eitaa logo
خانه شاد آسمانی
2.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
31 فایل
💓حال خوب💓هدیه کانال ماست برای شما🫵 جدیدترین خبرها و تحلیل ها 📝 📍سوالات شرعی، اعتقادی 📍مشاوره تربیتی ، خانواده 📍از زندگی لذت ببریم اختلافات چرا؟ 💠 حجه الاسلام دکتر سیدرضا فقیهی پاسخ می دهد💠💯 📮 💢تبلیغات پذیرفته می‌شود💢
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسخ به سوالات شما عزیزان کانال👇
سوال2.mp3
2.19M
۲ 🔊 صوت پاسخ استاد به سوال ذیل: 💌 چه روشی را جهت توصیه می فرمایید؟ 🆔 @khaneh_shad_asemany
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚠️ فرصت کوتاه علاج 🌸 رهبرانقلاب: 👇 🔹یکی از خطراتی که وقتی انسان درست به عمق آن فکر میکند، تن او میلرزد، این مسئله‌ی جمعیت است... مسئله‌ی جمعیت را جدی بگیرید؛ جمعیت جوان کشور دارد کاهش پیدا میکند. 🔹یک جایی خواهیم رسید که دیگر قابل علاج نیست. یعنی مسئله‌ی جمعیت از آن مسائلی نیست که بگوییم حالا ده سال دیگر فکر میکنیم؛ نه، اگر چند سال بگذرد، وقتی نسلها پیر شدند، دیگر قابل علاج نیست.‌ 🌻 ۱۳۹۲/۰۹/۱۹ @khaneh_shad_asemany
نوبتی هم که باشه نوبت خاطرات قشنگ فرزندآوری مامانای خوشگلمونه. پس بزن بریم😊
😊من متولد ۶۴ هستم و یه برادر کوچیکتر از خودم دارم. به خاطر همین تبلیغات دوتا کافیه و این حرفها و اینکه مادرم کم بنیه بودن و پشت هم بچه دار میشن، بزرگ کردن ما براشون سخت میشه و دیگه بچه نمیاره. اوضاع یه جوری بوده، همه کسایی که خودشون کلی بچه آوردن، مامانم رو به خاطر بچه دوم که خدا خواسته هم بوده سرزنش می کردن. 😠 خلاصه بدون خواهر و با آرزوی داشتنش بزرگ شدم و در سن ۱۷سالگی با پسرخاله خودم ازدواج کردم💍. دو سال نامزد بودیم که سال آخرش واقعا خیلی سخت گذشت و خانواده ها اختلاف پیدا کردن، در صورتی که این دوتا خانواده خیلی باهم صمیمی بودن اما دخالت خانوادهِ اطرافیان و بی سیاست بودن خانواده خودم دوران نامزدی رو سخت کرد.😢 بهار ۸۲ عروسی گرفتیم. همسرم تو حیاط مادرش خونه ساخته بود😘 و من جز معدود آدم هایی بودم که می‌رفت خونه خودش نه پیش مادر شوهرش... سال ۸۳ به فکر بچه دار شدن افتادیم☺️ و تابستان ۸۴ باردار شدم البته خودم متوجه نبودم و به خاطر چندتا اتفاق پشت هم و زمین خوردن درست چند روز بعد فهمیدنم سقط شد😭 خیلی ناراحت بودم با اینکه سنی نداشتم ولی کلا عاشق بچه بودم و دلم میخواست که بچه اولم دختر باشه خلاصه بعد چند ماه آبان ۸۴ باردار شدم😊 بارداری بدون ویار داشتم فقط درد سیاتیک اذیت می‌کرد. دختر قشنگم ۲۹ مرداد با یه زایمان طبیعی به دنیا اومد 🥰 با این که ۲۱ سالم بود و تجربه بچه داری نداشتم ولی هیچ وقت از مادر یا مادرشوهرم نخواستم بچه رو نگه دارن، گاهی برای حمام یا زمانهایی که مشکلی پیش میومد سوال می‌کردم و از پس بچه بر میومدم. 💪 دخترم تا چهارماه خوب شیر خورد👶🏻 و بعد از اون بدقلقی کرد، مجبور شدم غذا کمکی شروع کنم که اونم خوب نخورد تا یک سالگی خیلی آروم بود ولی بعدش همش در حال جیغ زدن و گریه و بد غذایی اینا باعث شد تا مدتها به بچه دوم فکر نکنم. سال ۹۳ احساس مادری کردن در وجودم قلیان کرد با اینکه همسرم راضی نبود خلاصه با ترفند هایی باردار شدم و روزی که متوجه شدم، همسرم می‌رفت کربلا برای کار.... تو یه نامه براش نوشتم و گذاشتم تو چمدونش گفتم که باردارم و نگهش میدارم و ۲۰ روز وقت داره که فکر کنه و کنار بیاد😁 اونجا متوجه شد و کلی با خودش فکر کرد و در نهایت قبول کرد و به آقا امام حسین قول داد اگه پسر باشه علی اکبر و اگر دختر باشه رقیه بذاریم اسمش رو... 🥲 بارداری پسرم خیلی راحت تر بود چون قبلش باشگاه میرفتم و بدنم آماده بود فقط اوایل افت فشار زیادی داشتم. اردیبهشت ۹۴ پسرم روز قبل تولد پدرش و نزدیک به روز پدر به دنیا اومد. یه پسر آروم که هم خوب غذا می‌خورد و هم خیلی باهوش و زیبا بود😍 در این سال‌ها کلاس قرآن رفتم، کلاس خیاطی رفتم و باشگاه که خیلی دوستش داشتم. بعد از کرونا دیگه نشد برم ورزش کنم همیشه میگفتم کاش مادرم حداقل یه خواهر برام می‌آورد میگفتم دوتا خیلی کمه ولی بازم در خودم نمیدیدم که بچه سوم بیارم. مخصوصا که فاصله دخترو پسرم ۹ سال بود و اصلا نشد هم بازی باشن. من وقتی پدرو مادرم دچار مشکل یا بیماری و غصه میشن، میفهمم اگه چندتا بودیم چقدر از بار مسئولیت خودم کمتر می‌شد.😫 اینم بگم قبل دنیا اومدن پسرم سال ۹۲ اربعین با همسرم برای بار اول رفتم کربلا آذر ماه بود بعد اون خدا پسرم رو بهمون داد.🥰 سال ۱۴۰۱ باز اربعین هوای کربلا تو سرم بود با اصرار شوهرم رفتم کربلا تنها از عید به بعد مشکلاتی برای خانواده پدریم بوجود اومد، خیلی تحت فشار بودم و خیلی غصه خوردم، همسرم شرایط دید و منو راضی کرد که برم و فکر بچه ها رو نکنم سفر سخت ولی بسیار شیرینی بود گرما و تاول های پا اذیت کرد ولی رسیدن به آقا جانم همه سختی ها رو شست. هر سال روضه و شعله زرد دارم تو شهادت خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام، پارسال هم داشتم چند روز بعدش رفتیم کرمان برای سالگرد سردار. بعد از اومدن، چند هفته گذشت و من دورم عقب افتاد. گفتم برم آزمایش و سونو بدم شاید مریض شدم، چون اصلا فکر نمیکردم که باردار باشم. چون در بارداری ویار ندارم، متوجه نمیشم آزمایش و سونو رو باهم دادم. زیر سونو بودم که دکتر گفت میدونید باردار هستید🤨 گفتم نههه🙄 گفت بله شیش هفته با ضربان قلب ۱۳۵... ادامه 👇
وقتی اومدم بیرون، شوهرم فهمید یه چیزی شده، گفتم میگه بارداری گفت چکار کنیم؟😐 گفتم نمیدونم. خلاصه کنم که کل راه رو تا خونه گریه کردم. چون برای قبلی ها با میل کامل و با برنامه بچه آورده بودم. این برام شُک بود، اینکه دیگه نمیشه اربعین برم. اینکه ۳۸ سالمه و اینکه یه دختر ۱۷ ساله دارم و حرف مردم و اینکه میدونستم مادرم اینا خوشحال نمیشن، همه اش باعث اشک و آه من بود😢 همسرم گفت من فقط نونش رو میدم، اونم خدا میرسونه، همه سختی های بارداری و شیردهی و بزرگ کردنش گردن خودته، بخوای نگه نداری، من حرفی ندارم 😞 گفتم نمیتونم یه قلبی رو که میزنه از کار بندازم. اینو گفتم ولی تا سه چهار ماه حال روحی خوبی نداشتم به کسی چیزی نگفتم. غربالگری هم نرفتم. ماه چهار رفتم سونو و فهمیدم که پسره و سالمه البته از رو حرف امام‌ رضا که جنین پسر سمت راست حس میشه خودم میدونستم که پسره😊 برام فرقی نمی‌کرد ولی خوب پسر بودنش چون به پسر اولم نزدیکتر بود بهتر بود. بعد از سونو خانواده ها و مردم فهمیدن خدا میدونه چه حرفهایی از فامیل و غیر فامیل نشنیدم. خانواده شوهرم که همه راضی و خوشحال بودن😁 مامانم اینا شُک شدن ولی خداروشکر غر نزدن. بارداری سخت و سنگینی داشتم با اینکه خیلی وزن نگرفته بودم اینم بگم دختر قشنگم تو تمام مراحل ناراحتی، بهم دلداری دارد و از اولش دلگرمی داد بهم 😘 و کلی کمک حالم بود. بلاخره شهریور ۱۴۰۲ با اینکه کلی تدابیر انجام دادم که خود بخود درد بگیرم بازم نشد و به خاطر مایع زیاد دور بچه رفتم بیمارستان که تحت نظر زایمان کنم. رفتم زایمان انجام شد ولی چون بچه خیلی درشت بود، خیلی سخت گذشت و فشارم رفت بالا ... بچه هم مایع رفته بود داخل ریه اش و رفت بخش نوزادان، بعد اون بارداری انتظار این زایمان رو نداشتم خودم رفتم ای سیو و دلم موند پیش بچه ای که نتونستم سیر بغلش کنم😭 سپردمش به حضرت رباب شیر داشتم ولی بچه پیشم نبود. خلاصه با کلی درد تا روز چهارم بیمارستان بودم و مرخص شدیم. بعدش افسردگی پیدا کردم و تا مدتها گریه میکردم که چرا اینجوری شد و همش شکر میکردم که بدتر نشد. الان پسرم تو شیش ماهه بسیار شیرین و دوست داشتنی و خیلی ناز نازی تر از دوتای دیگه و محتاج توجه همیشگی😜 دخترم داره برای کنکور میخونه و همچنان کمک حال هست و من از این که خدا بچه سالم بهم داده خوشحالم. همسرم که سر این پسرم سنگ تموم گذاشتن و همه جوره ازم حمایت کرده و کمکم بوده❤️ خوشحالم با اینکه بازم فاصله سنیش با برادرش شد ۸ سال ولی به این فکر میکنم که زود تنها نمیشم. امیدوارم بتونم سربازانی برای آقا تحویل جامعه بدم و فرزندانم انسان و انسان دوست و ولایت مدار و عاقبت بخیر بشن و امید وارم که همه بیشتر از دوتا بچه داشته باشن ❤️ @khaneh_shad_asemany
بازم از این خاطرات قشنگ برامون ارسال کنید😊 🧕@Goldasteh_baqie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا