آقا یه بار تو بچگی خودمو زده بودم به خواب! 😌😴
بابام صدام زد جواب ندادم
گفت اگه خوابی دستتو بلندکن. منم عین مَشنگا دستمو بلند کردم😌✋
یه لگد زد گفت پاشو ببینم😏
نمیدونم از کجا فهمید من بیدارم!!!😂
#خندیدنی
@hal_khosh
رفتم چشم پزشکی میگم چشمم ضعیفه... معاینه کرد... گفت برو اتاق بغلی دستتو گچ بگیرم...
گفتم آقاي دکتر چه ربطي داره؟
گفت اگه دستاتو گچ نگيرم تا سه ماه ديگه کور ميشي بدبخت فضای مجازی...😐😂.
#خندیدنی
@hal_khosh
یه بارم اومده بودن محلمون فیلم بسازن
یهو کارگردان بهم گفت: میخوای تو فیلم باهامون همکاری کنی
گفتم : یله
گفت : پس برو کنار بذار به کارمون برسیم.
#خندیدنی
@hal_khosh
زن حیف نون داشت شماره های موبایل شوهرش را چک میکرد که به شماره ای بنام کووید-۱۹ برخورد کرد.
با کنجکاوی به این شماره زنگ زد
و با تعجب دید گوشیه خودش زنگ خورد😂🤣😂
#خندیدنی
@hal_khosh
آيا از صبح تا شب دراينترنت علاف هستيد؟
آيا هر روز شما مثل روزهاي ديگر است ؟
آيا هيچ پيشرفتي نداريد؟!
.
ما هيچ پيشنهادي براي شما نداريم!!
خدا سر شاهده
ما هم مثل شماييم ...😂😂😂
#خندیدنی
🆔 @hal_khosh
حیف نون میره قهوه خونه میگه قهوه لیوانی چند
میگن : 30 تومن 😐
میگه : شکرش چند
میگن اون مجانیه😁🤔
میگه پس 2 کیلو شکر بده ️😳😂 😂😂"
#خندیدنی
🆔 @hal_khosh
حیف نون به سفری طولانی رفت
بعد از یک هفته همسرش بهش زنگ می زنه با کلی احساسات میگه : «بعد از رفتنت عقربهها از حرکت ایستاده اند حتی زمان متوقف شده»
حیف نون هم میگه «خب برو یه نیگا بندازشاید باتری ساعتمون تموم شده 🤣🤣🤣
#خندیدنی
@hal_khosh
🔸ریاضیات به زبان ساده:
اگه شما ۲۰ میلیون داری و زنت ۵ میلیون یعنی زنت ۲۵ میلیون داره 😆😆😆
#خندیدنی
@hal_khosh
آیامی دانید قشنگترین واحد پول دنیا " تومن " است
که هم ( تو) توش هستی هم ( من )
ولی اون . . .
نه تو جیب تو هست و نه توجیب من!!
#خواندنی
#خندیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان طنز
مَحرم یکی از شاعران معاصر ناصرالدین شاه بود. روزی به حضور وی رفت و پس از ادای سلام واحترام گفت: قبله ی عالم به سلامت! جان نثار یک مصرع شعر سروده ام، اما هر چه فکر می کنم نمی توانم مصرع دوم آن را بگویم!
شاه پرسید: آن مصرع چیست؟
مَحرم گفت:
دیوانه شود مَحرم ، در ماه مُحَرم…
ناصرالدین شاه که خود طبع شعر داشت، فی البداهه گفت:
در ماه صفر هم، ده ماه دگر هم…
#خندیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
3.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 تماس تلفنی این پیرمرد اصفهانی با اداره برق در سال ۹۹ را بشنوید تا هم کلی بخندید
🤣🤣🤣🤣
🟡 هم اگه یادتون رفته، یادتون بیاد چقدر دلسوزان گقتندمواظب باشید دولت سوم روحانی سر کار نیاید ولی متاسفانه شد آنچه نباید بشود ومتاسفانه این روز ها دوباره شاهد برق رفتن های دوساعته وبعضی نقاط کشور چهار ساعته و بیشتر هستیم و چه خسارتهایی بر کشور و مردم وارد می شود
#خندیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92
💠#داستان
👈"داستان واقعی جوان فقیر کارگر و گوهرشاد خاتون"
"گوهر شاد" یکی از زنان باحجاب بوده همیشه نقاب به صورت داشته و خیلی هم مذهبی بود.
"او می خواست در کنار "حرم امام رضا علیه السلام " مسجدى بنا کند."
به همه کارگران و معماران اعلام کرد؛ دستمزد شما را دو برابر مى دهم ولى "شرطش" این است که؛
فقط با "وضو" کار کنید و در حال کار با یکدیگر "مجادله و بد زبانى" نکنید و با "احترام" رفتار کنید. "اخلاق اسلامى" را رعایت و "خدا" را یاد کنید.
او به کسانى که به وسیله حیوانات مصالح و بار به محل مسجد میآوردند، علاوه بر دستور قبلى گفت؛
سر راه حیوانات "آب و علوفه" قرار دهید و این زبان بسته ها را نزنید و بگذارید هرجا که "تشنه و گرسنه" بودند آب و علف بخورند.
بر آنها "بار سنگین" نزنید و آنها را "اذیت" نکنید. من "مزد شما را دو برابر مى دهم."
گوهرشاد هر روز به سرکشی کارگران به "مسجد" میرفت.
روزى طبق معمول براى سرکشى کارها به محل مسجد رفت بود، در اثر باد مقنعه و حجاب او کمى کنار رفت و یک کارگر جوانى "چهره" او را دید.
جوان بیچاره دل از کف داد و "عشق گوهرشاد" صبر و طاقت از او ربود تا آنجا که بیمار شد و بیمارى او را به "مرگ" نزدیک کرد.
چند روزی بود که به سر کار نمی رفت و گوهر شاد حال او را "جویا شد."
به او خبر دادند جوان بیمار شده لذا به "عیادت" او رفت.
چند روز گذشت و روز به روز حال جوان بدتر میشد. مادرش که احتمال از دست رفتن فرزند را جدى دید "تصمیم گرفت" جریان را به گوش "ملکه گوهرشاد" برساند و گفت؛ اگر جان خودم را هم از دست بدهم مهم نیست.
او موضوع را به گوهرشاد گفت و منتظر "عکس العمل" گوهرشاد بود.
ملکه بعد از شنیدن این حرف با "خوشرویى" گفت: این که مهم نیست چرا زودتر به من نگفتید تا از "ناراحتى یک بنده خدا" "جلوگیرى" کنیم؟
و به مادرش گفت؛ برو به پسرت بگو من براى "ازدواج" با تو آماده هستم ولى قبل از آن باید دو کار صورت بگیرد.
یکى اینکه "مهر" من "چهل روز اعتکاف" توست در این مسجد تازه ساز.
اگر "قبول" دارى به مسجد برو و تا چهل روز فقط "نماز و عبادت خدا" را به جاى آور.
و "شرط دیگر" این است که بعد از آماده شدن تو من باید از شوهرم "طلاق بگیرم."
"حال اگر تو شرط را مى پذیرى کار خود را شروع کن."
جوان عاشق وقتى پیغام گوهر شاد را شنید از این "مژده" درمان شد و گفت؛ چهل روز که چیزى نیست اگر "چهل سال" هم بگویى حاضرم.
جوان رفت و مشغول نماز در مسجد شد به "امید" اینکه پاداش نماز هایش ازدواج و "وصال همسری زیبا بنام گوهرشاد" باشد.
"روز چهلم" گوهر شاد "قاصدى" فرستاد تا از حال جوان خبر بگیرد تا اگر آماده است او هم آماده طلاق باشد.
قاصد به جوان گفت؛ فردا چهل روز تو تمام مى شود و ملکه "منتظر" است تا اگر تو آماده هستى او هم شرط خود را انجام دهد.
جوان عاشق که ابتدا با عشق گوهرشاد به "نماز" پرداخته و حالا پس از چهل روز "حلاوت" نماز کام او را شیرین کرده بود جواب داد:
به گوهر شاد خانم بگویید؛
"اولا "از شما ممنونم و "دوم" اینکه من دیگر نیازى به ازدواج با شما ندارم.
قاصد گفت؛ منظورت چیست؟!
"مگر تو عاشق گوهرشاد نبودى؟!"
جوان گفت؛ آنوقت که "عشق گوهرشاد" من را "بیمار و بى تاب" کرد هنوز با "معشوق حقیقى" آشنا نشده بودم، ولى اکنون "دلم به "عشق خدا" مى تپد "و جز او" معشوقى" نمى خواهم.
من با خدا "مانوس" شدم و فقط با او "آرام" میگیرم.
اما از گوهر شاد هم ممنون هستم که مرا با خداوند "آشنا" کرد و او باعت شد تا معشوق حقیقى را پیدا کنم.
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده ی مسجد معروف گوهرشاد "مشهد" است.
#خندیدنی
کانال #داستان و #طنز حال خوش,
http://eitaa.com/joinchat/206700555C6ffd205a92