eitaa logo
خانه هنرمندان
4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
21 فایل
@Honarmandan110 ✅️برای دسترسی به محتوای کامل کانال روی لینک زیر بزنید👇 https://eitaa.com/khanehonarmandan110/4161
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانه هنرمندان
🎨🎬🎤🎥🎞📷📝 ❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️ 🎉آنچه در کانال خانه هنرمندان میخوانید،می‌شنوید و میبینید: ✅️آموزشی ✅مطالب عمومی و آموزنده ✅کتاب صوتی (سردار سلیمانی) ✅️کلیپ و فیلم کوتاه ✅تلویزیون و سینما ✅خانه هنرمندان ✅آشپزی ❌اینها کانال هستند که شما همراهان میتوانید با جستجو در کانال به راحتی به تمام پست های هر موضوع دسترسی پیدا کنید. 🙏قدردان همراهی شما هنردوستان عزیز هستیم . ✅ادمین کانال خانه هنرمندان @Honarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ زندگی‌کردن با استانداردهای خدا بسیار زیبا خواهد بود 🔹بزرگی می‌گفت: یک وقت جلوی شما یک سبد سیب می‌آورند، شما اول برای کناری‌تان برمی‌دارید، دوباره سیب بعدی را به نفر بعدی می‌دهید. 🔸دقت کنید، تا زمانی که برای دیگران برمی‌دارید سبد مقابل شما می‌ماند. 🔹ولی حالا تصور کنید همان اول برای خود بردارید، میزبان سبد را از جلوی شما برمی‌دارد و آن را به طرف نفر بعد می‌برد. 🔸نعمت‌های خدا نیز این‌طور است؛ با بخشش، سبد را مقابل خود نگه دارید. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ بخت دزد مسجد با نماز شب باز شد 🔹حاکمی هر شب در تخت خود به آینده دخترش می‌اندیشید که دخترش را به چه کسی بدهد تا مناسب او باشد. 🔸در یکی از شب‌ها وزیرش را صدا زد و از او خواست که شبانه به مسجد برود تا جوانی را مناسب دخترش پیدا کند که مناجات و نماز شب را بر خواب ترجیح دهد. 🔹از قضا آن شب دزدی قصد داشت از آن مسجد دزدی کند. 🔸پس قبل‌از وزیر و سربازانش به آنجا رسید. در را بسته یافت و از دیوار مسجد بالا رفت و داخل مسجد شد. 🔹هنگامی که به‌دنبال اشیای به‌دردبخور می‌گشت وزیر و سربازانش داخل شدند و دزد صدای در را شنید که باز شد. راهی برای خود نیافت الا اینکه خود را به نمازخواندن مشغول کرد. 🔸سربازان داخل شدند و او را در حال نماز دیدند. 🔹وزیر گفت: سبحان‌الله! چه شوقی دارد این جوان برای نماز. 🔸دزد از شدت ترس هر نماز را که تمام می‌کرد نماز دیگری را شروع می‌کرد. 🔹تا اینکه وزیر دستور داد که سربازان مراقب باشند، نمازش که تمام شد نگذارند نماز دیگری را شروع کند و او را بیاورند. 🔸این‌گونه شد که وزیر، جوان را نزد حاکم برد. 🔹حاکم که تعریف دعاها و نمازهای جوان را از وزیر شنید، به او گفت: تو همان کسی هستی که مدت‌هاست دنبالش بودم و می‌خواستم دامادم باشد. اکنون دخترم را به ازدواج تو درمی‌آورم و تو امیر این مملکت خواهی بود. 🔸جوان که این را شنید بهت‌زده شد و آنچه دیده و شنیده بود را باور نمی‌کرد. 🔹سرش را از خجالت پایین آورد و با خود گفت: خدایا مرا امیر گرداندی و دختر حاکم را به ازدواجم درآوردی، فقط با نماز شبی که از ترس آن را خواندم! اگر این نماز از سر صداقت و خوف تو بود چه به من می‌دادی و هدیه‌ات چه بود. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ حکایت دنیای پَست 🔹قطره عسلی بر زمین افتاد. مورچه کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه عسل برایش اعجاب‌انگیز بود، پس برگشت و جرعه‌ای دیگر نوشید. 🔸باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه عسل کفایت نمی‌کند و مزه واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد. 🔹مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد، اما افسوس که نتوانست از آن خارج شود. پاهایش خشک و به زمین چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت. در این حال ماند تا آنکه مُرد. 🔸دنیا چیزی نیست جز قطره عسلی بزرگ! پس آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می‌یابد و آنکه در شیرینی آن غرق شد هلاک می‌شود. 🔹این است حکایت دنیای ما. 🔸چه زیبا مولای متقیان این دنیا را ناچیزتر از آب بینی بز و استخوان خوک در دست جذامی نام نهاد. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی راننده تاکسی گفت: میدونی بهترین شغل دنیا چيه؟ گفتم: چیه؟ گفت: راننده تاكسی. خنديدم. راننده گفت: جون تو. هر وقت بخوای ميای سركار، هر وقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای می‌ری، هروقت دلت خواست يه گوشه می‌زنی بغل استراحت می‌كنی، مدام آدم جديد می‌بينی، آدم‌های مختلف، حرف‌های مختلف، ديدم راست می‌گه، گفتم: خوش به حالتون. راننده گفت: حالا اگه گفتی بد ترين شغل دنيا چيه؟ گفتم: چی؟ راننده گفت: راننده تاكسی و ادامه داد: هر روز بايد بری سركار، دو روز كار نكنی ديگه هيچی تو دست و بالت نيست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد. با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا می‌شه، هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست سوار ماشينت می‌شه، همه هم ازت طلبكارن. تابستون‌ها از گرما می‌پزی، زمستون‌ها از سرما كبود می‌شی. هرچی می‌دويی آخرش هم لنگی. به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت: زندگی همه چيش همين‌ جوره. هم می‌شه بهش خوب نگاه كرد، هم می‌شه بد نگاه کرد. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ شباهت دل با آب 🔹در حیرتم از خلقت آب؛ 🔺اگر با درخت هم‌نشین شود، آن را شکوفا می‌کند. 🔺اگر با آتش تماس بگیرد، آن را خاموش می‌کند. 🔺اگر با ناپاکی‌ها برخورد کند، آن را تمیز می‌کند. 🔺اگر با آرد هم‌آغوش شود، آن را آماده طبخ می‌کند. 🔺اگر با خورشید متفق شود، رنگین‌کمان ایجاد می‌شود. 🔸ولی اگر تنها بماند، رفته‌رفته گنداب می‌گردد. 🔹دل ما نیز بسان آب است، وقتی با دیگران است زنده و تاثیرپذیر است و در تنهایی مرده و گرفته است. 🔸باهم‌بودن‌هایمان را قدر بدانیم. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ از تو حرکت از خدا برکت 🔹مرد جوان فقیر و گرسنه‌ای دلتنگ و افسرده روی پلی نشسته بود و به گروهی از ماهی‌گیران و سبد پر از ماهی کنار آن‌ها چشم دوخته بود. 🔸با خود گفت: کاش من هم یک عالمه از این ماهی‌ها داشتم. آن‌وقت آن‌ها را می‌فروختم و لباس و غذا می‌خریدم. 🔹یکی از ماهی‌گیران پاسخ داد: اگر لطفی به من بکنی هر قدر ماهی بخواهی، به تو می‌دهم. 🔸این قلاب را نگه دار تا من به شهر بروم و به کارم برسم. 🔹مرد جوان با خوشحالی این پیشنهاد را پذیرفت. در حالی‌که قلاب مرد را نگه داشته بود، ماهی‌ها مرتب طعمه را گاز می‌زدند و یکی پس از دیگری به دام می‌افتادند. 🔸طولی نکشید که مرد از این کار خوشش آمد و خندان شد. 🔹مرد مسن‌تر وقتی برگشت، گفت: همه ماهی‌ها را بردار و برو. اما می‌خواهم نصیحتی به تو بکنم؛ دفعه بعد که محتاج بودی وقت خودت را با خیال‌بافی تلف نکن. 🔸قلاب خودت را بنداز تا زندگی‌ات تغییر کند، زیرا هرگز آرزوی ماهی‌داشتن تور ما را پر از ماهی نمی‌کند. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ خدا می‌بیند 🔹روزی به حکیمی گفتند: کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید. 🔸فرمود: لازم نیست یک کتاب باشد، یک جمله کافی‌ست که بدانی: 🔺«خدا می‌بیند.» ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ قدر عافیت را بدان 🔹یکی از بازرگانان بغداد با غلام خود در کشتی نشسته و به عزم بصره در حرکت بودند. 🔸در همان کشتی دانایی نیز بود. 🔹غلام از تلاطم دریا وحشت داشت و مدام گریه‌وزاری می‌کرد. 🔸مسافران از گریه‌وزاری آن غلام به ستوه آمدند و از آن میان دانا از صاحب غلام خواست تا اجازه دهد به طریقی آن غلام را ساکت کند. 🔹بازرگان اجازه داد. دانا فوری امر نمود تا غلام را به دریا انداختند و چون نزدیک به هلاکت رسید او را بیرون آوردند. 🔸غلام بعد از آن در گوشه‌ای از کشتی ساکت و آرام نشست. 🔹اهل کشتی از دانا سوال کردند: در این عمل چه حکمت بود که غلام ساکت و آرام شد؟ 🔸دانا گفت: این غلام قدر عافیت این کشتی را نمی‌دانست و چون به دریا افتاد فهمید که کـشتی جای امن و آرامی است. 💢 قدر عافیت را کسی می‌داند که به مصیبتی گرفتار آید. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ بخشیدن دل بزرگ می‌خواهد 🔹در روزهایی که قیمت یک بستنی بسیار کم بود، پسری ۱۰ساله وارد کافی‌شاپ هتل شد و پشت میز نشست. 🔸پیش‌خدمتی لیوان آب جلویش گذاشت. پسر پرسید: یک بستنی شکلاتی چقدر است؟ 🔹پیش‌خدمت پاسخ داد: ۵۰ سنت. 🔸پسر کوچک دستش را از جیبش بیرون آورد و تعدادی سکه در آن را شمرد. 🔹او پرسید: یک ظرف بستنی ساده چقدر است؟ 🔸حالا عده‌ای منتظر میز بودند و پیش‌خدمت با بی‌حوصلگی گفت: ۳۵ سنت. 🔹پسر کوچولو دوباره سکه‌ها را شمرد و گفت: من یک بستنی ساده می‌خورم. 🔸پیش‌خدمت بستنی را آورد، صورت‌حساب را روی میز گذاشت و رفت. 🔹پسر بستنی را تمام کرد، پول صندوقدار را داد و رفت. 🔸وقتی پیش‌خدمت برگشت، شروع به پاک‌کردن میز کرد و بعد چیزی دید که واقعا شوکه شد. 🔹بر روی میز، در کنار ظرف خالی، ۱۵ سنت بود برای انعام! ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔅 ✍ اعمال انسان بر چهره‌اش اثر می‌گذارد 🔹حاکمی ماهرترین نقاش مملکت خود را مامور کرد که در مقابل مبلغی بسیار، از فرشته و شیطان تصویری بکشد که به‌عنوان آثار هنری زمانش باقی بماند. 🔸نقاش به جست‌وجو پرداخت که چه بکشد که نماد فرشته باشد. چون فرشته‌ای برایش قابل رویت نبود کودکی خوش‌چهره و معصوم را پیدا نمود. 🔹روزهای بسیاری آن کودک را کنارش می‌نشاند و تصویر او را می‌کشید تا اینکه تصویری بسیار زیبا آماده شد که حاکم و مردم به زیبایی آن اعتراف نمودند. 🔸حال نوبت به کشیدن تصویر شیطان رسید، نقاش به جاهای بسیاری می‌رفت تا کسی را پیدا کند که نماد چهره شیطان باشد و به هر زندان و مجرمی مراجعه نمود، اما تصویر مورد نظرش را نمی‌یافت چون همه بندگان خدا بودند، هرچند اشتباهی کردہ بودند. 🔹سال‌ها گذشت اما نقاش نتوانست تصویر مورد نظر را بیابد. 🔸پس از چهل سال که حاکم احساس نمود دیگر عمرش به پایان نزدیک شده است، به نقاش گفت هر طور شده این طرح را تکمیل کن تا در حیاتم این کار تمام شود. 🔹نقاش بار دیگر به جست‌وجو پرداخت تا مجرمی زشت‌چهره با موهایی درهم‌ریخته را در گوشه‌ای از خرابات شهر یافت. 🔸از او خواست در مقابل مبلغی بسیار اجازہ دهد نقاشی‌اش را به‌عنوان شیطان رسم کند. او هم قبول نمود. 🔹چند روز مشغول رسم نقاشی شد تا اینکه روزی متوجه شد که اشک از چشمان این مجرم می‌چکد. 🔸از او علت را پرسید. مجرم گفت: شما قبلا هم از چهره من نقاشی کشیده‌اید. من همان بچه معصومی هستم که تصویر فرشته را از من کشیدی. امروز اعمالم مرا به شیطان تبدیل نموده است. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~
🔆 ✍ زندگی دکمه بازگشت نداره! 🔹می‌گن روز قیامت بعضی از مردم از خدا می‌خوان اونا رو به دنیا برگردونه تا اعمال بهتری انجام بدن اما جواب اینه که تو هر روز صبح به زندگی برگردونده می‌شدی، چه کردی؟! 🔸فرصت‌ها رو نسوزونید. زندگی دکمه بازگشت نداره، انسان باشیم و با انسانیت زندگی کنیم. ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~ @khanehonarmandan110 ~~~~🌸🍃🌸🍃🌸~~~~