eitaa logo
خانه کتاب کوثر
88 دنبال‌کننده
985 عکس
324 ویدیو
65 فایل
پیشنهادات و انتقادات خود را با مادرمیان بگذارید. ادمین @yaaghelatolarabs
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️ واقعی یعنی ایشون👇 این فرد پسر رهبرایران، است و در قم، درس فقه میدهد. شاگردی گفت: اجازه بدید صندلی بگذاریم تا هم میکروفن بهتر قرار بگیره و هم طلاب راحت‌تر شما رو ببینند. تأملی کرد و گفت: بهتون میگم و کلاس همچنان مثل سابق ادامه دارد... 👤 نحن القادمون @khaneketabkosar
همیشه ماه محرم که شروع میشد یه سوالی ذهنمو درگیر میکرد از خودم می پرسیدم اگه من روز عاشورا تو کربلا بودم کنار امام حسین علیه السلام می موندم یا اینکه تو سپاه دشمن بودم... رسیدن به جواب این سوال میتونه آسون باشه... وقتی میگن "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا" یعنی هر لحظه زندگی و هر انتخابِ من میتونه محک خوبی برای رسیدن به جواب این سوال باشه... در شرایط فعلی امام زمانم از من بعنوان یک زن مسلمان چی میخواد؟ جهاد من در این زمان چی میتونه باشه؟.... هر زنی که براش سواله اگه من روز عاشورا کربلا بودم به امامم کمک میکردم یا نه؟! با خودش بشینه فکر کنه نسبت به وظیفه اصلیش در زمان کنونی چه حسی داره... وظیفه اصلی زن چیزی هستش که با فطرت زن هماهنگه، انجام تکلیفی که خدا و امام زمان ازش انتظار دارن... کاری که فقط یک زن میتونه انجامش بده و جایگزینی براش نیست، چیه؟ تحصیل؟ اشتغال؟ یا فرزند آوری؟ من منکر ارزش تحصیل و اشتغال برای زن مسلمان نیستم. خودم هم تحصیلات دانشگاهی دارم و هم قبلا شاغل بودم اما عقیده دارم کمک امروز من بعنوان یک زن مسلمان شیعه به نهضت جهانی امام زمانم افزایش نسل شیعه و تربیت سرباز برای ایشون هست اگه توفیق داشته باشم. @khaneketabkosar
موکب آمستردام : داستان هایی از جوانان اروپایی و اربعین حسینی معرفی: خرده روایت هایی از زائرانی که امام حسین را نه در کربلا و نجف و قم و مشهد و… بلکه در قلب اروپا یافته اند، زائران دور دست سید الشهدا، زائرانی که از اروپا به مقصد زیارت پیاده👣👣👣 امام حسین (ع) رهسپار شده اند. زائرانی که دریافته اند که عشق❤ حسین، زمین و زمان و مکان نمی شناسد و چه بخواهیم و چه نخواهیم عالم گیر خواهد شد. فقط باید خودت را به این دریای عظیم بسپری تا به ساحل آرامش برسی. 🖌📖بریده ای از کتاب: وصف نمایشگاهمان دیگر از هلند و شهرهایش گذشته و به دیگر کشورها رسیده ما نه تنها توی دیگر کشورهای اروپایی هم درخواست برگزاری نمایشگاه را داشته ایم بلکه از بقیه کشورها مثل آرژانتین هم درخواست داده اند نمایشگاه را برایشان کپی کنیم و بفرستیم تا آن جا هم برگزار شود… @khaneketabkosar
👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆👆 یکی از این کتابها اسمش “” بود. یک روز بخاطر انجام یک کاری همکارم من را مجبور به مطالعه چندتا از کتابها کرد که یکی از آنها همین کتاب بود هر چه عجز و التماس کردم قبول نکرد که کتاب را به کس دیگری بدهد. من هم در نهایت اکراه و اجبار کتاب را برداشتم و شروع کردم به خواندنش.😐 واقعا فوق العاده بود!😍 دقیقا برخلاف تصورم بخصوص برای من که عاشق تاریخ هستم، این کتاب یکی از معشوقه های گمشده ام بود…😊 بعد از مطالعه این کتاب به نظرم خانم آرمین یه نویسنده واقعا حرفه ایه! نمیدانم بخاطر طرح جلدش بود که به دلم نمی نشستند یا اینکه بخاطر اسمشون جذب نمیشدم… هرچی بود باعث شد خیلی دیر به زیبایی این کتاپی ببرم! @khaneketabkosar
یک قاچ کتاب🍉: عزالدین حسین بلند شد. بچه ها سراسیمه به سمت در دویدند. محمد خود را به پدر رساند. حالا صدای سم اسبان عثمانی ها بود که هر لحظه نزدیک تر می شدند. ترسیده بودند و به پشت سرشان نگاه نمی کردند. باد در تاریکی شب زوزه می کشید. صدای فریاد مردان و زنان وحشت زده ای می آمد که بی هدف در گل و لای می دویدند تا شاید بتوانند به دامنه کوه بلند پناه ببرند، تا شاید بتوانند خود را نجات بدهند… «تو را خانه ای هست» @khaneketabkosar
شهید عزیز : خاطراتی آموزنده ودلنشین از شهید مدافع حرم، محمود رادمهر ✏بریده کتاب می گفت پدر و مادر امامزاده های سیار هستند. ☺ 🙏هر وقت حاجت دارید، بروید پیششان و عرض حاجت کنید. آنها که دعا کنند، حتما مستجاب می شود. صفحه۹۰ @khaneketabkosar
🏃درباره کتاب: مجبور بود صبح زود هنوز هوا روشن نشده بزند به جاده ،غروب هم به خاطر بازیگوشی‌اش در دل تاریکی از بیابان راهی خانه می‌شد و این دل شیر میخواست... این رمان داستان نوجوان شجاعی است که دل نترسش یک منطقه را نجات می‌دهد و... ماجرایش خواندنی و پرهیجان است.. برشی از کتاب: بابا بلند شد و رفت کنار پنجره🌅 از پشت توری بیرون را نگاه کرد و برگشت . 🐶سگ دیگری به صدا درآمد . یک بند زوزه می‌کشید. انگار کسی افتاده بود دنبالش و کتکش می زد. بابا گفت: " یکی‌تان بلند شود ببیند چه شده" حکیمه فانوس را که از میخ دیوار آویزان بود، برداشت. فتیله اش را کشید باال و رفت طرف در . پرده را کنار زد جیغ کشید و خودش را پرت کرد عقب. چیزی خورده بود ". ...مَمَ ... مــ توی صورتش. مادرم گفت: " چه شد؟ چه بود؟" . نفسش بند آمده بود. بسختی گفت:"مـ... مـ... @khaneketabkosar
دانشجویی که دربین تمااااااااام دخترهای دانشگاه... عاشق یک دختر# سنی میشود!.. و سختی کار وقتی بالا میگیرد که میفهمد برای .. باید به یک روستای بسیاااااار دور و البته نا آشنا برود!!.. و تازه در آن روستاست که میفهمد برای بله گرفتن از عروس باید... @khaneketabkosar
(او سلمان شد) 📚معرفی کتاب: ما مسلمانیم اما "سلمان" نیستیم. انقدر عزیز زمین و آسمان بود که اهل_بیت او را از خودشان می دانستند. این کتاب فوق العاده زیبا ،فوق العاده عمیق و جهت دهنده و حرکت بخش کمی ما را به سلمان نزدیک می کند. برشی از کتاب: آیا درراه راهزنان اموالت راغارت کرده اند ؟از سرزمین پارس که چنین ژولیده و فقیرانه بیرون نیامده ای ؟ نگاهی به چشمان انداخت نگاهی که تاعمق نگاه کشیش پیش می رفت . -هرچه داشتم از من گرفت . -مسیح ؟ -آری  او از همه راهزنان تیز تر ومهارت دار است .او پدر ومادرم را ازمن گرفت ومرا سرگشته بیابان ها کرد .(ص 126) @khaneketabkosar
:سوره_مهر 📚معرفی کتاب: ایرج، بچه محلمان است. و تنها پسر خانواده‌شان. از خودش هفت خواهر بزرگ تر دارد که شوهر کرده اند.خودش ته تغاری و لوس.  توی محل همیشه خدا دعوا و مرافع راه می انداخت. ...   ✏برشی از کتاب: یاشار یهو خیز برداشت و خودش را پرت کرد روی سعید. تا احمد به خودش بجنبد خودم را پرت کرده بودم رویش، زمین که افتادیم شروع به تقلا کردیم، خیلی قوی تر از من بود. یقه ام را گرفت. پایش را انداخت زیر شکمم و از بالای سرش پرتم کرد. به پشت افتادم روی زمین صدای شلیک گلوله ای بلند شد و به دنبالش ناله یاشار که گفت: " سوختم ... سوختم." تاآمدم بلند شوم احمد آمد طرفم و با لگد کوبید به صورتم.دنیای جلوی چشمانم تیره و تار شد... با لگد دوم، بینی ام صدایی کرد و دیگر نتوانستم جایی را ببینم، سرم گیج می رفت... چند لحظه صدایی نیامد و بعد صدای شلیک گلوله ای بیرون از اتاقک سبز شد و به دنبال آن کسی فریاد زد : " بی پدر و مادرها، کثافت ها می کشمتان..." ص 15 @khaneketabkosar
رمان مسافر کربلا: داستان آرزویی که به کربلا ختم می شود. 🌀وقتی کسی به زیارت امامی می رود میگویند طلبیده شده است. این کتاب داستان یکی از همان طلبیدن های عجیب است که عقل آدم به آن قد نمی دهد و هاج و واج می ماند. 📃خلاصه: داستان پسر بچه ی لالی است که به صورت اتفاقی با کاروان کربلا رو به رو میشود و بدون اطلاع و مدارک لازم با آنها همراه می شود و در این جریان اتفاقات جالبی برای او پیش می آید. 💠@khaneketabkosar
📚فرزند ما از ما جدا نیست، او خود ماست: اما در اندازه‌ای کوچک‌تر. بدون تردید، پدر و مادر، پیشوای تربیتی فرزندان هستند، پس باید برای تربیت خود و توجه به رفتارهایی که دارند، تلاش ویژه¬ای داشته باشند. 📖خلاصه: «منِ دیگرِ ما» تلاش می کند با تکیه بر مبانی دینی، مهارت های تربیت فرزند در دنیای امروز را با قلمی ساده و روان به پدران و مادران آموزش دهد. ✏بریده کتاب: خداوند برای کسانی که اهل تلاش هستند و به آنچه که میدانند، راه هدایت را گشوده و زمینه ی فهم بهتر را فراهم میکند [(سوره عنکبوت، آیه ۶۹). و سخنی را از امام باقر علیه السلام، «هر کس بدانچه که میداند عمل کند، خداوند آنچه را که نمیداند به او خواهد آموخت.»] پس از همین حالا تصمیم بگیریم، آنچه را در مسیر تربیت فرزند آموخته ایم، بدون از دست دادن فرصت عمل کنیم تا خداوند راه آموختن مهارتهای تربیت فرزند را برای ما هموار کند. @khaneketabkosar