eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
326 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁آدمهای منفی به پیچ و خم جاده می اندیشند و آدمهای مثبت به زیبایی های آن هر دو به مقصد می رسند اما یکی با حسرت و دیگری با لذت 🍁سلام صبح بخیر ،دلتون شاد https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🔶 موسسه فرهنگی مشاوره ای بصیر درجهت تکمیل کارگاه های آموزش همسرداری برگزارمی کند؛ کارگاه آموزش خودآرایی: 🔸شناخت و مشاوره پوست 🔸کوتاهی و براشینگ جلو مو 🔸آرایش چهره ب صورت عمومی 🔸دو جلسه ( چهارساعت) 💥مبلغ ویژه دوستانی که در کارگاه های شرکت کرده اند‌. : چهارشنبه ۹۸/۱۰/۱۱ : ۵ تا ۷ عصر 💥ظرفیت محدود.💥 تلفن تماس برای ثبت نام ☎۵۵۴۶۷۷۴۲ ۵۵۴۵۱۲۷۳ ۰۹۱۳۰۱۰۱۸۸۰ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 👶👦👧 ها و اشتباهات تربیتی رایج (2) امروز دخترم سارا که 8 سالشه با بردار کوچکترش که 4 سالشه ،چنان دعوا و کتک کاری راه انداختن😱😱 که دیگه طاقتم تموم شد و بعد از یک کتک مفصل به هر دو 🙈🙈🙈 اجازه ندادم تا شب با هم بازی کنند.به دخترم گفتم :خجالت نمیکشی تو بزرگتری .اون بچه س هنوز.وقتی هم که پدرشون اومد گزارش کارشون رو بهش دادم😡😡.پدر هم اونا رو از دیدن سریال امشب محروم کرد.😤😤....... 👌به نظر شما چند اشتباه و خطا در این سبک تربیتی وجود داشت؟ لطفا قبل از اینکه جواب رو بشنوید ،کمی با خودتان فکر کنید.😊 ادامه دارد... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌸🔹🌸🔹🔹🔹🌸🔹🌸 پیام شماره 1️⃣ از مجموعه مهارت های زندگی ◀️مجموعه مهارت هایی است که به ما کمک می کند تا و پذیری خود را در خصوص شرایط اجتناب ناپذیر زندگی بالاتر برده و بتوانیم رفتارهای کارآمدتری جهت ارزشمند و غنی زندگی کردن از خود، نشان دهیم. 🔹🔸مهارت اول1️⃣: و و احساس ها، کنترل ما را مثل یک عروسک خیمه شب بازی در اختیار می گیرند و به هر طرف که می خواهند حرکت می دهند. مهارت خودآگاهی به ما یاد می دهد اهداف هوشمندانه ای (smart targest) برای زندگی خود تعیین کرده و از دنبال کردن اهداف ایده آل گرایانه و غیرواقعی دوری کنیم. 🔰تکنیک 1. نگرشی باز و : شیئی را به دقت لمس کنید: مثلا سیب را با همه حواس خود( لامسه، بینایی، بویایی، چشایی و شنوایی) برانداز نمایید. سیب نسبتا گردی که در بالای آن کمی فرورفتگی وجود دارد که شاخه کوچکی از آن بیرون آمده است؛ پوست قرمز رنگش با کمی سایه زرد تزئین شده بوی نسبتا خوبی دارد و ....... ⁉️تا کنون چقدر به اشیاء اطرافتان با این دقت نگریسته اید؟؟؟ همین نگرش باز و کنجکاوی را نسبت به احساس ها و هیجان های خود، تمرین کنید. چند نفس عمیق بکشید و توجه کنید که در حال انجام آن، چه احساس و هیجانی را تجربه می کنید به خوشایند یا ناخوشایند بودن آنها توجه نکنید فقط به حضور آنها اذعان داشته باشید. 🌀 با نگرشی باز و کنجکاوانه مثل دانشمندی که می خواهد همه جنبه های مختلفی از بدن خو را کشف کند به بدن خود دقت کنید که جه قسمت هایی از اعضای بدن شما، هنگام نفس کشیدن، درگیر می شود. 🔹🌸🔹🔹🔹🌸🔹 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
با دلـت حسـرت هم‌صحبـتـےام هست ولــے... سنــگ را با چـہ زبانــے بـہ سخـن وادارم؟؟؟ 🍂💔🍂 🌸🍃 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
زینب شدی که زینت شیر خدا شوی یعنی کسی شبیه تو زیور نبود و نیست 💐 ولادت حضرت زینب علیهاالسلام و روز پرستار بر شما مبارک باد💐
🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸 بسمه تعالی همانا خداوند را در زمین بندگانی است که در راه نیازهای مردم می کوشند و آنان در روز قیامت، ایمن و آسوده اند( امام رضا"علیه السلام") باسلام و درود خدمت کاربران محترم خانه آرام من؛ به اطلاع می رساند که موسسه فرهنگی_مشاوره ای بصیر در جریان فعالیت های آموزشی_مشاوره ای خود مراجعینی دارد که حتی توان پرداخت هزینه های حداقلی و فرهنگی تعین شده برای کلاس های آموزشی و یا مشاوره را نداشته و از طرفی با مشکلات عدیده تربیتی، مهارتی، اجتماعی، فرهنگی و عاطفی مواجه اند. چنانچه از شما بزرگواران قصد کمک و یاری رساندن به افراد مورد نظر را داشته و میخواهند در این کار خیر سهیم گردند، می توانند جهت ثبت نام و عضویت در گروه خیرین بصیر اقدام نموده و یا از طریق شماره حساب ۵۰۲۹۰۸۷۰۰۰۴۹۹۹۷۳ بانک توسعه تعاون هدایای خود را واریز نمایند. گاهی خدا می خواهد با دستان تو، دست دیگر بندگانش را بگیرد، وقتی دستی را به یاری می گیری بدان که دست دیگرت در دست خداست. و من الله توفیق 🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸🔸🌸 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
✍ الـهــــام تــیــمــورے 🌹قسـمـت ســوم باورم نمی شود ! هنوز هم همان حیاط است باغچه ی بزرگش پر از درخت و گل و گلدان های شمعدانی و حسن یوسف ، حتی حوض کوچکش هم پابرجاست نفس عمیقی می کشم و با صدای دختر حاج رضا به خودم می آیم : +بفرمایید بالا مهربان است ! مثل لاله چشمم می افتد به تخت چوبی کنار حیاط که زیر سایه ی درخت هاست و فرش دست بافتی هم رویش پهن شده . _میشه اینجا بشینم ؟ +هرجا راحتی ، میام الان _مرسی نفسی عمیق می کشم و روی تخت کنار حیاط می نشینم.خسته ی راهم و منتظر نمی دانم چرا و چطور به اینجا رسیدم اما دلم می خواهدش . انگار مادر حضور دارد و نگاهم می کند ، عزیز هست و برایم پشت چشم نازک می کند انگار برگشته ام به تمام روزهای خوبی که بی مهابا گذشت ،صدای مادر توی گوشم زنگ می زند "دختر که از درخت بالا نمیره خوب باش پناهم ، بیا ماهی گلی ها رو بشمار " بعد از او دیگر هیچکس نگفت "پناهم" انگار فقط پناه خودش بودم و بس، شاید هم برعکس حوض آبی رنگ را انگار گربه ها لیس زده اند که اینطور خلوت و خالی شده احساس خوبی دارم از این غربتی که پدر می گفت اما امیدوارم به در به دری امشب نرسد ! انگار زمان کندتر از همیشه می گذرد ، بی دلیل بغض می کنم .اگر قبولم نکنند کاش ته همین کوچه ی بن بست برای همیشه در خاطرات دور و شیرینم مدفون می شدم اصلا ! راستی کسی هم هست که برای نبودنم چله بگیرد !؟ صدای قدم هایی می آید و دستی رو به رویم دراز می شود . بفرمایید ، شربت آلبالوی خونگی چشمانم به نم نشسته اما با لبخند لیوان را برمی دارم و تشکر می کنم. می نشیند کنارم ، شربت را مزه می کنم و می گویم: _خوشمزست نوش جان ، مامانم عادت داره که هنوز مثل قدیما خودش شربت و مربا و رب و این چیزا رو درست کنه _عالیه چهره اش دلنشین است ، اجزای صورتش را انگار طراحی کرده باشند همه چیزش اندازه و خوش فرم است و چشم های عسلی رنگش بیش از همه جذابش کرده چشمکی می زند و می پرسد :پسندیدی؟ لبخند می زنم و او دوباره می پرسد: +مسافری؟دلم هری می ریزد ، تازه یاد شرایط فعلی ام می افتم و با استیصال فقط سرم را تکان می دهم سینی خالی را روی پایش می گذارد. _از کجا فهمیدی که مسافرم؟! از چمدون به این بزرگی _راست میگی انگشتم را دور لبه ی لیوان می چرخانم. +از کجا میای ؟ _ مشهد همین دو سه ساعت پیش رسیدم!خسته نباشید حالا چرا به این سرعت خودت رو رسوندی اینجا ؟نکنه طلبی چیزی از بابای من داری ؟ می زنم زیر خنده از لحن بامزه اش .شالم سر می خورد و می افتد _نه بابا چه طلبی ! قصه ش مفصله بسلامتی ،راستی اسمت پگاه بود ؟ _پناه ، و تو ؟من که قدسی ابرو هایم بالا می رود ولی خیلی عادی می گویم :خوشبختم یه چیزی بگم ناراحت نمیشی؟ _اصلا ! راحت باش خب پس شما یکم ناراحت باش گیج می شوم و می پرسم : _یعنی چی ؟ یعنی بابای من مذهبیه عزیزم ،معذب میشه شما رو اینجوری ببینه لبخند مهربانی ضمیمه ی صورتش می کندیه لطفی کن وقتی اومد شالت رو سرت کن ، هرچند این حیاط همینجوری هم از خونه های دیگه دید داره یکم ،می بینی که من هنوز چادر سرمه _اوه ، معذرت با شنیدن صدای زنگ سریع لیوان توی دستم را روی تخت می گذارم و شالم را درست می کنم هرچند باز هم طبق عادت موهایم بیرون زده اصلا مگر می شود از این بسته تر بود !؟ در را باز می کند وخانوم و آقای مسنی داخل می شوند . از همین فاصله هم چهره های مهربان و خوبی دارنددخترشان آرام چیزی می گوید و با دست مرا نشان می دهد به احترام می ایستم ، حاجی همانطور که سرش پایین است سلام می دهد ولی همسرش چند لحظه ای به صورتم خیره می شود و بعد مثل آدم های بهت زده چند قدمی جلو می آید.. ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 راز شدن .... 🔹ارزش و عظمت زینب کبری(س)، به خاطر موضع و حرکت عظیم انسانی و اسلامی او بر اساس تکلیف الهی است. کار او، تصمیم او، نوع حرکت او، به او این طور عظمت بخشید. هر کس چنین کاری کند، ولو دختر امیرالمومنین(ع) هم نباشد، عظمت پیدا می‌کند. 🔹بخش عمده این عظمت از اینجاست که اولا موقعیت را شناخت، و ثانیا طبق هر موقعیت، یک انتخاب کرد. این انتخاب‌ها زینب را ساخت. 🔹قبل از حرکت به کربلا، بزرگانی مثل ابن‌عباس و ابن‌جعفر و چهره‌های نامدار صدر اسلام، که ادعای فقاهت و شهامت و ریاست و آقازادگی و امثال اینها را داشتند، گیج شدند و نفهمیدند چکار باید بکنند. ولی زینب کبری گیج نشد و فهمید که باید این راه را برود و امام خود را تنها نگذارد، و رفت. 🔹در آن ساعت‌های بحرانی که قوی‌ترین انسان‌ها نمی‌توانند بفهمند که چه باید بکنند، او فهمید و امام خود را پشتیبانی کرد. 🔹بعد از شهادت حسین‌بن‌علی هم که دنیا ظلمانی شد و دل‌ها و جان‌ها و آفاق عالم تاریم گردید، این زنگ بزرگ یک نوری شد و درخشید... انسان احساس می‌کند زینب یک است در پوشش یک زن. 🔹زینب به جایی رسید که فقط بالاترین انسان‌های تاریخ بشریت یعنی پیامبران می توانند به آنجا برسند. 📚 انسان ۲۵۰ ساله l مقام معظم رهبری https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام على عليه السلام: بابركت ترين غذا، غذايى است كه دست هاى بسيار در آن شريك باشند أكثَرُ الطَّعامِ بَرَكَةً ما كَثُرَت عَلَيهِ الأَيدي بحارالأنوار جلد 66 صفحه 349 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
رفته بودم فروشگاه🏘... پیرمردی👴 با نوه اش 👦 آمده بود خرید؛ نوه اش مدام غر میزد پیرمرد می گفت: آروم باش فرهاد! ✋ آروم باش عزیزم جلوی قفسه خوراکی ها🍱 نوه خودش رو زد زمین و داد و بیداد راه انداخت پیرمرد گفت: آروم فرهاد جان! ✋ دیگه چیزی نمونده خرید تموم بشه دم صندوق، نوه چرخ دستی🛒 رو کشید و چند تا از جنس ها افتاد رو زمین پیرمرد گفت: فرهاد آروم! ✋ دیگه تموم شد، ما داریم میریم بیرون من خیلی تعجب کرده بودم، بیرون رفتم بهش گفتم: آقا خیلی کارِت درسته، این همه نوه ت اذیتت کرد فقط گفتی، آروم باش فرهاد پیرمرده گفت: فرهاد اسم منه 🙂 اون اسمش سیامکه ✨✨✨ https://eitaa.com/khaneAram_Basir