خانه آرام من(موسسه بصیر)
#یک_دقیقه_مطالعه #مهارتی_به_نام_خنده https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💚💞💚💞💚💞💚
#یک_دقیقه_مطالعه
#مهارتی_به_نام_خنده
😀😄😀😄😀😀
هر روز صبح پس از بیدار شدن از خواب قبل از باز کردن چشمانتان به خوبی بدنتان را کش و قوس دهید و خستگی احتمالی را به این ترتیب از تن خود بیرون کنید. پس از سه یا چهار دقیقه همانطور با چشمان بسته شروع
به خندیدن کنید.
برای مدت پنج دقیقه فقط بخندید. در ابتدا ممکن است خنده شما واقعی نباشد ولی پس از مدتی صدای این خنده مصنوعی باعث خواهد شد تا واقعاً بخندید.
خود را کاملا رها کنید و به این خنده بسپارید. شاید چند روزی طول بکشد تا این حالت به طور واقعی اتفاق بیفتد. این مدیتیشن تاثیر بسیار خوبی خواهد داشت و باعث میشود تا کل روز شما تغییر کند.
💚💞💚💞💚💞💚
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌸🍃🌸
#نوجوان
# پول_توجیبی
با دادن پول توجیلی مفهوم مهم پس انداز را به فرزند خود بیاموزید:
یکی از اصلی ترین فواید پول توجیبی آموختن مفهوم پس انداز به نوجوان است.
او به مرور می آموزد که برای خرید چیزهای بهتر و ارزشمندتر باید قید خرید چیزهای بی ارزش را بزند تا با جمع کردن پول هایش بتواند به خواسته اش برسد.
همچنین می آموزد که همیشه باید مقداری پول برای روز مبادا ذخیره کند تا اگر روزی به طور ناگهانی نیاز به پول پیدا کرد دستش خالی نباشد.
✅ یکی از شروط پول توجیبی:
اگر نیاز به خرید وسیله ای دارد که برای او ممانعتی ندارد ( مثل مانتو جدید، دوچرخه ،کیف و....) ولی خرید آن اکنون برای خانواده مقدور نیست، باید با پس انداز کردن پول توجیبی های ماهانه به خواسته خود برسد.
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کودک #اعتماد_به_نفس
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#کودک
#اعتماد_به_نفس
🌟به او بیاموزید احساساتش را به راحتی بیان کند.
این به معنای انفجار در هر گرهی احساسی نیست بلکه به معنای ایجاد تعادل بین توصیف احساس و کنترل آن است. او باید بتواند در صورت نیاز سرپوشی روی احساساتش بگذارد اما نه آنقدر محکم که نتواند آن را بردارد. این سرپوش باید در موقعیت مناسب مثلا هنگام دویدن یا در صحبت با یک دوست صمیمی برداشته شود.
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#همسرانه https://eitaa.com/khaneAram_Basir
💐🍃🌿🌸🍃🌾🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌷
#همسرانه
🌺کلمه باید را در زندگی زناشویی کنار بگذارید.
🍀استفاده از کلمات دستوری و لحن و ژست طلبکارانه،
🌺تفاهم و دوستی را از محیط خانه دور می کند.
🍀امروزه اصل بر کار گروهی و رفتار برابر است.
🌺وقتی تو به من احترام می گذاری من هم به تو احترام می گذارم.
🍀پس ما با هم برابریم.
🌺کلمه باید و دستور دادن سبب دوری و انزجار و لجاجت می شود
🍀و نتیجه آن نیز سطحی و زودگذر است.
🌺ولی خواهش کردن نتیجه روانی مثبتی دارد که پایدارتر و مطلوب تر می باشد.
🌹
🌿
🌾🍂
🍃🌺🍂
💐🌾🍀🌼🌷🍃🌹
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن ✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے 🌹قــسـمـت دوازدهــم (گــرمــاے تـهـ
✨#تـمـــام_زنــدگــــے_مــن
✍شـهـید ســیــدطـاهـا ایـمـانــــے
🌹قــسـمـت سـیــزدهــم
(اولـیــن رمـضــان مـشـتـرک)
تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ …
اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود …
اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد …
یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم …
– متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ …
با بی حوصلگی هلم داد کنار …
– برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه …
برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم …
– اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد …
و خودم به تنهایی سحری خوردم …
بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم …
چشمش که بهم افتاد با خنده گفت …
– سلام … چه عجب پاشدی؟ …
می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید …
– م … م` …
همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت …
– جان متین؟ …
رفت سمت وسایلش …
– شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه …
همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد …
در رو که بست، افتادم زمین …
ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir