رفتم دم مدرسه خیلی ریلکس پسر خودمو ورداشتم اومدم خونه😄
بعد یک ساعت یادم افتاد قرار بود همکلاسیشم ببرم خونشون😬
زنگ زدم مدرسه که بگم نگردارین بچه رو الان خودمو میرسونم
تا اسم بچه رو گفتم
فکر کردن من مادرشم گفتن بله خانم فلانی همین الان دادیم اژانس اورد🙄
نگو انقد منتظر شده زنگ مدرسه زده
گفتن هنو اینجاست بیچاره گفته بدین بچه رو اژانس بیاره😩😂😂😂
انقد خجالت کشیدم حتی زنگ نزدم معذرت بخام
اونم هیچ وقت زنگ نزد😅😂😇
┄┅┅❅🔸🔹🔶🔲🔶🔹🔸❅┅┅┄
@khandehpak