eitaa logo
شادی و نکات مومنانه
66.8هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
23.6هزار ویدیو
329 فایل
در صورت رضایت صلوات برای #مادر_بنده و همه اموات مومنین بفرستید لطفا @Yaasnabi   @BaSELEBRTY @zendegiitv4 @menoeslami @jazabbb @shiriniyeh @mazehaa @cakekhaneh @farzandbano @T_ASHPAZE @didanii @sotikodak تبلیغات @momenaneHhh
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عین میم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀۴روز تا نیمهٔ شعبان🌀 (انتشارحداکثری) ◀️ 💙 ◀️ مناسب برای استوری 👍 ◀️ کار خوب با ما انتشار با شما . ◀️ مارو در ایتا با این لینک حمایت کنید👇 https://eitaa.com/joinchat/456523903C903c49b409 🌀🌀🌀🌀 @panaah_org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پرتاب آخرش 3 امتیازیه😃👌 ┄┅┅❅🔻◽️🔻🔵🔻◽️🔻❅┅┅┄ @khandehpak
توییت جالب هومن حاج عبداللهی در باره فیلمبرداری در یک آسایشگاه اعصاب و روان😅 اخبار داغ سلبریتی ها ┄┅❅📀🖥📀❅┅┅ @BaSELEBRTY
✅ روز جمعه روز خانواده س ✅ خوش اخلاقی با همسر رو از همین امروز شروع کنید. 😁حکایت طنز😁 راز موفقیت همسرداری ملانصرالدین ملانصرالدین را گفتند: چگونه چهل بهار بدون مرافعه و جدال با عیال سر کردی؟ او در پاسخ جماعت گفت: ما با هم عهدی بستیم و آن اینکه اگر من آتش خشمم زبانه کشید او برای انجام یک امری نیکو به جای جدل به مطبخ رود تا کشتی طوفان زده من به ساحل آرامش و سکون برسد و اگر رگ غضب او متورم شد، من به طویله روم و کمی ستوران را رسیدگی کنم و وارد بیت نشوم تا عیال خونش از جوش بیافتد. و اینک من، شکر خدا، چهل سال است که بیشتر عمر را در طویله زندگی می کنم... 💠 کانال طنز منبر🔻 http://eitaa.com/joinchat/2345402380C6c90931f0f *کپی بدون لینک کانال مورد رضایت نیست*
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🌸🍃🌼🌸🍃🌼 🍃🌼 🌸 ✨ ✨ نامه واقعی به خدا این ماجرای واقعی در مورد شخصی به نام نظرعلی طالقانی است که در زمان ناصرالدین شاه، دانش آموزی در مدرسه ی مروی تهران بود و بسیار بسیار آدم فقیری بود. یک روز نظرعلی به ذهنش می رسد که برای خدا نامه ای بنویسد. مضمون این نامه : بسم الله الرحمن الرحیم خدمت جناب خدا ! سلام علیکم ، اینجانب بنده ی شما هستم. از آن جا که شما در قرآن فرموده اید : "و ما من دابه فی الارض الا علی الله رزقها" «هیچ موجود زنده ای نیست الا اینکه روزی او بر عهده ی من است.» من هم جنبنده ای هستم از جنبندگان شما روی زمین. در جای دیگر از قران فرموده اید : "ان الله لا یخلف المیعاد" مسلما خدا خلف وعده نمیکند. بنابراین اینجانب به چیزهای زیر نیاز دارم : ۱ - همسری زیبا و متدین ۲ - خانه ای وسیع ۳ - یک خادم ۴ - یک کالسکه و سورچی ۵ - یک باغ ۶ - مقداری پول برای تجارت ۷ - لطفا بعد از هماهنگی به من اطلاع دهید. مدرسه مروی-حجره ی شماره ی ۱۶- نظرعلی طالقانی. نظرعلی بعد از نوشتن نامه با خودش فکر کرد که نامه را کجا بگذارم؟ می گوید، مسجد خانه ی خداست. پس بهتره بذارمش توی مسجد. می رود به مسجد بازار تهران(مسجد شاه آن زمان) نامه را در پشت بام مسجد در جایی قایم میکنه و با خودش میگه: حتما خدا پیداش میکنه! او نامه را پنجشنبه در پشت بام مسجد می ذاره. صبح جمعه ناصرالدین شاه با درباری ها می خواسته به شکار بره، کاروان او ازجلوی مسجد می گذشته، از آن جا که (به قول پروین اعتصامی) "نقش هستی نقشی از ایوان ماست آب و باد وخاک سرگردان ماست" ناگهان به اذن خدا باد تندی شروع به وزیدن می کنه، نامه ی نظرعلی را از پشت بام روی پای ناصرالدین شاه می اندازه. ناصرالدین شاه نامه را می خواند و دستور می دهد که کاروان به کاخ برگردد. او یک پیک به مدرسه ی مروی می فرستد، و نظرعلی را به کاخ فرا می خواند. وقتی نظرعلی را به کاخ آوردند ، دستور می دهد همه وزرایش جمع شوند و می گوید: نامه ای که برای خدا نوشته بودید، ایشان به ما حواله فرمودند، پس ما باید انجامش دهیم. و دستور می دهد همه ی خواسته های نظرعلی یک به یک اجراء شود. 🔸این نامه الآن در موزه گلستان موجود است و نگهداری می شود. ✨یادت باشه وقتی میخوای پیش خدا بری فقط باید صفای دل داشته باشی. .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
چند سال پیش از طرف اداره پدرم برای جشن دعوت شده بودیم برج میلاد، شامو تو رستوران گردان سرو میکردن موقع شام همه کارمندا و خانوادهاشن خیلی شیک از سلف یکی دو مدل غذا میاوردن سرمیزشون میخوردن، ماهم خیلی سعی کردیم چهارپنج مدل بیشتر برنداریم😁 داداشم که حسابی بخور بود اول رفت یه بشقاب برا خودش غذاهای رنگارنگ کشید اورد گذاشت سر میز دوباره رفت🤦‍♂😁 بعد چند دقیقه دیدیم رفته از دسرای لیوانی، یه بشقاب ورداشته، روی لیوانا یه بشقاب دیگم گذاشته تو اونم پر کرده🤣🤣 حالا اینا هیچی، برای اینکه ابرومون نره، کنار میزا به سمت پنجرها یه سکوهای کوتاهی بود گفتیم دسراشو بزاره اونجا همکارا نبینن زشته، اخر غذاش نگا کرد دید دسراش نیست! حالا هی بماها میگفت کی اینا ورداشته، اخرسر فهمیدیم خیر سرش رستورانه گردانه چرخیده دسرا رفته بود بغل میز پشتیمون🤣🤣🤣🤣 داداشمم خیلی شیک خودشو دراز کرد کشیدشون سمت خودش نشست با ارامش خورد انگااار نه انگار😂 فهمیدیم ما به درد اینجور جاها نمیخوریم😂😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
من یه خواهر دارم همیشه میگه خودم میدونم. خودم بلدم. یادمه روز اولی که رفته بود پیش دبستانی ظهر که برگشت خونه با یه هیجانی گفت آجی یه سرود خوندن همه بلد بودن. خیلی خوب خوندن. منم یادش گرفتم. گفتم چی خوندن که همه بلد بودن؟!!!🤔 خواهر منم کلی ژست گرفت و دستاشو از پشت به هم داد و ایستاد و یه دفعه گفت: سبز و زرد افق مهر خاوران ما:😳😳😳 خواهرم:😌😌😌 ما:😂😂😂 خواهرم:😒😒😒 بازم ما:🤣🤣🤣 خواهرم:😠😤 جالبیش اینه که وقتی درستشو بهش گفتیم قبول نمی‌کرد.😏 می‌گفت نخیرم همین طوری که من میخونم درسته. الان فوق لیسانس حقوق داره👩🏻‍🎓👩🏻‍⚖ولی هنوزم دست از این خودم بلدم بر نداشته😐 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
دیروز یه جا جشن داشتیم برای یازده تا عروس و داماد که ساده مراسم گرفته بودن من و دوستم رفته بودیم بخشی از فضا رو مرتب کنیم جلوی در ورودی یه موش مُرده افتاده بود ، به دوستم گفتم برو به صاحب این مکان بگو بیاد این موش رو برداره ، رفت گفت آقا ببخشین اینجا یه موش ِ فوت شده😂😂😂😳😳😳 هست لطفا بیایین بردارین 😂 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄ @sotikodak
💠 ؟ سلام من اسمم فاطمه است من توی خانواده مذهبی بزرگ میشم و در حال حاضر 14 سالمه و همیشه چادر میپوشیدم ، تا اینکه یک سال کذایی رو با خواست خودم چادر نپوشیدم . البته باید بگم این کار رو به خواست یه نفر انجام دادم که در ادامه می‌خونید : من چهار ساله که کلاس زبان میرم و خب به لطف خدا تقریبا هم موفق بودم توی این راه سال دومی بود که من به کلاس زبان میرفتم اون ترم من قبول نشدم و با یه دختری هم کلاسی شدم شاید بگید خب چی؟ چه ربطی داره ؟🤔 اما اینجا شروع داستان سیاه من بود که از خود واقعیم دور شدم : اون دوست خوبی برای من نبود اما باهاش دوست شدم سر و وضع خوبی نداشت ، روسری نمی پوشید ، با لباس های کوتاه بیرون می‌رفت ، شلوار تنگ می پوشید و تا بالای مچ پاهاش اون رو میداد بالا ☹️ شبیه پسرا بود اما خب دختر بود😕 اون بین پسرا می‌نشست و با اونها حرف میزد 🤦🏻‍♀ من چادرم رو دوست داشتم ولی اون چادرم رو ازم دور کرد 😞 خلاصه من اون ترم باهاش دوست شدم ظاهر خوبی نداشت اما مهربون بود و بی آزار . دوستی بین ما خیلی صمیمی شد تا اینکه کرونا اومد و ما آنلاین کلاس داشتیم یه روز تصمیم گرفتیم با مادر هامون بریم بیرون اون روز من چادر نپوشیدم اما حجاب کامل کامل رو حفظ کردم مادرم از این قضیه ناراحت بود😒 اما من برام مهم نبود ؛ گذشت تا بالاخره اون تونست آروم آروم درست مثل شیطان با حرفاش ب من بفهمونه که چادر چیز خوبی نیست 😱و من هم در اون زمان اون رو بهترین دوستم میدونستم و به حرفش‌ گوش کردم😱🤦🏻‍♀ و با پدر و مادرم شروع به بحث کردن سر قضیه چادر نپوشیدن من😏 البته باید بگم من از کلاس اول تا الان هیچ دوستی صمیمی نداشتم حتی دوست عادی هم نداشتم 🙃 و بالاخره موفق شدم و دیگه چادر نپوشیدم . و ما هر روز توی خانواده مون دعوا داشتیم که من باید با این دوستم قطع رابطه کنم ولی من اونها رو راضی میکردم که اون ظاهرش بده ولی باطن خوبی داره 😕😔 چند ترم بعد از هم جدا شدیم ولی باز هم دوست بودیم باهم می‌رفتیم بیرون (با یکی از اعضای خانوادهامون ) تقریبا یک سال و چند ماه چادر نپوشیدم تا اینکه با یه نفر به اسم سوگند توی همون کلاس زبان آشنا شدم 😊 دختر خیلی خوبی بود حجاب کاملی داشت و چادر میپوشید به اون حسودی میکردم که چرا من این قدر احمقم که چادر نمی پوشم☹️ 2 ترم گذشت و من واقعا شیفته چادر پوشیدنش بودم و وقتی استوری هاش رو می‌دیدم از اینکه اون رفیق شهید داشت یه حس خوبی داشتم یه شب تصمیم گرفتم باهاش حرف بزنم و همه چیز رو براش تعریف کنم . این پایان روز های سیاهی بود که تینا برای من ساخته بود ( تینا همونی کسی که باعث شد من چادر نپوشم ) و من خوشحال بودم از اینکه دوباره چادر می پوشم فردا اون روز باهم کلاس زبان داشتیم ... باهم تصمیم گرفتیم من چادر بپوشم و بریم مسجد و بعد هم بریم کلاس زبان من از اینکه بقیه مسخرم کنن استرس داشتم اما با وجود سوگند حالم خوب بود و اون روز ما رفتیم کلاس و دوباره با کمک سوگند به بچه‌هایی که سوال می پرسیدن چرا دوباره چادر میپوشی جواب دادیم بعد از کلاس منتظر مامانم بودیم تا بیاد البته مامانم تا حالا دنبال من نیومده بود و من همیشه تنها میرفتم و بر می‌گشتم خونه، از دور که من رو دید انگار من رو نمی شناخت وقتی اومد جلو و مطمئن شد که من چادر پوشیدم ، اون هم توی کلاس زبان خیلی خوشحال شد😍 و اون روز با کمک سوگند من دوباره به روز های شیرین چادر پوشیدن برگشتم ❤️ لطفاً برام دعا کنید که همیشه خوب بمونم خیلی ممنون که متنم رو خوندید و اینکه کانال خیلی خوبی دارید _________________________ ☑️ مـ ح ـیا،خاطرات خوب http://eitaa.com/joinchat/3478519974C8685aaafc3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 روایتی عجیب از مشاهده روح انسان توسط حیوانات ▪️این قسمت: جوانمرد ▫️تجربه‌گر : آقای عبدالحمید لرستانی 💢لینک فیلم کامل در تلوبیون: https://www.telewebion.com/episode/2570296 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عمری بجز بیهوده بودن سر نکردیم تقویم ها گفتند و ما باور نکردیم .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
برای من هنوز 97 تموم نشده😑 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هیجان تکمیل شد ببین چی مسیرو مسدود کرده😃👌 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
یه بار زمستون بود هوا سرد مامانم رفت نانوایی .منو خواهر نابقه ام اجر اوردیم وسط خونه با چوب اتیش روشن کردیم ..مامانم اومد دید داره فرش میسوزه ما هم دستامونو گرفتیم گرم بشیم ....اونقد دنبالمون کرد یه کتک حسابی خوردیم    😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
✅ راست‌گویی شاید بعضی وقتا باعث سخت شدن کارها بشه، ولی مطمئن باشید باعث نجات و گره‌گشاییه؛ برعکسِ دروغ 💠 پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله فرمودند: درپى راستى باشيد، اگرچه فكر كنيد كه مايه هلاكت است، كه راستگويى موجب نجات است و از دروغگويى پرهيز كنيد اگرچه پنداريد عامل نجات است، زيرا آن مايه هلاكت و نابودى است. تَحَرُّوا الصِّدقَ وَ إنْ رَأَيتُم أنَّ فيهِ الْهَلَكَةَ فَإنَّ فيهِ النَّجاةَ. وَاجتَنِبُوا الْكِذْبَ وَ إنْ رَأَيتُمْ أَنَّ فيهِ النَّجاةَ فَإنَّ فيهِ الهَلَكَةَ. (نهج الفصاحة ص 226 ح 1127) 😄 لطیفه😄 دانشجو بودم. با دو تا از هم اتاقی هام، صبحِ امتحان خواب موندیم و دیر رسیدیم دانشگاه. به استاد الکی گفتیم لاستیک ماشینمون ترکید و نتونستیم سرِ وقت بیایم. خلاصه با کلی التماس استاد قبول کرد فردا یه امتحان دیگه از ما سه تا بگیره. نمره قبولی هم 10 بود. خوشحال و شاد😎😎 از به نتیجه رسیدن نقشه مون، رفتیم سرِ جلسه. سوال ها اینطوری بود: سوال یک (3نمره) سوال دو (3نمره) سوال سه (3نمره) این سه سوال 3 تا مسثله آسونه ریاضی بود که خیلی راحت میشد جواب داد ولی سوال اصلی(سوال چهارم) که 11 نمره داشت این بود: دقیقا کدوم لاستیک ترکید؟؟ 😔😔 هیچی دیگه یه ترم دیگه در خدمت استاد بودیم 😂😂 💠 کانال طنز منبر🔻 http://eitaa.com/joinchat/2345402380C6c90931f0f *کپی بدون لینک کانال مورد رضایت نیست*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این پشت صحنه هاش از خود فیلم بهتر بود😂 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کار گروهی مورچه های برای حل مشکل چسبندگی سطح که برای رفت و آمدشون مزاحمت ایجاد کرده.😃👌 .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
امام على عليه السلام: بهترين چيزى كه پدران براى فرزندان به ميراث مى گذارند، ادب است. خيرُ ما وَرّثَ الآباءُ الأبناءَ الأدبُ غررالحكم حدیث 5036 😁 لطیفه 😁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌روزی حکیمی با ملانصرالدین قراری داشت تا با هم به مناظره بنشینند. هنگامی که حکیم به خانه ملا رسید او را در خانه نیافت و بسیار خشمگین شد. تکه گچی برداشت و بر دَرِ خانه ملا نوشت: (نادان_احمق) ملانصرالدین  به خانه آمد و این نوشته را دید و با شتاب به منزل حکیم رفت و به او گفت: قرار ملاقات را فراموش کرده بودم ، مرا ببخشید. تا به منزل آمدم و اسم شما را بر در منزل دیدم به یاد ملاقات‌مان افتادم...😂😂😂 💠 کانال طنز منبر 🔻 http://eitaa.com/joinchat/2345402380C6c90931f0f *کپی بدون لینک کانال مورد رضایت نیست*
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
یکسالی هست که بخاطر شغل همسرم به یه شهر دیگه اسباب کشی کردیم و از پدر و مادرم دور شدیم. راه هم خیلی دوره و زود به زود نمیشه رفت دیدنشون. چند روز پیش پسر سه سالم گفت پس کی میریم پیش مامان جون آخه؟؟؟ میخواستم به یه بهونه ای آرومش کنم گفتم بابایی کار داره نمیتونه بیاد گفت خب نیاد🙂 باز گفتم اگه بریم بابا تنها میمونه ها گناه داره اونم عصبی گفت میرم پلیس میارم بابا رو بکشن خیالت راحت شه بتونیم بریم😆😆😆😆 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
شادی و نکات مومنانه
یکسالی هست که بخاطر شغل همسرم به یه شهر دیگه اسباب کشی کردیم و از پدر و مادرم دور شدیم. راه هم خیلی
یه بار هم داشت با مادرم صحبت می‌کرد هی میگفت مامان جون بیا پیشم مامانم هم میگفتن آخه پسرم کلی کار دارم نمیتونم بیام آخرش بچم گفت میام خونتونو با تفنگم خراب میکنم خونه نداشته باشین مجبور شین بیاین خونه ما زندگی کنین مامانم😳 پسرم😡 من😂😂😂 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 وقتی بگو مگو با همسر تبدیل به اژدها در مرگ موقت شد ▪️این قسمت: نیش و نوش ▫️تجربه‌گر : خانم نفیسه مرادی .┄┅┅❅🌸🍂🍃🌹🍃🍂🌸❅┅┅┄ @khandehpak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
روز اولی که رفتیم آموزشگاه رانندگی مربی اقا برداشتیم چون گفتن مربی های اقا بهتر اموزش میدن یهو منو صدا زد با یکی دیگ رفتیم بیرون سوئیچ داد دستم گفت بشین گفتم کجا🙄 گفتم پشت فرمون😰 گفتم من؟😳 گفت پس کی گعتم خودتون 😁 گفت بشینید وقت نداریم 😰 از من انکار و از اون اصرار سریع بشین من تصورم این بود که اون اول میشینیه چند روز بعد که به ما اموزش داد یه روزم ما میشینیم😂 واسه همین هنگ کردم به اقاهه میگفتم بخدا من نمیشینم🤣 اقاهه خنده ش گرفته بود 😁🤦‍♀ بعد که نشستم هنوز راه نیوفتادم میخواستم گاز بدم کلا از اول علاقه عجیبی به گاز داشتم خخخخ نمیدونستم یه پدال ترمز کلاچ زیر پای مربی هست روزای بعد هر چیییی گاز میدادم تند نمیرفت ب مربی برگشتم گفتم گازش کار نمیکنه چرا تند نمیره؟ یه لبخند ملیحی زد گفت هنوز برات زوده خخ 3ta 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
هدایت شده از سوتی،طنز،دیدنی ها
از سری سوتی های رانندگی من ی بارم از یه منطقه مسکونی نظامی میخاستم وارد شم سربازه گیت داد بالا رد ک شدم کله مو پایین گرفتم رد شدم ناخوداگاه یهو متوجه شدم از اینه نگاه کردم دیدم دوتا سربازا دارن میخندن ی بارم از ماشین پلیس سبقت گرفتم یهو آژیرشو روشن کرد دست و پام یخ شد گفتم نکنه تخلفه از ماشین پلیس سبقت بگیری یکم سرعتو کم کردم دیدم با سرعت جت از من رد شد یه نفس راحت کشیدم خخ ی بار یه وانت پر از اسباب اثاثیه جلوم بود زور میزد تا بره یهو سرعتش زیاد شد خوشحال شدم منم سرعتو زیاد کردم یهو اون ترمز کرد تقققق زدم پشت وانتیه نزدیک بود چپه شه😂😂😂 خدا نگهش داشت سریع سبقت گرفتم فرار کردم سوتی خیلی زیاد دارم 3ta 😁 ┄┅┅😅❅🤦‍♀🤦‍♂🤦‍♀🙋‍♂❅😅┅┅┄               @sotikodak
✅ دروغ نگی نمی‌میری ✅ بعضیامون هستیم اینقد به دروغ گفتن عادت کردیم که برای مسائل کوچیک و پیش پا افتاده هم دروغ میگیم. دیگه چه برسه به جایی که نفعی هم برامون داشته باشه. 😄لطیفه😄 یکی زنگ زده بهم منم داشتم رانندگی میکردم و اصلا حوصلشو نداشتم. شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا انتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا. 😂 گفت: داداش😎 صدات قطع و وصل میشه ولی صدای ضبط ماشینت واضح میاد😂😂😂 ✅ امام علی علیه السلام فرمودند: دروغ، عیبی رسوا کننده است. الکذب عيب فاضح؛ (بحارالانوار، ج 66، ص 313، ح 7) 💠 کانال طنز منبر🔻 http://eitaa.com/joinchat/2345402380C6c90931f0f *کپی بدون لینک کانال مورد رضایت نیست*