📣📣📣توجه توجه
#کارگاه_آموزشی_استقلال_کودک
( از شیر و پوشک گرفتن)
⁉️ چگونه عادتهای خوب را در نوزادم ایجاد کنن تا در آینده راحت تر مستقل شود؟
⁉️ برای استقلال کودکم از کدام مرحله شروع کنم؟ شیر گرفتن یا جدا خوابی یا پوشک گرفتن؟
⁉️از کجا بدانم که کودکم آمادگی مستقل شدن در هر مرحله را دارد؟
⁉️برای هر مرحله استقلال چگونه اقدام کنم تا پیامد منفی نداشته باشد یا حداقل کمتر باشد؟
✳️ پاسخ های خود را در #کارگاه_استقلال_کودک دریافت کنید.
گارکاه دوساعته
#مربی : سرکار خانم رحمانی
#زمان : دوشنبه
#ساعت ۱۶:۳۰
#هزینه_کارگاه : ۱۵،۰۰۰ تومان
☎️جهت ثبت نام با شماره های زیر تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
هدایت شده از خانه آرام من(موسسه بصیر)
🌸🍃
✳️ ویزیت طب سنتی ایرانی توسط دستیار طب ایرانی
دکتر سید پیمان خامه چی
✅ خدمات : ویزیت و مشاوره پزشک، اصلاح غذایی (ویژه عموم) ، ماساژ، حجامت و فصد (مخصوص آقایان)
مکان: خیابان بابا افضل، کوچه جنب پاساژ میرصیفی بن بست شهید عظیمی پلاک ۳۷
#موسسه_فرهنگی_مشاوره_ای_بصیر_کاشان
☎️جهت دریافت نوبت با شماره های زیر تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
ترس#خوب ترس#بد
( ویژه والدین کودکان ۱ تا ۱۰ سال )
در این کارگاه می آموزیم:
⁉️آیا ترس همیشه بد است؟
⁉️آیا در تربیت میتوان از ترس استفاده کرد؟
⁉️چگونه از ترسو شدن کودکانمان پیشگیری کنیم؟
⁉️علت و راهکار برخی از ترس ها چیست؟
#مربی: خانم رحمانی
#زمان : دوشنبه
#ساعت: ۱۶/۳۰
#هزینه_کارگاه : ۱۵/۰۰۰ تومان
☎️ جهت تماس با شماره های زیر تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#هوالعشق ❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_سوم
چشمام رو چند بار باز و بسته میکنم ، بیدار شدن برای من زجر آور ترین کار ممکنه. با یاد آوری ساعت 9 با فاطمه قرار دارم آروم و بی حوصله نگام رو سمت ساعت سوق میدم با دیدن عقربه کوچیکه ساعت که 8 و عقربه بزرگش که 10 رو نشون میده سریع مثله برق گرفته ها از جا میپرم.
_ مامان. مامان.
مامان_ به جای داد زدن بیا اینجا ببینم چی میگی.
_ نمیییخواد دیرم شده. هیچی.
سریع مانتو سفید و شلوار و شال مشکیم رو با لباس های توخونه ایم عوض میکنم و از دم در با مامان خداحافظی سرسری میکنم و سریع از خونه بیرون میرم. همزمان با بسته شدن در حیاط ، صدای زنگ موبایل بهم میگه که باید خودم رو برای هر طوفانی از سوی فاطمه آماده کنم، هرچند هیچوقت عصبانیتش رو ندیدم اما تو این چند ماه به خوبی متوجه شدم که روی وقتشناسی فوق العاده حساسه .
_ فاطمه به خدا خواب موندم ببخشید الان میام اصلا غلط کردم.
فاطمه _ سلام منم خوبم. نفس بکش دختر. زنگ زدم بگم که سر کوچتون وایسی من با بابا داریم میام دنبالت.
بهترین خبر ؛ اونم صبحه اول وقت که عزا گرفته بودم برای اینکه چجوری باید این چندتا کوچه رو پیاده برم تا به تاکسی برسم؛ بود.
_ الهی فدای خودت و بابات. حله اومدم .
سریع با دو خودمو رسوندم سر کوچه.
سریع در ماشینو باز کردم و سوار شدم.
_ سلام. ببخشید دیر شد.
بابای فاطمه_ سلام دخترم همین الان رسیدیم.
فاطمه_ و علیکم السلام بر تو
جواب سلاماشون یه لبخند بود و بعدش هم یه خواب 10 دقیقه ای.
.
.
.
_ مرسی عمو. خداحافظ
بابای فاطمه_ خدانگهدارتون .
فاطمه به محض رفتن باباش محکم زد رو شونم و باذوق گفت _ حدس بزن چی شده؟
_ عه چته؟ چمدونم چی شده.
فاطمه_ میخوان ببرنمون راهیان نور.
_ واااات؟
فاطمه_ وووووی حانیه ساعت 9/5 کلاست شروع نشده مگه؟
_ ای وای. بدو
پله های موسسه رو دوتا یکی کردیم تا رسیدیم به دفتر.
_ سلام خسته نباشید.
مسئول ثبت نام خانم عظیمی یه خانم فوق العاده بدحجاب بود که بادیدن فاطمه حالت چهرشو تغییر داد و گفت _ کاری دارید؟
از این طرز بر خوردش که کاملا از نگاهی که به فاطمه انداخت معلوم بود به خاطر چادری بودنه اونه اصلا خوشم نیمد. من هم لحنم رو تند تر از اون کردم و جواب دادم.
_ برای ثبت نام اومدن.
خانم عظیمی_ ایشون؟
و بعد با حالت بدی به فاطمه اشاره کرد.
_ بله. ایرادی داره.
خانم عظیمی_ نه ولی شما که نیاز به زبان یاد گرفتن نداری.
فاطمه_ ببخشید چرا ؟
خانم عظیمی_ هه . هیچی. بشین اونجا برات برگه تعیین سطح بیارم.
فاطمه آروم خطاب به من گفت _ میخوای تو برو سرکلاست.
_ نه نمیخواد.
خانم عظیمی_ هی دختر خانم . بیا بگیر اینو .
_ فاطمه هستش.
خانم عظیمی_ حالا هرچی.
رفتم جلو و برگه رو از دستش گرفتم. برگه رو دادم فاطمه تا بشینه رو صندلی داخل دفتر و منتظر بمونه و خودمم رفتم تو سالن منتظرش بمونم.
بعد از ده دقیقه اومد بیرون .
_ چی شد؟
فاطمه_ تو چرا نرفتی؟
_ چی شد؟
فاطمه_ گفت ده دقیقه دیگه بیا بگیر نتیجشو.
_ باش. پس بیا بریم بشینیم رو صندلی های تو حیاط.
فاطمه_ بیا برو سرکلاست خب.
_ بیا بریم بابا.
فاطمه_ عه.
بی توجه به اعتراض فاطمه به سمت حیاط راه افتادم. اونم که دید حریفم نمیشه دنبالم اومد.
_ خب تعریف کن ببینم راهیان نور چیه؟
فاطمه_ همون جایی که شهدای دفاع مقدس شهید شدن. خیلی حس و حال خوبی داره اصلا اونجا از زمین نیست . باید تجربش کنی.
_ الان ؟ تو این سرما؟ بیخیال
فاطمه_ ضد حال نباش دیگه. به خدا پشیمون نمیشی.
_ کی؟
فاطمه_ پنجشنبه؟
_ همین هفته؟
فاطمه_ اره
_ اونوقت تو الان داری به من میگی ؟ جمعه امتحان پایان ترم زبان دارم .
ادامه دارد.....
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
امام على عليه السلام:
به يكديگر خوش رويى نشان دهيد و در ملاقات هايتان، اظهار شادمانى كنيد
أظهِرُوا البِشرَ فيما بَينَكُم، وَالسُّرورَ فی مُلاقاتِكُم
مصباح المتهجّد ص757
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
ﺑﯽ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﻫﺮ ﺻﺒﺢ ﺁﻏﺎﺯ ﺷﻮﯾﻢ!
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺷﻮﯾﻢ؛
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺒﯿﻨﯿﻢ؛
ﺩﻭباره ﺑﺒﻮﯾﯿﻢ؛
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻟﻤﺲ کنیم
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ
ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﺍﺣﺴﺎﺳﻤﺎﻥ ﺭﺍ
ﻭ ﺧﻮﺩ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ...
صبح زیباتون بخیر
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
#کودک
#سوال
با سلام. من یک پسر دارم که خیلی مهربون هست و حساس. پیش دبستانی میره. آلان که دوماه هست هرروز گریه میکنه تنها بخاطر این که دلش تنگ میشه. خیلی هم از نظر درس ونقاشی عالی هست.. ی مشکلی که داره نمیتونه دوست پیدا کنه مثلا میگه خوراکی رو میدم به بچه ها با من دوست بشن ولی اونا به من هیچی نمیدن.. خیلی هم براش مهم هست که چطوری صداش بزنن مثلا میگه فلانی کتکم زد میگم خب تو هم از خودت دفاع کن میگه نه کار زشتی هست من دوست دارم پسر خوبی باشم.. ی مشکل دیگه تو خونه اصلا پسر مرتبی نیست.. هرچی میگم جایزه میذارم انگار نه انگار.. خیلی بیشتر از سنش میدونه..ی مشکل دیگه فوق العاده بد غذاست.. مشکل بعدی این که مثلا نقاشی که میکشه اگه ی کوچولو خراب بشه اعصابش خورد میشه کاغذ میندازه بیرون یکی دیگه.. دوست داره از همه بهتر باشه مورد توجه باشه. بزرگترین وعمده ترین مشکلش غر زدن زیادش هست
#پاسخ
سلام علیکم.
۱.کودک شما با اعمال قانون در مدرسه احساس خوبی ندارد چون در منزل به نظر میرسد، خانواده سهل گیری هستید.لطفا مطالب مربوط به دو موضوع«رفتارهای قاطعانه »و «نحوه قانون گذاری » را که در کانال قرار داده شده مطالعه فرمایید.
۲.در مورد بد غذایی از یک دکتر تغذیه مشورت بگیرید اگر مشکلی نداشته باشد. باید خود شما تکنیک هایی را بیاموزید مثل حذف بعضی خطاهای شناختی مثل اینکه اگر کودکم غذا نخورد مریض می شود ویا حذف بعضی خطاهای رفتاری شما ، مثل اینکه مدام به صورت وسواس گونه به او غذا می دهید ویا...
۳.در منزل، نیاز به توجه طلبی او را هم در خودتان و هم در او کم کنید، به این صورت که جدا خوابی و مستقل کردن او را افزایش دهید.
۴. در پیش دبستانی کودک مهارتهای لازم برای اجتماعی شدن را فرا میگیرد تا ان شاالله سال اینده برای مدرسه رفتن مشکلات تعامل ارتباطی و..نداشته باشد.بنابراین تلاشتان را بکنید تا در این مقطع سنی به مهارتهای لازم دست یابد.
#خانم_رمضانعلی_زاده
#مشاور
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
بسم الله الرحمن الرحیم
🍀🌱🌸🍀🌱🌸
#همسرانه
✅ 10 روش جلب توجه و محبت شوهر
#روش_اول
👈روش اول را در قالب یک مقایسه ساده خدمتتون عرض می کنیم:
دو خانم را تصور کنید (🦹♀️👩🦰)
اولی هنگام ورود همسرش به خانه هیچ واکنشی نشان نمی دهد! و حتی از اتاقش بیرون نمیاد! نه سلامی نه علیکی! انگار نه انگار که همسرش به منزل آمده است! مرد بیچاره مثل بچه یتیم ها این طرف و آن طرف را نگاه میکند و با خستگی ای که به تنش مانده، همسرش را پشت میز خیاطی با ظاهری ژولیده و خسته مشاهده کند!!
💞☘️💞☘️💞
اما دومی با ورود همسر به استقبال او می رود! آن هم با ظاهری مناسب! موهایی شانه زده و صورتی آراسته! با لبخندی ملیح و قلبی پر از عشق و انتظار به آقا سلام میکند! همسرش را می بوسد و با یک خدا قوت جانانه خستگی را از تن او بیرون می کند! دیگر چایی گرم و خرمایی که کنارش با هم میل می کنند بماند!!
❇️ حالا به نظر شما کدام یک از این دو خانم بیشتر مورد توجه و محبت همسرش قرار خواهند گرفت؟!
#آقای_ربانی
#طلبه_کارشناس_مشاور
☘️🌸🌱🍀🌸🍀
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🌾🌸🌾🌸🌾🌸🌾
✳️#نوجوان
✅احساس محبت اساسی ترین نیاز نوجوان،
🌲بسیاری از نوجوانان بزهکار وقتی باهاشون صحبت میکنیم. میگویند ازطرف خانواده طرد شده اند ❌وتوسط گروهی پذیرفته شده اند که درمقابل شرکت درفعالیت خلاف قانون اورادر جمع خودراه دادند...
✅همه جامعه شناسان، روانشناسان، رهبران مذهبی عقیده دارند که اساسی ترین نیازنوجوان احساس عشق عاطفی از جانب بزرگسالان اصلی زندگی خویش است.. 👌
✅📣واقعیت این است، اگر والدین یا سایر بزرگسالان زندگی نوجوان نیاز اوبه عشق رابرطرف نکنند.. نوجوان درانواع مکان های نامناسب به جستجوی عشق خواهد پرداخت...
#خانم_لاجوردی
🌸🌾🌸🌾🌸🌾
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#شناخت_دوران_نوجوانی
( ویژه والدین نوجوان )
⁉️ شناخت ویژگی های دوران نوجوانی
⁉️شناخت چگونگی ارتباط با نوجوان امروز
⁉️ شناخت نیازهای نوجوان و دنیای مجازی
⁉️ شناخت سبک های فرزند پروری
#مدت_دوره : ۶ جلسه ای ۷۵ دقیقه ای
دوشنبه ها
#ساعت: ۱۶:۳۰ تا ۱۷:۴۵
#هزینه_کارگاه : ۵۰/۰۰۰ تومان
تدریس توسط اعضا #کارگروه_نوجوان موسسه بصیر
☎️ جهت تماس با شماره های زیر تماس بگیرید.
۵۵۴۶۷۷۴۲
۵۵۴۵۱۲۷۳
۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#هوالعشق❤️
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت
#قسمت_چهل_و_چهارم
_ عه امیر نرو دیگه
امیرعلی _ خب تو هم بیا
_ امتحان دارما
امیرعلی_ خب نیا
_ مرسی از راهنماییتون
امیرعلی_ خواهش
_ عه. مسخره . نرو دیگه
امیرعلی _ خواهری میزاری وسایلامو جمع کنم؟
_ اه. برو برو .
امیرعلی_ رفتن و نرفتن من چه فرقی میکنه برای تو؟
_ نمیدونم. خو حسودیم میشه
امیرعلی_ موفق باشی
با حرص از اتاق اومدم بیرون. دلم میخواست هرجور شده برم. رفتم سراغ مامان.
_ مامانی. میشه من امتحان ندم ؟
مامان_ خود دانی. میخوای دوباره بشینی ترم تکراری بخونی؟
_ نه . نمیدونم. ای بابا.
مامان _ راستی عمو و زن عموی جدیدتون یکی دوماه دیگه تشریف میارن ایران.
_ چییییییی؟
مامان_ عه کر شدم. دارن میان ایران.
_ برای زندگی ؟
مامان_ نخیر. برای.....
یه دفعه مامان زد زیر گریه.
رفتم جلو و بقلش کردم.
_ عه مامان چی شد؟
مامان_ تو که نمیخوای باهاشون بری؟
_ واه. مامان کجا برم؟
مامان_ والا چمدونم تو که همیشه از ایران متنفر بودی گفتم شاید بخوای بری
_ نه قوربونت برم کجا برم. تازه دارم واقعیت هارو میفهمم .
امیرعلی_ مادر و دختر خوب با هم خلوت کردن.
_ تو حرف نزن
امیرعلی_ چشم. با اجازه من دیگه برم.
_ به فاطمه سلام برسون.
امیرعلی_ چیییی؟
_ چته؟ عه گفتم به فاطی سلام برسون.
امیرعلی _ مگه فاطمه خانوم هم هست؟
_ مگه لولوئه ؟ اره هست
امیرعلی زود خودشو جمع و جور کرد و گفت نه تعجب کردم. با اجازه مامان. خدانگهدار.
مامان_ مواظب خودت باش مادرجان. خدانگهدارت.
_ وایسا منم بیام تا مسجد با فاطمه خداحافظی کنم. البته به خاطر تو نمیاما . خوشحال نشی
امیرعلی_ وای افسردگی گرفتم اصلا.
_ لوس.
.
.
.
خاله مرضیه_ فاطمه مواظب خودت باشیا.
فاطمه_ چشم مادر من چشم.
خاله مرضیه _ به تو اعتباری نیست.
یه دفعه دست فاطمه رو گرفت کشید برد پیش امیرعلی. منم دنبالشون میرفتم و به دلسوزیای مادرانه خاله مرضیه میخندیدم .
خاله مرضیه_ امیرعلی جان. یه لحظه.
امیرعلی داشت با یه پسر هم سن و سال خودش صحبت میکرد خطاب به اون پسره گفت _ امیر جان یه لحظه ، ببخشید.
امیرعلی_ جانم ؟
خاله مرضیه_ پسرم بی زحمت حواست به این دختره من باش. یه بلایی سر خودش نیاره.
فاطمه از اون ور داشت سرخ و سفید میشد ، امیرعلی هم سرشو انداخته بود پایین. یعنی به یقین رسیدم که یه چیزی بین اینا هست .
امیرعلی_ چشم خاله.
یکم هوس شیطنت کردم
_ فاطمه چرا این رنگی شدی؟
یه دفعه فاطمه سرشو اورد بالا و گفت _ چی ؟ ها؟
امیرعلی هم یه لحظه سرشو اورد بالا و بعد سریع انداخت پایین.
_ هیچی. امیر داداش نری تو زمین.
یه دفعه امیرعلی سرشو اورد بالا و با حرص به من نگاه کرد. منم بیخیال شونمو انداختم بالا.
خاله مرضیه هم که فقط نظاره گر بود و هیچ عکس العملی نشون نمیداد.
_ خب دیگه حسابی از حضورم مستفیض شدید من برم دیگه.
امیرعلی_ مواظب خودت باش.
_ همچنین.
بعدهم فاطمه رو بغل کردم و خداحافظی کردیم. خاله مرضیه هم وایساد تا برن بعد بره خونه.
تا سر خیابون مسجد پیاده رفتم و بعد سوار یه تاکسی شدم .
تو راه همه فکرم به این بود که چرا عمو میخواد بیاد اینجا. از یه طرف دلتنگش بودم و از یه طرف نگران. شاید به خاطر سرزنشی که منتظر بودم به خاطر تغییراتم بشم و یا شاید.....
#رمان_مذهبی_ازجهنم_تابهشت