خانه سبز🌿
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (امانه) . #اربعین . چند مرد دور زنان و وسایل هارا احاطه
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ}
.
(اَمانه)
.
#واحد_واربعین
.
دیگر تا صلاة صبح چیزی نمانده بود.
نمیدانم چرا اینقدر هوای بکیر به سرم نشسته بود و قصد رفتن نداشت.
قلبم هر ازگاهی عجیب تیر میکشید و سرم سنگین میشد.
در فکر فرو رفته بودم که آن مرد سیاه پوش که بود و برای من چه میخواست اما تا می آمدم ذهنم را مشغول چیزی سازم بازهم بکیر در میان مغزم جولان میداد.
همان گونه که به تاریکی بیابان خیره بودم. از پشت تپه ای دو چشم تیله ای روشن دیدم که به من خیره شده بود.
با خود گفتم : لابد حیوان گرسنه است.
دم من هم که شیرین است حتما هوای خوردن من را در سر دارد که اینگونه چشم چرانی میکند.
اما نه هرچه جلو تر میرفتیم آن دو چشم تیله ای نزدیک تر میشد.
لحظه ای ایستادم و با دقت به چشم ها خیره شدم.
اما چیزی به عقلم نرسید که این چه حیوانی است که اینقدر وجودی سیاه و تاریک دارد که فقط دو چشم از او در بیابان با وجود مشعل ها دیده میشود.
دلهره ی عجیبی گرفتم و با سرعت خودم را به رئیس کاروان رساندم.
گفتم : آقا عرضی داشتم.
مرد که باز با تسبیح چرک مرده اش بازی میکرد نیم نگاهی به من کرد و گفت: نامم محمد است. میتوانی محمد صدایم کنی.
وسط حرفش پریدم و گفتم : در بیابان چه حیوان های درنده ای وجود دارد که چشمان تیله ای داشته باشد و ظاهری سیاه و تاریک.
مرد ایستاد و سرتا پایم را نگاه کرد و گفت: حالت خوب است دختر؟؟
اینجا جز خار و شتر و مار هیچ چیز دیگری دوام نمی آورد.
اسب با آن هیبتش دو روز بی آب و غذا در بیابان بماند میمیرد. حیوان درنده گوش خوار چکارش به بیابان بدوی ها...
چیزی نگفتم و به مکان خودم در انتهای کاروان رفتم.
آهسته راه میرفتیم. و این مرا بیشتر میترساند. تصمیم گرفتم که به وسط کاروان بروم تا هیچ حیوانی نتواند از پشت مرا خفت کند.
به محض اینکه تصمیم به سرعت گرفتم. پاهایم در هم قفل شد و دیگر نتوانستم تکان بخورم.
هرچه سعی کردم نتوانستم و چند قدمی از کاروان جا ماندم.
آمدم فریاد بزنم که کسی مرا کمک کند اما صدایم در نمی آمد.
نفس در سینه ام حبس شد.به یقیین که آن دو چشم تیله ای یک جن است که قصد کشتن مرا دارد. ناگهان تصویر چهره آلم و عبود در ذهنم نقش بست.
اشک هایم میریخت. خیلی سخت است که نتوانی کاری بکنی که جانت را نجات دهی. عین فلج ها روی زمین افتادم و بدنم مانند تکه ای از چوب خشک شده بود.
هیچ کدام از اعضای کاروان رویش را برنگرداند تا مرا ببیند و یاری ام دهد.
نفس هایم هر لحظه تنگ تر و تنگ تر میشد. به حدی که چشم هایم در آن ظلمت شب به سیاهی میرفت.
در کاروان سرشماری درستی انجام نمیشد و من از این نگران بودم که آن ها بروند و دیگر به دنبال من گمشده نیایند.
از خود بیابان ترسی ندارم من از آن چشم تیله ای هراس دارم. که به یقیین او مرا افلیج کرده است.
نویسنده :میم_پ
.
#الحمدالله_علی_کل_حالنا
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#کپی_بدون_ذکر_منبع_حرام_است
.
@mahoramp
آیدی نویسنده
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ}
.
(اَمانه)
.
#اثنین_واربعین
.
توفان شن دهانم را پر از خاک کرده بود.
سرم را روی شن ها گذاشته بودم و سرگیجه عجیبی داشتم.
مدت زیادی گذشت. عطش من هر لحظه و هر لحظه بیشتر و بیشتر میشد.
یکی از قوانین سفر در بیابان این بود که اگر کاروان مسیر را هم گم کرد تحت هیچ شرایطی نباید به عقب بازگردد و این دلهره مرا بیشتر میکرد.
من بی کس و کاری که هیچکس نگران حال من نمیشد. اشک هایم بر شن میریخت. طلب مرگ کردم و از خدا خواستم که مرا هیچ گاه به دست آلم و عبود نرساند که این برای من از جهنم بد تر است.
چشم هایم سنگین شد و دیگر متوجه چیزی نشدم.
.
صبح از گرمای زیاد به هوش آمدم. آفتاب بر فرق سرم میتابید و شن های بیابان داغ تر از داغ شده بودند. پوست صورت و بدنم در حال سوختن بود اما من حتی توان داد زدن را نداشتم.
شن تا گلویم پیش رفته بود و درد تمام بدنم را در گیر کرده بود. کاش کسی بود عبا از سرم در میآورد آخر رنگ تیره مشکی آفتاب را بیشتر به خودش جذب خواهد کرد.
معده ام خالی تر از خالی بود. هر از گاهی زرد آبی تلخ از گلویم استفراغ میشد. آروزی مرگ برای من در آن حال بهترین دعا شده بود. فکرش را نمیکردم من امانه با آن همه امید و شور و شوق و تلاش روزی در بیابان خشک و سوزان نینوا در نزدیکی بغداد فلج شوم و آرزوی مرگ کنم.
تقدیر با تو همان میکند که انتظارش را نداری. دیگر آبی در بدن نمانده بود. که بتوانم گریه کنم.
نفس هایم به شماره افتاده بود.
یک عقرب به چشم چپم نزدیک شده بود و نیت این را داشت که مرا زهر آلود کند.
در دلم فقط نام حسین بن علی علیه السلام را فریاد میزدم. اما میدانستم اگر تقدیر و حکمت خدا قصد داشته باشد بر خلاف میلت عمل کند. چاره ای جز تسلیم برایت باقی نمی ماند.
بکیر ای عزیز ترین انسان روی زمین برای من. حالا که لحظه مرگ من فرا رسیده است در دلم از خداوند میخواهم تا برای اخر تورا ببینم یا اینکه در خوابت بیاییم و به تو بگویم که من در این بیابان خشک به دست یک عقرب ناشی به مرگ رسیده ام.
عقرب نزدیک آمد و نیشش را در پلک چشم چپم فرو کرد. و بعد هم با سرعت زیادی از من دور شد.
.
غروب رسیده بود و خون از بدنم دفع میشد. دیگر تاب و توان نداشتم و احساس میکردم من هفت جان دارم که تا کنون زنده مانده ام.
آه از دنیا و بی وفای اش. آه از مردمان و تنگ دستی و تنگ قلبی شان. آه و افسوس و صد افسوس که این دنیا دنی است و جایی برای زندگی و عشق در وجودت باقی نمیگذارد.
ناگهان چشم تیله ای را بالای سرم دیدم به هیچ دست و پایی و فقط یک سر که در هوا معلق بود.
سر نزدیک به بدنم شد و گرمایش مرا سوزاند. سر بوی متعفنی میداد. لب باز کرد به سخن با صدایی نکره گفت: اَمانه بکیر در انتظار مرگ تو است.
نویسنده :میم_پ
.
#الحمدالله_علی_کل_حالنا
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#کپی_بدون_ذکر_منبع_حرام_است
.
@mahoramp
آیدی نویسنده
...♡
الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا
خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
دو رکعت نماز بخوان
و به خداوند عرض کن:
خدایا! هر کس به من بدی کرده بخشیدم،
تو هم مرا ببخش، آن وقت ببین خدا با تو چه کار میکند... :)
#آیتاللهمجتهدی
@yadegar_madar
من گشته ام در هیچ جا پیدا نخواهد شد
حال خوشی که زیر پرچم میشود پیدا
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
@amaneh_roman
#گاندو
#گاندو۲
ولی چراهیچ کس این وسط نگفت "عطیه" بودن برای امثال "محمد" سخت ترین نقش تودنیای واقعیه
@amaneh_roman
هدایت شده از عه
⃠پسر ممنوع ری⃟م میشی⃤🐼꙰.
⃠گپ دخترونس⃤❄️꙰.
⃠فوش بدی ری⃟م میشی ⃤🌙꙰.
⃠ تبلیغ کنی ر⃟یم میشی⃤🌈꙰.
⃞گفتم که در جریان باشی⃤🤷🏻♀꙰
https://eitaa.com/joinchat/3797024859C1b496c4233
━─━────༺༻────━─━
همهی ما که تا الان بیداریم شدیدا به اینجا نیاز داریم: ❤️
https://eitaa.com/joinchat/342098019Caec1c94cc2
...♡
الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا
خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
#چند_نکته_درباره_تلاوت_قرآن:
🌼۱-چهارسوره( #عقل، #نجم، #فصلت و #سجده)سجده ی واجب دارن ودردوران قاعدگی خوندنشون #حرامه.به جزاین سوره هاخوندن بقیه ی سوره هااصلاایرادی نداره.🌼
🤔نظر مراجع درباره خواندن سوره سجده دار در قاعدگی👇
آیت الله مکارم:
خواندن یکی از آیات سجده حرام است. ولی خواندن غیر آیه سجده از سوره سجده مانعی ندارد.🌹
آیات عظام خوئی، گلپایگانی، صافی، سیستانی و تبریزی:
خواندن هر یک از #آیات دارای سجده واجب حرام است.🌸
آیت الله خامنه ای:
خواندن قرآن به جز آياتى كه سجده واجب دارد براى حائض جايز است اگر چه كراهت دارد.🌺
آیت الله سیستانی:
در زمان حیض فقط خواندن #چهارآیهای که دارای سجده واجب است اشکال دارد و خواندن #آیات_دیگر آن سوره ها #اشکال_ندارد.🌻
آیات عظام امام خمینی، بهجت، فاضل، نورى:
افزون بر آیات سجده دار، باید از #خواندن_کل_این_چهار_سوره_نیز_اجتناب_شود.🌷
آیت الله وحید:
افزون بر آیات سجدهدار، بنابر احتیاط واجب باید از خواندن #کل_این_چهار_سوره_نیز_اجتناب_شود.🌾
آیت الله خامنه ای:
خواندن قرآن در دوران عادت ماهانه، #اشکالی_ندارد؛ ولی خواندن آیاتی که سجده واجب دارد، #جایز_نیست و خواندن #بقیه آیات، #اشکالی_ندارد؛ ولی خواندن بیش از ۷ آیه، #کراهت دارد؛ #یعنیثوابشکمتراست.⚘
آیت الله هادوی تهرانی:
خواندن قرآن در حال عادت #مستحب است، مگر سوره هایی که آیات سجده واجب در آنها وجود دارد.🌿
آیات عظام امام، بهجت، فاضل لنکرانی و نوری:
علاوه بر خواندن آیه سجدهدار، #خواندن_بقیه آن سوره نیز #حرام است.🍁
آیات عظام تبریزی، سیستانی، صافی گلپایگانی و مکارم شیرازی:
تنها خواندن آیه سجدهدار، #حرام است و خواندن بقیه سوره #حرامنیست.🍀
آیتالله وحید خراسانی:
خواندن آیه سجدهدار، #حرام است و بنابر احتیاط واجب، #خواندنبقیهسورهنیزحراماست.🍂
۲-شما حتی در دوران قاعدگی هم می تونید برای #خوندن_قرآن_وضو بگیرید.🦋
۳-درباره ی #سجدهواجبقرآن :
كافى است به سجده رود و ذكر گفتن واجب نمى باشد، امّا بهتر است ذكر بگويد و بهتر است اين ذكر را انتخاب كند:
«لا الهَ إلَّااللَّهُ حَقّاً حَقّاً لا الهَ إلَّااللَّهُ ايماناً وَ تَصْديقاً لا الهَ إلَّااللَّهُ عُبُودِيَّةً وَرِقّاً سَجَدْتُ لَكَ يا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً لا مُسْتَنْكِفاً وَ لا مُسْتَكْبِراً بَلْ انَا عَبْدٌ ذَليلٌ ضَعيفٌ خائِفٌ مُسْتَجيرٌ ❤
۶-ممنون ازهمگی💐التماس دعا
@amaneh_roman
متولدشدماصلاڪہشـومنوڪرتو
بۍتوعمرمهمہباطل،همہدمعلافۍست..!
•
#حسـعـینجانمـ
@amaneh_roman
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
آنگاه که صدای اولین ربنا
از گوشه های شهر به گوش می رسد
قند در دلم آب می شود
دوست دارم از بالاترین نقطه ی شهر
فریاد بزنم:
آی مردم!
خدای مرا ببینید
چقدر مرا دوست دارد
کارت دعوتم را ببینید!!!
من آرام و قرار ندارم،
برای پاسخ به دعوت ات.
تو همان خدای خوب همیشه هستی
مرا می خوانی،با تمام جرم ها و گناه هایم
و یکی یکی خط می زنی بدی هارا
به حرمت مهمانت شدن ...
#التماس_دعا💚
#ماهمبارک
#رمضانالمبارک
😂 #طنز
پُست نگهبانے ࢪو
زودتࢪ تࢪڪ ڪࢪد!
فࢪمانده گفت:
³⁰⁰تا صلوات جریمته!
چند لحظه فڪࢪڪࢪد🤔
وگفت: برادࢪا بلند صلوات!
همہ صلوات فرستادن
گفت: بفࢪما 😊😁
از³⁰⁰ تا هم بیشتر شد...😂
@amaneh_roman
قویبودنبهبالاوپایینکردنوزنهتوباشگاهنیست؛
جوانیکهبتونهچشموفکرشروکنترلڪنه، ازهمهقویتره..!
#بدون_ٺعارف
@amaneh_roman
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
بࢪکات این ماه ࢪا نمیتواטּ اندازه گࢪفت، خودتاטּقضاوت کنید، دࢪ ایام دیگࢪ سال هࢪ انسانۍ باید چقدࢪ وقت بگذاࢪد و زحمت بکشد تا یک ختم قرآטּ کند؟ ساعتها، ࢪوزها و شبها باید وقت بگذاࢪد اما خدا ماه ࢪمضاטּ ࢪا طورۍ قرار داده که وقتی شما بگویید: «بسم الله الࢪحمن الࢪحیم» ثواب یک ختم قࢪآטּ برایتان نوشته مۍشود، «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» یک ختم قࢪآטּ، «اللَّهُ الصَّمَدُ» یک ختم قࢪآטּو ... پیغمبࢪ اڪࢪم(ص) فࢪمود: تلاوت هࢪ آیه دࢪ ماه مباࢪڪ ࢪمضاטּثواب یڪختم قࢪآטּداࢪد.
@amaneh_roman
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
رجب را نفهمیدیمـ
شعبان را تقدیم ڪردے
شعبان را رَها ڪردیم
به رمضان میهمانمان ڪردے📿
تو بگو این همہ دوسٺ داشتن
براے چہ؟ . . ..🌱
@amaneh_roman
خانه سبز🌿
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ} . (اَمانه) . #اثنین_واربعین . توفان شن دهانم را پر از خاک
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ}
.
(اَمانه)
.
#ثلاثه_واربعین
.
از ترس فک فلجم به لرزش در آمد و نطق دهان لالم باز شد و شروع به فریاد کردم.
آنقدر داد کشیدم که به ناگاه بیهوش شدم و دیگر چیزی متوجه نشدم و سیاهی صرع مرا در خود پیچاند.
.
بوی گندم زار می آمد.و صدای آبشار
چشم هایم را باز کردم. رو به آسمان بودم. اما در بیابان نه زیرا صدای گنجشکان این را به من میفهماند که در بیابان نیستم. چند بار پلک زدم تا تصویر آسمان در مقابلم شفاش شود.
گردنم را چرخاندم درد داشت. گویا تکه چوب خشکی بود و حالا من قصد شکاندش را داشتم. بدنم درد میکرد و احساس کوفتگی عجیبی داشتم. زیر دلم درد میکرد و انگار که با چاقویی تیز برش داده شده بود.مچ دست هایم نیز
قفسه سینه و ساق پاهایم.
اشک هایم بی اختیار میریخت از این همه مصیبت ای کاش که همان روز در آن قصر نکبت معدوم میشدم. و هیچ گاه زنده نمیماندم.
نیم خیز شدم و به پاهایم خیره شدم میلرزیدند. دامنم خیس بود ابتدا فکر کردم که از ترس آن عفریت کنترل خود را از دست داده بودم اما وقتی به روی پاهایم دست کشیدم.
دیدم که خون بسیار زیادی از من دفع شده است و ضعف من برای همین است.
فکرش هم برایم عذاب آور که بود بفهمم عفریت به حریم زنانگی من تجاوز کرده است.اما حقیقت تلخ است و باور نکردی.
ترس به اندامم ریخته شد. هق هق گریه هایم بیشتر و بیشتر میشد. نمیتوانستم نفس بکشم دلم میخواست خودم را از جای بلندی به پایین پرت کنم و یا خودم را حلق آویز کنم. شاید هم چیز تیزی رگ حیات دستم را منقطع کند.
به زور و با تکیه دادن به یک درخت روی پاهایم ایستادم. خون از من میچکید و پاهایم میلریزد.
از عمق وجودم دستم را مشت کردم و با تمام قدرت به سینه ام کوبیدم و نام بکیر را فریاد زدم.
با زانو به زمین افتادم و سرم را رو به آسمان گرفتم و خدا را صدا زدم. بکیر را و حسین بن علی را مرجل و بحری را تمامی کسانی که برای یکبار هم که شده به من محبت کرده اند.
من حتی نام رئیس کاروانمان را نیز صدا زدم (محمد)
حتی نام عمران را...
نویسنده :میم_پ
.
#الحمدالله_علی_کل_حالنا
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#کپی_بدون_ذکر_منبع_حرام_است
.
@mahoramp
آیدی نویسنده
{بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ}
.
(اَمانه)
.
#اربعه_واربعین
.
آنقدر گریه کرده بودم که نمیدانستم چه کنم.
سرم را به درخت تکیه دادم. اینجا دیگر کجا است؟! خدا به خیر کند که بعد از هر بار بیهوش شدن من سر از جایی عجیب در میآورم.
حواسم به صدای گنجشکان بود که صدای پای اسب آمد. از ترس پشت درخت پنهان شدم. که دیدم اسب سواری از دور نزدیک میشود. نگاهش کردم بکیر بود. بی آنکه فکر کنم دویدم به سمت اسب به سختی و با عذابی دردناک.
بکیر تا مرا دید از اسب پیاده شد و به سمت من دوید هردو بهم رسیدم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. هردو باهم گریه میکردیم. صدای گریه های مردانه بکیر دل سنگ را آب میکرد. نمیدانستم از کارش متعجب شوم یا نه. آخرین باری که بدنم به تنش خورده بود وقتی بود که سر مرا به دیوار کوبید.
آخر چگونه دلش آمده بود.
و حالا چرا مرا در آغوش کشیده بود.
بکیر گریه میکرد. آنقدر مرا در آغوشش فشار داد که استخوان هایم درد گرفت. هردو در میان چمن ها نشستیم.
دستان گرمش را روی گونه هایم کشید و. اشک هایم را پاک. کرد.
سرم را بوسید و خاک نشسته بر روی شانه ام را تکاند. هق هق گریه هایم ابروان کمانی بکیر راخم. کرده بود.
قرمزی چشمانش دلم را ریش میکرد.
دستانم را بوسید و سر به روی پایم گذاشت و های های گریه کرد و از من معذرت خواهی میکرد.
سرش را بلند کردم. لحظه ای نفرت به جانم نشست. ایستادم تا بروم. بکیر نیز ایستاد. دستم را گرفت و خواست که ببوسد دستم را پس کشیدم.
خم شد تا پایم را ببوسد ولی چکه های قرمز خون را روی پایم دید. آنهارا کنار زد و مبهوتانه نگاهم کرد.
نشستم. دستش را روی پایم گذاشت و گفت : زخمت را ببینم!!!!
سرم را پایین انداختم و چیزی نگفتم
درهم جوشید و گفت: عبود بلایی سرت اورده است؟
گریه کردم. دستش را مشت کرد و بر سرش کوبید.
بازویم را گرفت و به سمت اسب کشاند.
آنقدر خشمگین شده بود که هر لحظه امکان داشت با شمشیر آویزان به عبایش اول هنجره مرا پاره کند و سپس خودش را از دورن بشکافد.
به کمک آن روی اسب نشستم.او نیز نشست و افسار در دست گرفت آنچنان فریادی زد که مو بر تنم راست شد. از آن فریاد هایی که مرد ها وقتی در جنگ با عجم ها میزدند سر داد.
اسب شیهه کشید او نیز ترسید بود.
با سرعت به نا کجا آباد رفتیم.
بکیر داد کشید و گفت : وای به حالت عبود
امشب خون سیاهت را به زمین میریزم تا بدانی که امانه و بکیر کیستند.
شاد شدم اما شادی آغشته به ترس که بکیر توان مقابله با اجنه را نداشت و به حتم شکست خواهد خورد.
دلشوره گرفتم. و. میدانستم اگر حرفی بزنم به یقیین سرم را میبرد.
نویسنده :میم_پ
.
#الحمدالله_علی_کل_حالنا
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
#کپی_بدون_ذکر_منبع_حرام_است
.
@mahoramp
آیدی نویسنده
...♡
الهی لا تکلنی الی نفسی طرفة عین ابدا
خدایا مرا یک چشم بهم زدن به خودم وا مگذار
منجی می آید 🌿
حتی اگر صف کشند تا نگذارند
حتی اگر ظالمان نخواهند
اومی آید .....
و آمدنش چه خوش خبری است
@amaneh_roman
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
ماه رمضون قند خون ک می افته ناخود آگاه اختلال عصبی ایجاد میشه تو ترشح ناقل ها و آدم اعصبانی میشه
اگه با این تغییر خلق و خو بجنگی روزه دار واقعی هستی نه اینکه سر عالم و آدم هوار بزنی مسلمان
@amaneh_roman
#استادپناهیان :🌱
گیرتوگناهاتنیست..!
گیرتوکارایخوبیهڪهانجاممیدی ..
ولینمیگیخدایابهخاطرتو ..
ـ
#شهید_ابراهیم_هادی :🥀
مشکل همه ی کارهای ما این است که برای رضای همه ، کار میکنیم ، الا خدا !!!
#اللهمصلعلیمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
@amaneh_roman
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
#طنز
یکی از فانتزیام تو ماه رمضان اینه که حواسم نباشه، آب بخورم.
که متاسفانه چون همش تو ذهنمه، به ای مهم دست نمییابم
@amaneh_roman
#ماه_رمضان
#ماه_مبارک_رمضان
علامه محمد باقر مجلسی(رحمت الله علیه)
در زاد المعاد فرمودن،
امام زمان دعایِ افتتاحُ
برای شیعیانش نوشته
که هر شب ماه رمضان بخونن
فرشته ها میشنونُ
برای خوانندهٔ دعا استغفار میکنن،
در این دعا به ویژگیهای حکومتی که شیعیان معتقدند امام مهدی پس از ظهور ایجاد خواهد کرد اشاره شده
که این حکومت رو #دولتکریمه میگن
اگ دلتون میخواد فرشته ها براتون استغفار کنن بسم الله ...
#دعای_افتتاح
@amaneh_roman