خانه آرام من(موسسه بصیر)
#همسرانه خانواده موفق https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
#همسرانه
🌐خانواده موفق
۱۲۰اصل همسرداری
۱۵. یکپارچگی در امور مالی
در خانواده هایی که زن و شوهر هر یک حساب مالی جدایی از هم دارند و اصطلاح پول من و پول تو و درآمد من و درآمد تو بین آنها وجود دارد ، مشکلات و بحران های فراوانی به وجود می آید.
این امر به ویژه در خانواده هایی که زن نیز شاغل است و درآمدی دارد ،بیشتر ظهور و بروز پیدا میکند.
در چنین خانواده هایی که زن و شوهر حساب و کتاب مستقلی دارند و در واقع دو مدیریت مالی بر یک خانواده حاکم است، مخفی کاری های مالی و پنهان کردن بخشی از درآمدها یا پرداخت بخشی از آن به افراد و بستگان مورد نظر، رقابت با یکدیگر، سوءظن نسبت به میزان درآمدها، و موجودی های هر یک از زوجین و نیز نحوه هزینه کردن پول ها ، امری اجتناب ناپذیر است و از سوی هر دو طرف به صورت مکرر در طول زندگی رخ می دهد.
نتیجه آن هم مشخص است تنش و درگیری و دعوای زناشویی و به تبع آن سوء ظن ها و مخفی کاری های بیشتر و عدم شفافیت در مسائل مالی و دوگانگی در مدیریت مالی خانواده شدیدتر می شود .
مسلماً این تبعات منفی صرفاً در روابط بین زوجین محدود نمی شود و به فرزندان خانواده نیز کشانده می شود و روابط آنها با والدین را دچار اختلال میکند .
خانواده به سامان و موفق، خانواده ای است که زوجین در آن احساس وحدت و یگانگی کنند،و اصطلاح پول من و پول تو را کنار بگذارند و با صداقت و شفافیت لازم درآمدها و هزینهها را یکپارچه کنند و با همفکری و همدلی هم مدیریت مالی واحدی را در زندگی زناشویی و خانوادگی به وجود آورند.
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
❤❤❤
#آیا_میدانید
در ادامه ی فواید رابطه جنسی؛
🌸 اثری مشابه ورزش وسوزاندن کالری دارد،
این رابطه درحقیقت نوعی ورزش است که موجب بهبود شرایط جسمی وروحی میشود.
اگه این رابطه حدود ۳۰ دقیقه طول بکشه،بیش از ۸۵ کالری انرژی مصرف میکند که تقریبا معادل پیاده روی ملایم است.
پس خانمهایی که احتیاج به ورزش دارید وحال ندارید یا موقعیتتون جور نیس برا ورزش یاعلی.😂😂🙈
❤❤❤❤
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
🍄🍄🍄🍄🍄
#نوجوان
#سوال
#مراقبتهای_جنسی در مقابل پسر 11ساله ای که از دوستانش در مورد مسائل جنسی شنیده است،چه واکنشی داشته باشیم.
#پاسخ
1.چون در آستانه نوجوانی است، نیاز به پاسخگویی حساب شده تر دارد.از مشاور راهنمایی بگیرید.
2.از ارتباط صمیمی مادرانه و اقتدار پدرانه کمک بگیرید.
3.هیچ گونه واکنش تندی با او نداشته باشید.
4.اگر رو در رو نمیتوانید با هم صحبت کنید،بگویید برایتان بنویسد که چه شنیده است.
5.از نگاه هیجان مداری که در او ایجاد شده،او را به نگاه عقلانی و منطقی هدایت کنید.
🍄🍄🍄🍄
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
#کتاب_خوان
#ارمیا
این کتب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود میباشد.
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کتاب_خوان #ارمیا این کتب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود میباشد. https://eitaa.com/
🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
#کتاب_خوان
#ارمیا
🔸رمان ارمیا یکی از کتابهاییست که شبیه هیچ کتاب دیگری نیست ؛ یعنی در واقع نویسنده اش هم شبیه نویسندهی دیگری نیست و از چنین نویسنده ای هم نوشتن چنین کتابی ابدا بعید نیست .
🔹و لابد خوب میدانید که یک چیز فوق العاده شبیه هیچ چیز فوق العاده دیگری نیست.
🔸ارمیا یکی از همین فوقالعاده هاییست که جز خودش شبیه هیچ فوقالعادهی دیگری نیست .
🔹رمان ارمیا داستان پسر نوزده سالهی نازپرورده [ شعر ’نازپرورد تنعم نبرد راه به جای‘ در اینجا کاربرد ندارد !] ای است که بدون مرخصی گرفتن دانشگاه را رها میکندو بعنوان یک نیروی بسیجی ساده به جبهه میرود ؛ آنجا با پسری بنام مصطفی آشنا میشود و درکمتر از شش ماه دوستی و محبت عجیبی بین آن دو ایجاد میشود .
🔸وقتی قطعنامه امضا میشود و نیروهای بسیجی در حال برگشتن به عقب هستند خمپارهای به سنگر ارمیا و مصطفی برخورد میکند که پس از اصابت آن مصطفی شهید میشود ولی ارمیا فقط چند خراش سطحی برمیدارد .
🔹در پی شهادت مصطفی ، ارمیا دچار یکسری تحولات درونی میشود که شرح این تحولات ادامهی داستان را میسازد .
🔸شخصیت ارمیا برایم بسیار جالب و عجیب بود ؛ و آنقدر که مجذوب شخصیت عجیب غریب ارمیا بودم شخصیت دوستان ارمیا که هرکدام مرد بزرگی برای خودشان بودند جذبم نکرد .
🔹ارمیا یک دانشجوی نوزده ساله است که توی زمان جنگ میتوانسته رنوی سفید سوار شود؛ توی خانهی ویلایی سفید بالای شهر زندگی کند ولی یکدفعه یک چیزی که خودش هم نمیداند چیست اورا به طرف خاک های جنوب میکشانَد .
🔸در روند داستان هیچ کدام از ادابازی هایی که توی کتاب های زرد دفاع مقدس وجود دارد را نمیتوان پیدا کرد و از اغراق و قهرمان سازی های بیهوده هم خبری نیست .
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
#کتاب_خوان بگو راوی بخواند این کتب برای خرید و یا امانت در کتابخانه موسسه موجود است.
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱
#کتاب_خوان
بگو راوی بخواند
(غمنامه حضرت رقیه(س))
صحنه تاریک است و سکوت محض تمام صحنه را فرا گرفته. از دل تاریکی - از جایی که نمیدانیم کجاست - صدای کشدار و آهنگین نگهبان شب، صحنه را میلرزاند .
صدای نگهبان شب: آسوده بخوابید. آسوده بخوابید. شام در شب است و شب در شام.
از یک سوی صحنه «نگهبان شب» در جامهی نگهبانی که بیشباهت به لباس رزم نیست، با شمشیری بر کمر، وارد میشود. فانوسی در دست دارد که آن را بالا گرفته تا دورترها را ببیند.
نگهبان شب: آسوده بخوابید. آسوده بخوابید. شام در شب است و شب در شام. آسوده بخوابید.
گرداگرد صحنه میچرخد و جملهاش را تکرار میکند و از دیگر سو خارج میشود. هنوز صدایش از دوردستها به گوش میرسد. درست آن هنگام که صدای نگهبان شب به سکوت رسیده، به یکباره صدایی از دل تاریکی فریاد میکشد و صحنه را میلرزاند.
شامی یک: آخر چگونه آسوده بخوابم؟! چگونه؟!
صدایش رعب و وحشت بر صحنه میاندازد. «شامی یک» از یک سوی صحنه به شتاب و سرگشته وارد میشود. میانِ صحنه حیران دور خود میچرخد. همانجا میایستد. هنوز صحنه تاریک است و ما از او به قدر شبحی در دل تاریکی میبینیم. آرام آرام نوری دایرهای شکل بر او تابیده میشود و ما او را میبینیم. ترس در نگاهش موج میخورد.
شامی یک: چگونه آسوده بخوابم؟! چگونه؟!
🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷🌱🌷
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
خانه آرام من(موسسه بصیر)
💐🍃🌿🌸🍃🌼 🍃🌺 🌸 #فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_دوازدهــم ✍اولش ترسیدم فکر کردم تنها زن اونجام.اما نبودم
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا
#قسمت_سیــزدهـم
✍فکر کردم با هم نامزدین انقدر جان فشانی واسه دختری که برادرش دانیاله و خودش تصمیم داره که همرزم داداشش بشه، زیادی زیاد نیست؟
عثمان اخم کرد اخمی مردانه:من دانیال نمیشناسم،اما سارا رو چرا و این ربطی به نامزدی نداره یادت رفته من یه مسلمونم؟اسلام دینِ تماشا نیست. رنگ نگاه صوفی پر از خشم و تمسخر شد:اسلام؟کدوم اسلام؟منم قبلا یه مسلمون زاده بودم،مثل تو ساده و بی اطلاع اما کجای کاری؟ اسلام اصیله ۱۴۰۰ سال قبل، اسلامِ دانیال و فرمانده هاشه تو چی میدونی از این دین ِ، اسلام از نظر داعش یعنی خون و سربریدن ...
صوفی راست میگفت اسلام چیزی جز وحشی گری و ترس نشانم نداد...
عثمان با لبخندی بی تفاوت، بدون حتی یک پلک زدن به چشمان صوفی زل زد:حماقت خودتو دانیال و بقیه دوستانتو گردن اسلام ننداز اسلام یعنی محمد(ص) که همسایه اش هرروز روده گوسفند رو سرش ریخت اما وقتی مریض شد،رفت به عیادتش اسلام یعنی دخترایی که به جای زنده به گوری،الان روبه روی من نشستن اسلام یعنی،علی(ع) که تا وقتی همسایه اش گرسنه بود،روزه اشو باز نمیکرد اسلام یعنی حسن(ع) که غذاشو با سگ گرسنه وسط بیابون تقسیم کرد من شیعه نیستم،اما اسلام و بهتر از رفقای داعشیت میشناسم تو مسلمونی بلد نیستی، مشکل از اسلامه؟
صوفی با خنده سری تکان داد:خیلی عقبی آقا واسم قصه نگو عوضی هایی مثه تو،واسه اسلام افسانه سرایی کردن تبلیغات میدونی چیه؟ دقیقا همون چرندیاتی که از مهربونی محمد و خداش تو گوش منو تو فرو کردن چند خط از این کتاب مثلا آسمونیتون بخوون،خیلی چیزا دستت میاد مخصوصا در مورد حقوق زنان پدر من هم نوعی داعشی بود فقط اسمش فرق داشت مسلمانان همه شان بد اخلاقن....
صوفی به سرعت از جایش بلند شد چقدر وحشت زده ام کرد؛ صدایِ جیغِ پایه ی صندلیش...
🌿🌹🌿🌹🌿
✍و من هراسان ایستادم:صوفی خواهش میکنم، نرو چرا صدایش کردم، مگر باورم نمیگفت که دروغ میگوید اما رفت...
دستم را از میان انگشتان گرم عثمان بیرون کشیدم و به سرعت به دنبال صوفی دویدم
و صدای عثمان که میگفت:مراقب باش صبر کن خودم برمیگردونمش
اما نمیشدصوفی مثل من بود..و این مسلمانِ ترسو ما را درک نمیکرد
چقدر تند گام برمیداشت:صوفی.. صوفی وایستا دستش را کشیدم..
عصبی فریاد زد:چی میخواین از جون من.. دیگه چیزی ندارم نگام کن منم و این یه دست لباس
دلم به حالش سوخت مردن دفن شدن در خاک نیست،همین که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی، یعنی مردی.. صوفی چقدر شبیه من بود اسلام و خدایش، او را هم به غارت برد و بیچاره چهل دزده بغداد که جورِ خدای مسلمانان را هم میکشیدند در بدنامی..
صوفی وقتی داشتن خوشبختی رو تقسیم میکرد، خدای این مسلمونا منو سرگرم بازیش کرد منم عین تو با یه تلنگر پودر میشم.. میبینی؟! عین هم هستیم هر دو زخم خورده از یک چیز فقط بمون، خواهش میکنم..
چقدر یخ داشت چشمانش:تو مگه مثه داداشت یا این مردک عثمان، مسلمون نیستی؟
سر تکان دادم:نه نیستم هیچ وقت نبودم من طوفانِ بدون خدا رو به آرامشِ با خدا ترجیح میدم خندید،بلند چقدر مثله دانیال حرف میزنی خواهرو برادر خوب بلدین با کلمات،آدمو خام کنید راست میگفت، دانیال خیلی ماهرانه کلمات را به بازی میگرفت، درست مثله زندگی من و صوفی پس واقعا او را دیده بود...
با هم برگشتیم به همان کافه ومیز...
عثمان سرش پایین و فکرش مشغول! این را از متوجه نشدنِ حضورم در کنارش فهمیدم.
هر دو روی صندلی های چوبی و قهوه ایمان نشستیم. و عثمان با تعجب سر بلند کرد عذرخواهی، از صوفی انتظارِ عجیب و دور از ذهنی بود پس بی حرف از جایش بلند شد و فنجان ها را جمع کرد: براتون قهوه میارم.
نگاهش کردم.صورت جذابی داشت این مسلمانِ ترسو. چرا تا به حال متوجه نشده بودم؟ ذهنِ درگیرش را از چشمانش خواندم و او رفت
صوفی صدایش را جمع کرد و به سمتم خم شد:دوستت داره؟ و من ماندم حیران که درباره چه کسی حرف میزند.عثمانو میگم نگو نفهمیدی، چون باور نمیکنم نگاهش کردم:خب من دوستشم اما من هیچ وقت دوستانم را دوست نداشتم. صاف نشست و ابرویی بالا انداخته هہ به دانیال نمیخورد خواهری به سادگی تو داشته باشه فکر میکنی واسه چی منو از اونور دنیا کشونده اینجا فقط چون دوستشی؟
او چه میگفت؟
⏪ ادامه دارد...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
امام حسن عليه السلام:
هرگاه ديدى كسى با آبروى مردم بازى مى كند، سعى كن كه تو را نشناسد؛ زيرا آبروى آشنايانش كمترين ارزش را نزد او داردُ
ميزان الحكمه جلد6 صفحه200
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
تغییر آهسته و پیوسته رخ می دهد
شب به آرامی تبدیل به روز می شود
در مسیر موفقیت باید صبور باشید
و رویاهایتان را باور کنید، آنها خلق خواهند شد.
#صبح_زیباتون_بخیر
https://eitaa.com/khaneAram_Basir
زن #نادان شوهرش را #غلام خویش میسازد
و خودش هم خانم یک غلام میشود
اما
زن #دانا شوهرش را #پادشاه میسازد
و خودش هم ملکه میشود...
https://eitaa.com/khaneAram_Basir