eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
327 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
امام على عليه السلام: راستگو، در آستانه نجات و بزرگوارى است، و دروغگو بر لبه پرتگاه و خوارى الصادِقُ على شَفا مَنجاةٍ و كَرامَةٍ، و الكاذِبُ على شَرَفِ مَهواةٍ و مَهانَةٍ ميزان الحكمه جلد6 صفحه180
💕صبح یعنے سلام به خداوند یعنے سلام به پاڪے یعنے سلام بہ هوایے ڪه هدیه آسمانے ست سلام دوستان صبحتون بخیر مسیرزندگیتون گلباران وپرازهدیه های آسمانی✨ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کتاب_خوان #رمان_نوجوان_تن_تن_و_سندباد https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 «تن‌تن و سندباد» داستان بلند تخيّلي و هيجان‌انگيزي است كه در آن، درگيري و كشمكش‌هاي خطرناكي بين دو دسته از شخصيت‌هاي اصلي رخ مي‌دهد. تن‌تن، پروفسور ميلو، سوپرمن و تارزان، قهرمانان قصه‌هاي مغرب‌زمين، قصد دارند سرزمين قهرمانان قصه‌هاي شرقي را فتح كنند تا دنيا كاملا در تسلط خودشان باشد و نام نشاني از اين قهرمانان باقي نماند. اما سندباد، نخودي، پهلوان پنبه و علاءالدين، قهرمانان قصه‌هاي مشرق‌زمين، در مقابل آنها قرار مي‌گيرند تا جلوي نفوذشان را براي تسخير سرزمين‌هاي شرقي بگيرند. 🔹🔸این کتاب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود میباشد. 🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کتاب_خوان #مسلخ_عشق https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 کتاب مسلخ عشق روایتی است از ترویج بهائیت در ایران.این کتاب با بیان چند روایت در قالب یک رمان نحوه ترویج دین بهائیت ، اهداف و چالشهای پیش روی آن و پشت پرده هایی از آن را نشان میدهد . نویسنده در این کتاب پاسخ خیلی از سؤالات مطرح شده در مورد این فرقه نوظهور ، عقاید و اهداف آن را با بیانی ساده مطرح می کند. 🔹🔸این کتاب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود است. 🌾🌻🌾🌻🌾🌻🌾🌻 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 ☘ روایات پیامبر صلی الله در زمینه همسرداری ⚡️۱. اظهار محبت بیشتری ایمان بیشتر 🌷 پیامبر صلی الله می فرمایند: هر چه ایمان بنده زیاد شود محبت او به زنش نیز بیشتر می‌شود. ⚡️۲. دوستدار اهل بیت علیه السلام دوستار همسر است. 🌷 پیامبر صلی الله می فرمایند: هر کس بیشتر دوستدار ما "خاندان عصمت و طهارت" باشد به همسرش نیز بیشتر دوستی می کند. ⚡️۳. از تکبر و خشونت پرهیز 🌷 پیامبر صلی الله می فرمایند: بهترین مردان امت من آن کسانی هستند که نسبت به خانواده خود خشن و متکبر نباشند و بر آنان ترحم و نوازش کنند و به آنان آزار نرساند. ⚡️۴. سیلی هرگز 🌷 پیامبر صلی الله میفرمایند: هرکس به صورت زنش سیلی بزند خداوند به آتشبان جهنم دستور می‌دهد تا در آتش جهنم هفتاد سیلی بر صورت او بزنند. ⚡️۵. من تو را دوست دارم 🌷 پیامبر صلی الله میفرمایند: این گفتار مرد به همسرش که من تورو دوست دارم هرگز از قلب زن بیرون نمی‌رود. ⚡️۶.در کنار همسر نشستن 🌷 پیامبر صلی الله میفرمایند: نشستن مرد در کنار خانواده اش نزد خدای بزرگ دوست داشتنی تر از اعتکاف در مسجد است. ⚡️۷. لقمه در دهانش گذاشتن 🌷پیامبر صلی الله می فرمایند: مرد در برابر هر لقمه ای که در دهان زنش بگذارد پاداشی میبرد. ⚡️۸.خشمگین کردن شوهر هرگز 🌷 پیامبر صلی الله می فرمایند: خوشا به حال زنی که شوهرش از او راضی باشد. ⚡️۹. شهری در بهشت 🌷پیامبر صلی الله میفرمایند:هر زنی که به شوهرش مقداری آب دهد برای او بهتر از یک سال است که روزهایش روزه باشد و شب هایش عبادت کند و خداوند شهری در بهشت برایش می سازد و شصت گناهش را می آمرزد. ⚡️۱۰. تامین امنیت روانی همسر 🌷پیامبر صلی الله میفرمایند :حق مرد بر زن است که چراغ خانه را روشن سازد غذای مطبوع فراهم کند و تا در خانه به پیشواز او برود و به او خوشامد گوید و تشت آب و حوله را برای او آماده کند، دست های او را بشوید و بدون دلیل "عذر شرعی" مانع شوهر نسبت به نفس خود نشود. 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 ☀☀☀دستور پذیری هفت سال اول به سروری است .وسروری به آزادی است.ودر صورتی که این مسیر را طی کند به اطاعت پذیری وعبد بودن تن خواهد داد. ☀☀☀☀پاسخ به حس کنجکاوی کودکان با ارتباط برقرار کردن با محیط چیزهای زیادی یاد میگیرند وتجربه می آموزند.تفاوتها را میبیند وبا کسب آنها خوشحال میشود . ☀☀☀☀☀کمک به استقلال کودک آزاد گذاشتن کودک یکی از اولین راههای استقلال دادن به او است .وقتی کودک حدودش را بشناسد ودر همان حدود بدون دخالت دیگران وامر ونهی آنها جولان دهدحس استقلال وایستادن روی پای خوددش را تجربه میکند وبا محدود کردن او را وابسته نکنید ☀☀☀☀☀☀کمک به بزگ شدن کودک . برخی از درخواست های کودک مثل بازی کردن با غذامخصوص بچگی آنهاست وبه تدریج خودشان کنار میگذارند اما علاقه به غذا در او ماندنی میشود . 🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
موسسه بصیر برای بانوان کدبانو کلاس برگزارمی کند: آموزش دسرو ژله در۴ جلسه.... 🔺ژله ویترینی. 🔺ژله چرخشی 🔺دسر بروکن گلاس 🔺دسر آب هویج 🔺تکنیک دولایه نشدن ژله بستنی 🔺دسرپاناکوتا(۴نوع شکلاتی نسکافه ای وانیلی زعفرانی) هزینه کلاس:۳۵ هزارتومان طرفیت محدود📣 برای ثبت نام تماس بگیرید ۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
🌐گر مدعیان نقش ببندند پری را دانند که دیوانه چراجامه دریده ست 🔸🔹قابل توجه هنر دوستان عزیز کارگاه آموزشی نقاشی روی پارچه همراه با آموزش های: 🔸تکنیک آبرنگی(شامل دو تکنیک) 🔹تکنیک جیر و پارچه مشکی 🔸تکنیک پرنده 🔹تکنیک استنسل 🔸تکنیک چرم ✅باحضور مربی موسسه ی آموزشی پریماه سرکار خانم محبوبه صمیمی یکشنبه ۱۱آذر در موسسه بصیر برگذار میگردد. 🔸🔹جهت ثبت نام تماس بگیرید. ☎۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰ 💐🍃💐🍃💐🍃💐🍃💐 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_پنجــم ✍که انگار دنیا چشم دیدن همین را هم نداشته و چو
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺🍂 🌿🍂 🌸 ✍و من یخ زده با صدایی از ته چاه گفتم: ( چقدر اسلام بده) سکوت عجیبی در آن خیابان سرما خورده حاکم بود و فقطـ صدای قدمهای من و عثمان سکوت را می شکست.(اسلام بد نیست فقط) و من منفجر شدم فقط چی؟حرفای امروزه اون مرد را نشنیدی؟داشت با پنبه سر میبرید.در واقع داشت واسه جنگش یار جمع میکردمثه بابام که مسلمون بود و یه عمر واسه سازمانش یار جمع کردشما چی میخواین از ماا..هان ؟اگه تو الان اینجا وایستادی فقط یه دلیل داره،مثه مامانم ترسویی همین دانیال نترسید و شد یه مسلمون بد اخلاق یه نگاه به دنیا بنداز،هر گوشه اش که جنگه یه اسمی از شما و اسلامتون هست میبینی همه تون عوضی هستین بی تفاوت به شرم نگاه و سرِ به زیر انداخته اش،قدم تند کردم و رفتم. و او ماند حیران،در خیابانی تنها چند روزی گذشت.هیچ خبری از عثمان نبود.نه تماسی،نه پیامکی چند روزی که در خانه حبس بودم،نه به اجبار پدر یا غضب مادر فقط به دل خودم!! و من گفتم از تصمیمم برای وصل شدن به مسلمانهای جنگجو،از تسلیم تمام هستی ام برای داشتن برادر و مبارزه ای که برای رسیدن به دانیال؛ حاضر به قبولش بودم.اما با پرواز هر جمله از دهانم،رنگ چشمان عثمان قرمز و قرمزتر میشد.و در آخر،فقط در سکوت نگاهم کرد.بی هیچ کلامی من عادت داشتم به چشمانِ پرحرف و زبان لال پس منتظر نشستم. تماشای باران از پشت شیشه چقدر دلچسب بود. یادم باشد وقتی دانیال را پیدا کردم، حتما او را در یک روز بارانی به اینجا بیاورم. قطرات باران مثله کودکی هام رویِ شیشه لیز میخورد و به سرعت سقوط میکردم...چقدر بچه گی باید میکردم و نشد... جیغ دلخراشِ، پایه صندلی روی زمین و سپس کشیده شدن سریع و نامهربان بازویم توسط عثمان.عثمان مگر عصبانی هم میشد؟کاپشن و کلاهم را به سمتم گرفت،پیش بندش را با 🍂🌼🍂🌼🍂 ✍عصبانیت روی میز پرت کرد و با اشاره به همکارش چیزی را فهماند سارا بپوش بریم و من گیج:چی شده؟ کجا میخوای منو ببری؟ بی هیچ حرفی با کلاه و شال، سرو گردنم را پوشاند و کشان کشان به بیرون برد.کمی ترسیدم پس تقلا جایز بود اما فایده ایی نداشت،دستان عثمان مانند فولاد دور بازوم گره شده بود.و من مانند جوجه اردکی کوچک در کنارگامهای بلندش میدویدم.بعد از مقداری پیاده روی، سوار تاکسی شدیم و من با ترس پرسیدم از جایی که میرویم و عثمان در سکوت فقط به رو به رویش خیره شد. بعد از مدتی در مقابل ساختمانی زشت و مهاجر نشین ایستادیم.و من برای اولین بار به اندازه تمامِ نداشته هایم ترسیدم راستی من چقدر نداشته در کنارِ معدود داشته هایم، داشتم! از ترس تمام بدنم میلرزید. عثمان بازویم را گرفت و با پوزخندی عصبی زیر گوشم زمزمه کرد: نیم ساعت پیش یه سوپرمن رو به روم نشسته بودحالا چی شده؟همینجوری میخوای تو مبارزشون شرکت کنی دختره ی احمق؟کم کم عادت میکنی این تازه اولشه یادت رفته، منم یه مسلمونم راست میگفت و من ترسیدم دلم میخواست در دلم خدا را صدا بزنم!ولی نه...خدا، خدای همین مسلمانهاست پس تقلا کردم اما بی فایده بود و او کشان کشان مرا با خود همراه میکرد.اگر فریاد هم میزدم کسی به دادم نمیرسید آنجا دلها یخ زده بود از بین دندانهای قفل شده ام غریدم: شما مسلمونا همتون کثیفین؟ ازتون بدم میادو او در سکوت مرا از پله های ساختمان نیمه مسکونی بالا میبرد. چرا فکر میکردم عثمان مهربان و ترسوست؟؟ نه نبود... بعد از یک طبقه و گذشتن از راهرویی تهوع آور در مقابل دری ایستاد . محکمتر از قبل بازویم را فشرد و شمرده و آرام کلمات را کنار هم چید: یادمه نیم ساعته پیش تو حرفات میخواستی تمام هستی تو واسه داشتن دانیال بدی پس مثه دخترای خوب میری داخل و دهنتو میبندی میخوام مبارزه رو نشونت بدم و بی توجه به حالم چند ضربه به در زد!! مبهوت به نیم رخش خیره ماندم، حالا دیگر وحشت لالم کرده بود. در باز شد.زنی با پوشیه رو به رویمان ایستاد وبه داخل دعوتمان کرد.عثمان با سلام و لبخندی عصبی،من را به داخل خانه کشاند و با دور شدن زن از ما،مرا به طرف کاناپه ی کهنه ی کنار دیوار پرت کرد.صدای زن آشپزخانه بلند شد: خوش اومدین داشتم چایی درست میکردم..اگه بخواین برای شما هم میارم و من چقدر از چای متنفر بودم. عثمان عصبی قدم میزد و به صورتش دست میکشید که ناگهان صدای گریه نوزادی از تخت کوچک و کهنه کنار دیوار بلند شد. نگاهی به منِ غرق شده در ترس انداخت و به آرامی کودک را از تخت بیرون کشید. بعد از چند دقیقه زن با همان حجاب و پوشیه با سه فنجان چای نزد ما آمد و کودک را از عثمان گرفت.نمیدانستم چه اتفاقی قرار است بیفتد و فقط دلم دانیال را میخواست... کودک آرام گرفت و عثمان با نرمشی ساختگی از زن خواست تا بنشیند و از مبارزه اش بگوید... ⏪ ... https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام صادق عليه السلام: هر كه جوياى رياست باشد، نابود شود مَن طَلَبَ الرئاسةَ هَلَكَ ميزان الحكمه جلد 4 صفحه 310 https://eitaa.com/khaneAram_Basir