eitaa logo
خانه آرام من(موسسه بصیر)
327 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
270 ویدیو
18 فایل
کانالی ویژه بانوان عزیز آموزش مهارت های همسرداری تربیت فرزند (کودک و نوجوان) هنری سرگرمی ایده های زناشویی و... راه ارتباط با ادمین کانال https://eitaa.com/banoo_basir
مشاهده در ایتا
دانلود
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺 🌸 ✍اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام.اما نبودم تعداد زیادی زن اونجا زندگی میکردن.که یا دونسته و ندونسته با شوهراشون اومده بودند یا تنها و داوطلب یکی از فرمانده های داعش هم اونجا بود رفتم سراغش و جریانو بهش گفتم.خیلی مهربون و باوقار مجابم کرد که این یه مبارزه واسه انسانیته و دانیال فعلا درگیره یه ماموریته اما بهم قول داد تا بعد از ماموریت بیاد و بهم سر بزنه حرفهاش قشنگ و پر اطمینان بود.منو به زنهای دیگه معرفی کردو خواست که هوامو داشته باشن اولش همه چی خوب بود یه دست لباس بلند و تیره رنگ با پوشیه تحویلم دادن تا بپوشم که زیادم بد نبود هرروز تعدادی از زنها با صلابت از آرمان و آزادی میگفتن و من یه حسی قلقلکم میداد که شاید راست بگن و این یه موهبت که،برای این مبارزه انتخاب شدم... کم کم یه حس غرور ذره ذره وجودمو گرفت افتخار میکردم که همسر دانیال،یه مرد خدا هستم از صبح تا شب همراه بقیه زنها غذا می پختیم و و لباس رزمنده ها رو می دوختیم و می شستیم دقیقا کارهایی که هیچ وقت تو خونه پدرم انجام ندادم رو حالا با عشق و فکر به ثواب و رضایت خدا انجام میدادم.اونجا مدام تو گوشمون میخوندن که جهاد شما کمتر از جهاد مردانتون نیست و من ساده لوحانه باور میکردم و جز چشمهای کثیف این مثلا رزمنده ها،چیزی ناراحتم نمیکرد هروز بعد از اتمام کارها به سراغ فرمانده میرفتم تا خبری از برادرت بگیرم تا اینکه بعد دو هفته بهم گفت که به صورت غیابی طلاقت داده!! باز دانیال را گم کردم حتی در داستان سرایی های این دختر... و باز چشمانِ به ذات نگرانِ عثمان که حالم را جستجو میکرد.... و باز نفس گیری صوفی،محض خیالبافی هایش:طلاق غیابی دنیا روی سرم خراب شد. نمیتونستم باور کنم دانیال،بدون اطلاع خودم،ولم کرده بود تا اینکه دوباره شروع به گفتن اراجیف کردن که شوهرت مرد خداست و نمیتونه به تو بند باشه و اون ماموره رستگاریت بوده از طرف خدا و ..و باز خام شدم. 🍁🌾🍁🌾🍁 ✍اون روز تازه فهمیدم که زنهای زیادی مثل من هستن و باز گفتم میمونم و مبارزه میکنم اما چه مبارزه ای؟ حتی اسلوبش را نمیدونستم... چند روزی گذشت و یکی از زنها اومد سراغم که برو فرمانده کارت داره... اولش ذوق زده شدم، فکر کردم حتما خبری از دانیال داره اما نه...فرمانده بعد از یه ربع گفتن چرندیات خواست که منو به صیغه خودش دربیاره... و من هاج و واج مونده بودم خیره،به چشمایی که تازه نجاست رو توشون دیده بودم.یه چیزایی از اسلام سرم میشد،گفتم زن بعد از طلاق باید چهار ماه عده نگهداره،نمیتونه ازدواج کنه. اما اون شروع کرد به گفتن احکامی عجیب که منه بیسواد هیچ جوابی براشون نداشتم گفت تو از طرف خدا واسه این جهاد انتخاب شدی اما باز قبول نکردم و رفتم به اتاقِ زشت و نیمه خرابه ام... ده دقیقه بعد چند زن به سراغم اومدن و شروع کردن به داستان سرایی و باز نرم شدم.و باز خودم را انتخاب شده از طرف خدا دیدم پس به صیغه ی اون فرمانده زشت و بد قیافه دراومدم... بعد از چند روز پیشنهاد صیغه از طرف مردهای مختلف مطرح شد و من مانده بودم حیرون که اینجا چه خبره؟ مگه میشه؟من چند صیغه فرمانده ی مسلمونشون بودم و باز زنها دورم رو گرفتن و از جهاد نکاح گفتن و احکامی که هیچ قاعده و قانونی نداشت و اجازه چهار صیغه در هفته رو،وسط میدون جنگ صادر میکرد. تازه فهمیدم زنهای زیادی مثل من هستند و من اینجا محکومم همین... و انجا تبدیل شده بود به عذاب و شکنجه و تنها یک ذکر زیر لبم زمزمه میشد لعنت به تو دانیال...لعنت...  حالم از خودم بهم میخورد از خودم بدم میامد باید هفته ای چهار بار به صیغه مردها در میامدی برای جهاد نکاح و این از لحظه مرگ هم بدتر بود بدتر مدام  به همراه زنان و دختران جدید از منطق ای به منطقه دیگه انتقالمون میدادن حس وحشتناکی بود. تازه فهمیدم اون اردودگاه حکم تبلیغات رو داشته و زیادن دخترانی مثل من که از طرف شوهرانشون به سربازان داعش هدیه شده بودن شاید باور کردنی نباشه اما خیلی از مردهایی که واسه نکاح میومدن اصلا مسلمون یا عرب نبودن!مسیحی، یهودی،بودایی و از کشورهای فرانسه ،آمریکا، آلمان بودن، حتی خیلی از دخترهایی که واسه جهاد نکاح اومده بودن هم همینطور...  یادمه یه شب جشن عروسی دوتا از مبارزین با هم بود،که....ناگهان سکوت کرد... تا به حال، نگاهِ پر آه دیده اید؟من دیدم، درست در مردمک چشمهای مشکی صوفی... چه دروغ عجیبی بود قصه گویی هایِ این زن دروغی سراسر حقیقت که من نمی خواستمش به صورتم زل زد:(ازدواج کردی؟؟ ) سر تکان دادم که نه لبخند زد. چقدر لبهایش سرما داشت هوا زیادی سرد نبود؟ابرویی بالا انداخت و پر کنایه رو به عثمان:فکر کردم با هم نامزدین انقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله... ⏪ ادامه دارد... https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام على عليه السلام: نرمخويى، از بزرگوارى است مِن الكَرَمِ لِينُ الشِّيَمِ ميزان الحكمه جلد10 صفحه87 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍄🌳🍄🌳🍄🌳🍄 هیچوقت کِـــــلـــــیـٖـــــد خوشحالی خودت رو در جیب فرد دیگری قرار نده 🌴🌾🌴🌾🌴🌾🌴 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#همسرانه خانواده موفق https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 🌐خانواده موفق ۱۲۰اصل همسرداری ۱۵. یکپارچگی در امور مالی در خانواده هایی که زن و شوهر هر یک حساب مالی جدایی از هم دارند و اصطلاح پول من و پول تو و درآمد من و درآمد تو بین آنها وجود دارد ، مشکلات و بحران های فراوانی به وجود می آید. این امر به ویژه در خانواده هایی که زن نیز شاغل است و درآمدی دارد ،بیشتر ظهور و بروز پیدا می‌کند. در چنین خانواده هایی که زن و شوهر حساب و کتاب مستقلی دارند و در واقع دو مدیریت مالی بر یک خانواده حاکم است، مخفی کاری های مالی و پنهان کردن بخشی از درآمدها یا پرداخت بخشی از آن به افراد و بستگان مورد نظر، رقابت با یکدیگر، سوءظن نسبت به میزان درآمدها، و موجودی های هر یک از زوجین و نیز نحوه هزینه کردن پول ها ، امری اجتناب ناپذیر است و از سوی هر دو طرف به صورت مکرر در طول زندگی رخ می دهد. نتیجه آن هم مشخص است تنش و درگیری و دعوای زناشویی و به تبع آن سوء ظن ها و مخفی کاری های بیشتر و عدم شفافیت در مسائل مالی و دوگانگی در مدیریت مالی خانواده شدیدتر می شود . مسلماً این تبعات منفی صرفاً در روابط بین زوجین محدود نمی شود و به فرزندان خانواده نیز کشانده می شود و روابط آنها با والدین را دچار اختلال می‌کند . خانواده به سامان و موفق، خانواده ای است که زوجین در آن احساس وحدت و یگانگی کنند،و اصطلاح پول من و پول تو را کنار بگذارند و با صداقت و شفافیت لازم درآمدها و هزینه‌ها را یکپارچه کنند و با همفکری و همدلی هم مدیریت مالی واحدی را در زندگی زناشویی و خانوادگی به وجود آورند. 🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤❤❤ در ادامه ی فواید رابطه جنسی؛ 🌸 اثری مشابه ورزش وسوزاندن کالری دارد، این رابطه درحقیقت نوعی ورزش است که موجب بهبود شرایط جسمی وروحی میشود. اگه این رابطه حدود ۳۰ دقیقه طول بکشه،بیش از ۸۵ کالری انرژی مصرف میکند که تقریبا معادل پیاده روی ملایم است. پس خانمهایی که احتیاج به ورزش دارید وحال ندارید یا موقعیتتون جور نیس برا ورزش یاعلی.😂😂🙈 ❤❤❤❤ https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍄🍄🍄🍄🍄 در مقابل پسر 11ساله ای که از دوستانش در مورد مسائل جنسی شنیده است،چه واکنشی داشته باشیم. 1.چون در آستانه نوجوانی است، نیاز به پاسخگویی حساب شده تر دارد.از مشاور راهنمایی بگیرید. 2.از ارتباط صمیمی مادرانه و اقتدار پدرانه کمک بگیرید. 3.هیچ گونه واکنش تندی با او نداشته باشید. 4.اگر رو در رو نمیتوانید با هم صحبت کنید،بگویید برایتان بنویسد که چه شنیده است. 5.از نگاه هیجان مداری که در او ایجاد شده،او را به نگاه عقلانی و منطقی هدایت کنید. 🍄🍄🍄🍄 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
این کتب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود میباشد. https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کتاب_خوان #ارمیا این کتب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود میباشد. https://eitaa.com/
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 🔸رمان ارمیا یکی از کتاب‌هاییست که شبیه هیچ کتاب دیگری نیست ؛ یعنی در واقع نویسنده اش هم شبیه نویسنده‌ی دیگری نیست و از چنین نویسنده ای هم نوشتن چنین کتابی ابدا بعید نیست . 🔹و لابد خوب می‌دانید که یک چیز فوق العاده شبیه هیچ چیز فوق العاده دیگری نیست. 🔸ارمیا یکی از همین فوق‌العاده هاییست که جز خودش شبیه هیچ فوق‌العاده‌ی دیگری نیست . 🔹رمان ارمیا داستان پسر نوزده ساله‌ی نازپرورده [ شعر ’نازپرورد تنعم نبرد راه به جای‘ در اینجا کاربرد ندارد !] ای‌ است که بدون مرخصی گرفتن دانشگاه را رها می‌کندو بعنوان یک نیروی بسیجی ساده به جبهه می‌رود ؛ آنجا با پسری بنام مصطفی آشنا می‌شود و درکمتر از شش ماه دوستی و محبت عجیبی بین آن دو ایجاد می‌شود . 🔸وقتی قطعنامه امضا می‌شود و نیروهای بسیجی در حال برگشتن به عقب هستند خمپاره‌ای به سنگر ارمیا و مصطفی برخورد می‌کند که پس از اصابت آن مصطفی شهید می‌شود ولی ارمیا فقط چند خراش سطحی برمی‌دارد . 🔹در پی شهادت مصطفی ، ارمیا دچار یک‌سری تحولات درونی می‌شود که شرح این تحولات ادامه‌ی داستان را می‌سازد . 🔸شخصیت ارمیا برایم بسیار جالب و عجیب بود ؛ و آنقدر که مجذوب شخصیت عجیب غریب ارمیا بودم شخصیت دوستان ارمیا که هرکدام مرد بزرگی برای خودشان بودند جذبم نکرد . 🔹ارمیا یک دانشجوی نوزده ساله است که توی زمان جنگ می‌توانسته رنوی سفید سوار شود؛ توی خانه‌ی ویلایی سفید بالای شهر زندگی کند ولی یکدفعه یک چیزی که خودش هم نمی‌داند چیست اورا به طرف خاک های جنوب می‌کشانَد . 🔸در روند داستان هیچ کدام از ادابازی هایی که توی کتاب های زرد دفاع مقدس وجود دارد را نمی‌توان پیدا کرد و از اغراق و قهرمان سازی های بیهوده هم خبری نیست . 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#کتاب_خوان بگو راوی بخواند این کتب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود است.
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کتاب_خوان بگو راوی بخواند این کتب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود است.
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱 بگو راوی بخواند (غمنامه حضرت رقیه(س)) صحنه تاریک است و سکوت محض تمام صحنه را فرا گرفته. از دل تاریکی - از جایی که نمی‌دانیم کجاست - صدای کش‌دار و آهنگین نگهبان شب، صحنه را می‌لرزاند . صدای نگهبان شب: آسوده بخوابید. آسوده بخوابید. شام در شب است و شب در شام. از یک ‌سوی صحنه «نگهبان شب» در جامه‌ی نگهبانی که بی‌شباهت به لباس رزم نیست، با شمشیری بر کمر، وارد می‌شود. فانوسی در دست دارد که آن را بالا گرفته تا دورترها را ببیند. نگهبان شب: آسوده بخوابید. آسوده بخوابید. شام در شب است و شب در شام. آسوده بخوابید. گرداگرد صحنه می‌چرخد و جمله‌اش را تکرار می‌کند و از دیگر سو خارج می‌شود. هنوز صدایش از دوردست‌ها به گوش می‌رسد. درست آن‌ هنگام که صدای نگهبان شب به سکوت رسیده، به یک‌باره صدایی از دل تاریکی فریاد می‌کشد و صحنه را می‌لرزاند. شامی یک: آخر چگونه آسوده بخوابم؟! چگونه؟! صدایش رعب و وحشت بر صحنه می‌اندازد. «شامی یک» از یک سوی صحنه به شتاب و سرگشته وارد می‌شود. میانِ صحنه حیران دور خود می‌چرخد. همان‌جا می‌ایستد. هنوز صحنه تاریک است و ما از او به قدر شبحی در دل تاریکی می‌بینیم. آرام آرام نوری دایره‌ای شکل بر او تابیده می‌شود و ما او را می‌بینیم. ترس در نگاهش موج می‌خورد. شامی یک: چگونه آسوده بخوابم؟! چگونه؟! 🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/khaneAram_Basir