eitaa logo
خانواده چند فرزندی🇮🇷
6.8هزار دنبال‌کننده
6.5هزار عکس
711 ویدیو
88 فایل
#خانواده_چند_فرزندی یک مادر در حال یادگیری مشاور و تسهیل گر متولد ۶۷ و مادر چهار فرزند مزیات چالش ها و راهکارهای چند فرزندی خادم کودکان و نوجوانان در کانون پرورش فکری @asheri110
مشاهده در ایتا
دانلود
به نام خدا ادامه مطلب مدیریت همزمان چندفرزند... محمدامین سه سال و چهارماهش بود و مائده خانم هجده ماهش که محمدصادق بدنیااومد.تا لحظه های آخر نگران بودم که سالمه یانه؟ با اینهمه بلاکه تو بارداری سرش اومده بود!!!اونهمه بدنیااومد،زیبا،صورتش مثل ماه،جوریکه هرکس میدید میگفت به این زیبایی ندیده بودیم .اماااا امان امان از ،البته میدونستم که این بی قراریهاش نتیجه ناآرامی های من تو دوران بارداریش بوده.حداقل هفت ماه گریه میکرد. گریه ها ،جوریکه همسایه هامون میومدند در میزدند میدیدند بغل منه میگفتند ما فکر میکردیم تنهاست اینجوری جیغ میکشه گریه میکنه. جوری گریه میکرد که حتی تا چند ماه بقیه متوجه نشده بودند چشماش رنگیه...جوریکه دخترم به اون کوچیکی میگفت :مامان نی نی گریه میکنه نمیزاره بخوابم. شبها میخوابیدیم.از شب تا اذان صبح من نگهش میداشتم وهمسرم اون دوتا رو میبرد دورترین نقطه خونه میخوابوند و از نماز تا هشت که همسرم میخواستند برند سرکار ایشون نگه میداشت، منتهی تو اون دوساعتم من پیوسته نمیخوابیدم چون گریه اشو میشنیدم. شاید باورتون نشه فقط در حد پنج دقیقه که انرژی بگیره و دوباره گریه کنه میخوابید😆😆😆 دخترم رفلاکس داشت اما تو بغل ساکت بود،پسرم تو بغلم گریه میکرد. یه مدت گذشت.دیدیم واقعا نمیشه بدون کمکی.من از خواب و خوراک افتاده بودم همسرم خسته میرفت . خدا اینجا دوتا لطف به ما کرد یکی یه همسایه خوب بود که من همیشه بهش میگم . برعکس بقیه که فقط میومدند سرمیزدند و کمکی ام نمیکردند😂😂ایشون یه دختر داشت که با مائده من خوب بازی میکرد و از اونجایی که صدای گریه صادق تو کل ساختمون میپیچید ،خیلی وقتها میومد و مائده رو با خودش میبرد پایین . گفتم اگه کمکهای ایشونو نگم بی انصافی کردم چون واقعا در بحرانی ترین لحظات به دادم رسید.و یه لطف دیگه این بود که مادرم دلش به حال من سوخت 😅😅 و درهفته یه خانمی رو میفرستاد برا کار خونه کمکم کنه ‌ این قضیه برا اون چندماه بود فقط.چون اون بچه یک لحظه هم رو زمین نمیموند و روح وروان بچه هامم به هم ریخته بود. اینجا بود که فهمیدم اونقدرم تنها نیستم ،هنوز از شوک بزرگ در نیومده بودم .حالا اینجا شایددوستان بگند خب کمکی داشتی راحت بودی ،اینو بگم که من نه خواهربزرگی داشتم نه مادرم شرایطش جوری بود بیاد کمکم نه فامیلی نه دوستی هیچکس هیچکس.حتی یوقتهایی از خستگی دلگیر میشدم و دلم میخواست یه خونه گرمی باشه .یه خونه گرمی که با آغوش باز،پذیرای من و بچه ها باشه .باورتون میشه شاید روزها میگذشت کسی زنگ نمیزد بگه حالت چطوره اوضاع چطوره؟ ازهمونجا فهمیدم باید رو پای خودم متکی باشم .خدا حتما این توان رو در من دیده که داده.خدا که ظالم نیست.شروع کردم به مشاوره گرفتن از استادم . ایشون خیلی کمکم کرد تا دیدم کلا عوض بشه و فهمیدم که فقط باید رو پای خودم متکی باشم ،دیگران اگر کاری میکنند لطف میکنند.وگرنه وظیفشون نیست . اینجاانگار یه سیلی زدم صورت خودم تا بدونم کجای کارم ...ادامه در پستهای بعد ان شاالله http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا تغییر نگرش در مدیریت توپستهای قبل تااونجایی رسیدم که گفتم باید به خودم میومدم و به خودم وزندگیم نگاه میکردم. از اینجا به بعد مهمی گرفتم وسعی کردم هرچه بیشتر تو پذیرش شرایطم قرار بگیرم. تمام تمرکزم رو گذاشتم روی بچه ها و رشدشون. میبردمشون. . .وهمه رو هم تنها میرفتم یا با تاکسی یا باماشین خودمون...درکنارش به رشد خودمم فکر میکردم دوره های مجازی تربیتی،مطالعه، و هرچی که کمکم میکرد.. خلاصه چهارمین فرزند ما به دنیااومد و من روز ، بجای هدیه ، نوید اومدن دختر دوممون رو دادم. واین دختر برکات فراوانی باخودش داشت.بعدازسومی تصمیم داشتم که پرونده بچه دارشدنو ببندم اما هم خودم دوست داشتم دخترم خواهر داشته باشه هم پدرم گفتند من دعا کردم خدا یه دختر دیگه به شمابده. خلاصه این شد که خانم شب ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها بدنیااومد. یکی دوروز قبل تولد فاطمه دچار شدم و دکتر دستوربستری داد ؛ همون شب اول فاطمه بدنیا اومد ومن پنج روز بودم. شب اول بعد نبضم اونقدر پایین بود که یک شب کامل نگهم داشتندوشرایطم تا مرز هشدار خطری بود اما به لطف خدا ودعای بقیه حالم خوب شد . بارداری فاطمه رو با پذیرش ودر آرامش فکری به سربردم هرچند جسمم دائم درگیر رسیدگی به سه فرزندم بود.وخداروشکر فاطمه بچه آرومی بود و گریه هاش در حد نوزادهای معمولی. حالا دیگه به توانایی های خودم داشتم.حالم بهتربود.کارم زیادبود.چندبرابر بقیه.اما با تغییر نگرشم توانم چندبرابر شده بود و این بود. جوریکه هرهفته خونمون میگرفتم . امور مهدم رو مدیریت میکردم.البته باکمک دوتا مربی خوب وعزیزم. برای مادرها کارگاه و مشاوره میزاشتم هفته ای یکبار . و هرجا میگفتم من چهارتا بچه زیر پنج سال دارم براشون غیر قابل باور بود. خلاصه اینکه بازهم میگم ،مرکز فرماندهی بدنه.اگر فکرتون، ذهنتون، قوی بشه،جسمتون هم یاری میکنه.حتما دیدید آدمهایی که با کمک ذهنشون تونستند برمسائل خیلی سخت،بیماریهای خیلی سخت مثل سرطان غلبه کنند. این قدرت ذهنه. بچه های منم مثل بقیه بچه ها ریخت وپاش دارند.یوقتایی دعوا میکنند.سرهمه چیز میرند. ببینید یدونه بچه چقدر ریخت وپاش داره چهاربرابرش کنید😅😅😅😅 باور کنید آدم توی سختی رشد میکنه. وگرنه زندگی در شرایط ایده آل هنر نیست http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
سلام صبحتون بخیرررررر یه جایی یه جمله خوندم خیلی حرف بود توش.نوشته بود: 💞لطفا مامان چسبنده ای نباشید💞 من اصلا مامان چسبنده ای نبودم ونیستم خداروشکر.اززمانی که بچه ام نشستن رو یادگرفت دادم خودش غذابخوره . درسته کارمن بیشتر میشد اما در عوض به استقلالش کمک میشد.من دائما اونهارو به سمت استقلال حرکت میدم اما حمایت عاطفی ام سرجاشه. واژه فداکاری رو به اون معنا که مادرای الان میگند اصلا ندارم.بجاش مسئول هستم ویک مسئول درکنارتامین نیازهای جسمی به رشد شخصیت بچه هاشم فکر میکنه.وهمه مادرا بچه هاشونو دوست دارند فقط شاید بعضی مهارتها رو بلد نباشند. مثلا اگه بیاد بگه مامان اون به من اینجوری گفت میگم خودت باهاش صحبت کن.البته قبلا تو قالبهای مختلف یاد دادم چجوری.مثلا از اول مهر ،هرروز ساعت سه وقت فیلم دیدنشونه... اگه پستهارو ازاول بادقت بخونید میبینید که درباره شخصیت مستقل و رعایت حریم گفتم .این ،اینجا به درد میخوره. وقتی میبینم بجای دعوا و تحمیل نظرشون به همدیگه در کمال آرامش بانظرسنجی و رای گیری به نتیجه میرسند کیف میکنم. مشکل ما اینجاست که بچه هارو باور نداریم و این باعث میشه خودشونم خودشونو باور نداشته باشند. اونهایی که هی میگند چجوری بابچه ها این کارو میکنید اون کارو میکنید.جوابش خیلی ساده اس.چون من مامان چسبنده ای نبودم و فداکاری بیخود نکردم.چون چهارتا بچه دارم واینها خودشون قشنگ باهم بازی میکنند.اگر چندتا اصل ساده رو رعایت کنیم حتی ده تابچه هم سخت نیست. مهمترینش اینه که شما به اونها احترام بزارید اونهاهم به هم احترام میزارند.شما وارد دعواهاشون نشید.شما کارهایی که در توانایی خودشون هست انجام ندید.نیفتیددنبالش دور خونه غذابدید.یکاری میگید انجام نمیدن دیگه نگید خب و یه چیز مهم اعتماد تو ارتباطه...یعنی من با بچه هام رو راست وصادق باشم اونها هم به من اعتماد کامل پیدا میکنند... http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا عوامل مخرب در تربیت امروز از اون روزهای خسته کننده بود برام... ازمن خواستید یروز کاملمو براتون بگم اما فرصتش پپیش نمیاد... یه سوالی تو استوری پرسیدم و دوست داشتم همه بهش فکر کنیم! 🐣🐣🐣🐣 عزیزم اون اسباب بازی رو بده داداشت،تو بیا باگوشی من بازی کن.اگه اون وسیله رو بدی به آبجیت ،یه چیزخوشمزه بهت میدم!اگه اون کارو کنی میزنمت!!! اگه به حرفم گوش کنی شکلات میدم! مشقهاتو خوب بنویسی میبرمت پارک! و انواع واقسام این جمله ها ومشابه این جمله ها... که ما بهشون میگیم ، ، ، ... یعنی یه کاری که کار عادیه و باید به صورت عادی انجام بشه یا یه کاری رو که اصلا بچه دوست نداره انجام بده مثلا نمیخواد اسباب بازی خودشو بده به کسی...ما مجبورش میکنیم یا هولش میدیم در ازای چیزی انجام بده... خب این کار چه پیامدی داره؟اولا خیلی راحت به بچه ها یاد میدیم که بابت کارای عادیشون از ما طلبکار باشند. بعداینکه یادمیدیم ،همیشه با یه کاری رو انجام بدند،در حالیکه انگیزه باید درونی باشه... مهمترین چیزی که اینجا کمکمون میکنه تنظیم یسری بین ما وبچه هاس که هم خودمون هم بچه ها درهر شرایطی باید رعایت کنیم. مثلا قرار ماهرروز ساعت سه تلوزیونه. حالا من امروز حوصله ندارم ازاول صبح روشن میکنم میگم بشینید پای تلوزیون... خودمون قانون رو نقض میکنیم.میشه انعطاف داشت حالا یکروز استثناان ساعتش رو عوض کرد ولی نه اینکه کلا بی خیال شد... یا مثلا روزی یکبار گوشی ده دقیقه.حالا یجایی هستیم برای اینکه بچه ساکت باشه گوشی رو میدیم یه گوشه بشینه. البته میشه مدیریت کرد مثلا بازی با گوشی رو اون ساعت انداخت اما اضافه نه... خیلی وقتها این کارای ما باعث آسیب جدی توبزرگسالی بچه ها میشه بچه ای که ازبچگی گرفته بابت کاری که به صورت معمول باید انجام میداده فردا روزی میشه و درقبال چیزی که وظیفه اشه و بابتش میگیره ،یه چیز اضافه و رشوه درخواست میکنه. ضمن اینکه این کارا ، باعث عدم اطمینان بچه مون به ما میشه چون پیش خودش میگه حالا که مامانم آجیمو گول زد ممکنه منم گول بزنه یا حالا که به اون باج داد باید به منم بده و همینجور این مشکلات بیشتر و بیشتر میشه و کار مارو سخت ویخت ترمیکنه الان به یه شکلات و خوراکی و گوشی رضایت میده،پس فردا چیزای بیشتر وبزرگتر میخواد ازمون... http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
خوندن کتاب خوبه، برا کسی که انگیزه تربیت صحیح داشته باشه.بعد تا بیاد دانسته هات به عمل تبدیل بشه زمان میبره...تمرین لازمه و تدریج... یعنی تاالان یه کاری رو اشتباه انجام میدادم حالا فهمیدم درستش چجوریه .تمرین میکنم و یواش یواش درستو جایگزین میکنم. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا تربیت راحت تر از یه عکسی گذاشتم وخواستم حدس بزنید.نود درصد حدسشون درمورد خواب بود یک نفرگفته بود و یکی دونفرم جوابهای متفاوت داده بودند که دقیق یادم نیست. اما من میخواستم بگم گذشته از سختی های معمول یا شیر_به_شیر ، بدونید که نظر روان شناسها درمورد تعدادبچه حداقل سه بچه اس و نظرجامعه شناسها حداقل چهاربچه و استاد سلطانی هم میگند ماهم باچهاربچه موافقتریم. خیلی هامون میدونیم که معایب تک فرزندی چیه و خیلی هامونم میدونیم که مزایای چندفرزندی چیه. اما من میخوام در مورد مسائل تربیتی بگم که مسائل تربیتی ای که خانواده های تک فرزند باهاش درگیرند خیلی خیلی بیشتره از مسائل ما.و رشدشخصیتی و اجتماعی ای که بچه های ما میکنندهم خیلی خیلی بیشتره. نهایت دغدغه تربیتی ما اینه باهم دعوا نکنند ، حسودی نکنند یاهرچی که اونم مقطعیه و بزرگتر که بشند بارعایت چندتا اصل ساده حله ان شاالله. تازه تو و و نوه های ما همه رو دارند خداروشکر😅😅😅زندگی که فقط امروز فردا نیست...باید آینده نگر بود...چجور قدیم بادست خالی ده تا بچه بزرگ میکردند وهمین الانشم خیلیا باکمترین امکانات چندتابچه دارند...تازه بچه هایی که بارفاه کمتر بزرگ میشند موفقتروخلاق تر هستند... حالا شاید بعضیا بگند بخاطر نوه هامون خودمونو تودرد سر بندازیم ؟نه اول بخاطر خودمون بعد بخاطر بچه هامون و بازم بخاطر خودمون ،فرداروزی که بچه ها میرند، به قولی هرروز ،یکیشون بیاد یه سری بزنه کیف میده..من یه خواهردارم و یه برادر بافاصله سنی زیاد.اگه من نرم خونمون، کس دیگه نیست،تازه میریم آبجیم کلاسه داداشمم مدرسه ،حوصلمونم سرمیره😅😅 اما همسرم شش تا خواهربرادرندبافاصله کم، هرسری میریم خونه مادرشوهرم کلی کیف میکنیم دورهم.بچه هامون باهم بازی میکنند. خواهرا سراغ داداشارو میگیرند.داداشا هوای آجیاشونو دارندواین عالیه. البته بگم که پدرشوهرم خدابیامرز حساس بود رو تربیتشون و براش مهم بود که اینها احترام همدیگه رو داشته باشند .حتی دوست نداشت داداش کوچکه زودتر از بزرگه از در بیاد .خدارحمتش کنه😢 خلاصه به جرات میگم ده درصد مشکلات تربیتی ای که بچه های تک دارند بچه های ماندارند.مثل ، ، ، و و خیلی چیزای دیگه. به شرط تربیت صحیح. من اگر شرایط جسمیم اجازه میداد،ادامه میدادم😊 http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا انتخاب با ماست 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چندسال پیش یه کارگاه مشاوره داشتیم برا ، که استاد عزیزم تدریس میکردند،موضوعات مختلفی مطرح میشد اما ازمهمترین موضوعاتی که نظر ما رو جلب میکرد این بود که اکثر خانمها خصوصا اونهایی که مسن تر بودند احساس نارضایتی داشتند اززندگی ای که پشت سر گذاشتند و به قول خودشون ،عمرشون و جوونیشون رو فدای بچه ها و کار خونه و شوهر کردند... ما تو یه مرحله ای داریم در میانسالی که تقریبا در آستانه چهل سالگی بروز میکنه و بهش میگند ،دوره یا ،یعنی فرد برمیگرده به گذشته اش و پیش خودش حساب میکنه که تا الان زندگیش چجوری پیش رفته؟پربار بوده و بارضایت ،یا خیلی کم بار و بدون رضایت... خیلی از ماها خصوصا مادرا جوری جلو میریم که فکر میکنیم اگه خیلی فداکار باشیم، خونمون برق بزنه ،دائم توخونه باشیم یا شش دونگ حواسمون به بچه و امور خونه و...باشه مادر خوب ونمونه ای هستیم.(منظورم زیاده رویه درادامه میگم) من از همون موقع که حدود ۲۸ سالم بود تصمیم گرفتم جوری برم جلو که وقتی به چهل سالگی میرسم دست پرباشم.هم از لحاظ خونه زندگی و بچه. هم از لحاظ رسیدگی به خودم. یسری و براخودم ترسیم کردم و چون اعتقادقوی و یقین دارم که خدا با ظن بنده اش پیش میره ،به خودم گفتم هرجوری شده باید به اینها برسم. شده باهر چهارتا بچه برم میرم. شده ازخوابم بزنم میخونم ادامه میدم. شده از خریدم و یسری خرجهام کم کنم ،کم میکنم تا به اهدافم برسم و انصافا خداوند هم لطف زیادی به من داشته تو این مسیر. شاید حداقل بالغ بر سی چهل دوره تا الان گذروندم از مهدویت گرفته تا مشاوره،تربیت کودک،تربیت جنسی و ... خیلی ازاینهارو اجازه گرفتم و بابچه هام رفتم.خیلی هاش بعدازظهر بوده بچه هارو گذاشتم پیش پدرشون.خلاصه منظورم اینه که من مانع رو کنار میزنم . واین انتخاب بامنه ، شاید شما قدمی جلو نرفتی تا ببینی خدا برات چی رقم میزنه؟ تو پستهای قبل خیلی چیزا گفتم حتما بخونید. 🌷🌷🌷 باید سعی کنیم نیمه پر لیوان رو ببینیم،این خیلی مهمه. 🌹🌹🌹 سعی کنید جوری جلو برید که وقتی به اون سن میرسید خودتونو فدا شده و فنا شده نبینید. واین دست کسی نیست جزشما... اگر حضوری نمیشه مجازی،انلاین،غیرحضوری،مادر کودکی،مسجدمحل،پایگاه، خلاصه هرمدلی که میشه. بچه هارو بهونه خونه نشینی نکنید خداشاهده من بابچه ها خیلی جاهارو رفتم ... http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا حمایت از کودکان وقتی مائده کوچک بود حدود هشت ماهش بود یه دست لباس براش خریدم وقتی آوردم پوشوندیم بهش،کلی کردیم ،عکس انداختیم. بعد دیدیم محمدامین میگه مامان آجی اجازه میده منم بپوشم؟ما هم طبق روال، اجازه سوری گرفتیم و مائده رو به معنای . گفتیم آره عزیزم بپوش. بعد دقیقا همون عکس العملها رو برا اوهم انجام دادیم عکس گرفتیم ذوق کردیم. بجای اونکه تو اون لحظه بگم نه این دخترونه اس تو پسری. و کلی توضیح اضافه برابچه دوساله بدم ... یخورده بعد رفتم کلاه شالگردن خودش رو آوردم و کلی از نکات مثبتش براش گفتم ببین چه قشنگه ،ماشین داره ،آبیه، سبزه...این پسرونه اس ، مال آقا محمدامینه...اونم دخترونه اس برا آجی مائده...و بعد تا آخر محمدامین کلاه شالگردن خودش رو با رضایت تمام میپوشید. این داستانها تو خانواده هایی که چندفرزند دارند زیاد پیش میاد. برابچه زیر شش سالم نباید بنشونی کلی توضیح کلامی بدی فلسفه چینی کنی. نه همین مقدار عکس العمل و اطلاعات کافیه. الانم وقتی محمدامین داره مشق مینویسه، مائده و محمدصادقم میاند نفری یه کتاب دفتر برمیدارند، مشغول میشند. برای بچه ها همیشه . اما ما که چندتابچه داریم اونم با جنسیت مختلف نمیتونیم همیشه ،خرید یکسان براهمه شون داشته باشیم حتی برای هم جنس هاهم. من شاید گاهی لباسهاشونو باهم ست کنم اما شخصیت مستقلشون رو حفظ میکنم و به تفاوتهای فردیشون توجه دارم. هرازگاهی که فروشگاه یا مغازه میریم بهشون میگم هر کدوم میتونید یه چیزی برداریدو دیگه نمیتونید عوض کنید. دیدید که پیش میاد بچه ها بعدش میگند من اونو میخواستم اینو نمیخواستم... یادگرفتند راه حل پیدا کنند.بعدازاینکه گریه زاری کوچکترا تموم میشه میفهمند که با گریه چیزی درست نمیشه میرند صحبت میکنند. داداش اجازه میدی با مال تو بازی کنم؟تعامل میکنند باهم. من هیچوقت نمیگم ،حالا تو بزرگتری یا اون کوچکه بده بهش. یا مثلا بگم مال اون بده مال تو خوبه. دوست دارم که خودشون با پیامد انتخابهاشون کنار بیاند. حالا اینکه بعدش باهم مصالحه میکنند یا تقسیم میکنند یا مشارکت ،دیگه خودشون میدونند. اینها درس های بزرگیه که بچه ها تو این دوران با تجربه یاد میگیرند و تدریس اشتباه ما ،باعث میشه خروجی خوبی نداشته باشیم. پس حواسمون باشه چیکار میکنیم؟چه کلماتی به کارمی بریم؟چه عکس العملهایی داریم؟و چه نوع جهان بینی ای رو داریم انتقال میدیم به بچه هامون. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
با همه سختی ها وبرنامه ها بالاخره رسیدیم مشهد😅😅 خدایا شکرت ما دیدیم که عملا نمیتونیم امسال بااین حجم جمعیت ،پیاده روی اربعین رو بریم ،تصمیم گرفتیم بیایم مشهد پابوس امام رضا(علیه السلام)،باشد که به کرمشون، همین رو ازما قبول کنند ان شالله... تو قطار ،تو مسیر به این فکر میکردم که درسته سختی ما بیشتر از خیلی های دیگه اس تواین مسیر اما قطعا اجری هم که داره بیشتره...به شرط خلوص ان شاالله. خیلی جالبه بازخورد مردم. خیلیا فقط نگاه میکنند بعضیا یه کمکی ام میدن . بعضیا پچ پچ میکنند😅😅😅 یکیشون عمدا داشتند میگفتند درسته الان سختشونه، اما باهم بزرگ میشند بعدا کیف میکنند😁 خلاصه برای مابچه دارا، جزو بهترین گزینه هاس. قیمتش نسبت به مناسبتره خیلی.آزادی و جذابیتش بیشتر ازاتوبوس و ماشین خودمونه ضمن اینکه وقتی بخوایم باماشین خودمون اینهمه مسیرو بیایم هم خیلی خسته میشیم هم بچه ها،همه، جای خواب ندارند. دستشویی و امکانات در دسترس نیست اما قطار واقعا خوبه. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
به نام خدا احساس گناه یا احساس مسئولیت؟ شاید ازنظر خیلی ازماها ،باداشتن چندتابچه ،یه چیزی شبیه تصویر بالا ایده آل و خوب به نظر برسه. خونه همیشه تمیز.بچه های همیشه سرحال.غذای همیشه آماده.لبخندهمیشگی روی لب.حال همیشه خوب و و و ... اما در واقع این نیست.مادری که چندتا بچه کوچک داره باید بدونه که داشتن همه اینها باهم امکان پذیرنیست . البته اونهایی که کمکی دارند بحثشون جداست. اما اکثر ما که تنهاییم تصور داشتن همچین شرایطی هم اشتباهه. خیلی ازسوالاتی که ازمن میپرسید یا ازخودتون میپرسید نشانه هست. احساس_گناه یعنی من کم کاری کردم. من کم گذاشتم. به همه بچه هام خوب نرسیدم.نتونستم کامل شیربدم.نتونستم به اندازه کافی براقبلی وقت بزارم .نمیتونم به همسرم برسم.به خونه برسم و مسائلی از این قبیل. هرچقدر این سوالات بیشتر تو ذهن ما جاباز کنند . بیشتر اذیت میشیم. توانایی و شرایط و مهارت همه انسانها یکسان نیست. ما نباید خودمون رو بااونی که یک بچه داره یا اونیکه فاصله سنی بچه هاش زیادند مقایسه کنیم. من باید باتوجه به شرایط و توانایی موجودم، برنامه بریزم. رشد داشتن در شرایط سخت، ارزشمنده وگرنه رشد تو شرایط ایده آل هنر نیست که. حالا من در این شرایط هستم. بهترین کار چیه برای من؟ من شخصا به این نتیجه رسیدم تواین چندوقت، که از خیلی از ریخت و پاشها و تجملات زندگی کم کنم . قید شرایط ایده آل همیشگی رو بزنم .تاجاییکه زورم میرسه کارکنم و اولویتم رشد بچه هام و نیازهاشون باشه خصوصا در سنین زیر شش سال. هر کدوم از ما به مقتضای زندگی و توانایی خودمون باید احساس مسئولیت کنیم .حتی اگر تا الان خراب رفتیم از الان ببینیم بهترین کار چیه؟همونو انجام بدیم ودرست بریم. درمورد احساس گناه در مادرای چندفرزندی حرف زیاده ان شاالله در ادامه میگم. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9
از نظر ادراکی کودکانی که در طبیعت بزرگ میشوند و والدین ارام و امنی دارند و به انها فرصت تجربه میدهند سیستم ادراکیشان بطرز باور نکردنی قوی تر از کودکانی که در محیط شهری رشد می کنند است . فردی که در روستا زندگی میکند اگر این شرط را داشته باشد قوی تر است. اما افراد روستا از نظر میزان اطلاعات و تجربه تعاملی نسبت به کودکانی که در شهر زندگی می کند ضعیف تر هستند چون پیچیدگی ارتباطی کمتری را تجربه می کنند و در مجموع تعاملات کمتری دارند . یک نظام آموزشی توانمند باید این دو فرصت را با هم فراهم نماید حضور در طبیعت و تعاملات رشد دهند. Join @nooredideh
به نام خدا ادامه پست قبل وقتی متوجه شدم بچه دومم رو باردارم که اولی پونزده ماهه بود و البته من بعد سه ماه متوجه شده بودم.بخاطر شرایط بدنی ام ادامه شیردهی برای خودم وجنینم ضررداشت بنابراین تصمیم گرفتم پسرمو زودتر ازشیر بگیرم... تواون چندسالی که بچه نداشتم یکی از آرزوهام این بود که یروزی یه بچه بغل بگیرم شیربدم و توبارداریمم دعا میکردم که بچه ام حتما شیرخودمو بخوره و شیر کافی داشته باشم براش. فکرنمیکردم شرایط جوری بشه که مجبور باشم بچه هامو زودتر از دوسال ازشیر بگیرم.وقتی اولی رو ازشیر میگرفتم انگار قلبم جدا میشد ازم اما باید به فکرخودم و جنینم میبودم.خصوصااینکه پسرم یه هفته اول اصلا شیشه نمیگرفت والبته من هم بی تجربه بودم. به هرحال او رو تدریجی ازشیر گرفتم و سر هیچکدوم ازبچه هام از روشهای غلط مرسوم که باعث ایجاد ناامنی میشه، مثل چسب و تلخک و...استفاده نکردم. وبعدازیک هفته شیشه رو پذیرفت.وتا یک ونیم سالگی شیر خشک بهش دادم و بعد شیر پاستوریزه و دوسالگی هم ازشیشه گرفتمش. شرایط من مثل بقیه نبود که بتونم روند شیردهی رو ادامه بدم و من عمدا نمیخواستم به پاره جگرم آسیبی بزنم .درسته بهتره تا دوسال شیر مادر بخورند اما خود آیه قران گفته درصورتی که ادامه شیردهی میسرباشه که برای ما که بچه های شیربه شیر داریم خیلی امکانش نبود. توان بدنی و شرایط افراد متفاوته.شنیدم کسایی که تا آخر به اولی شیردادند وحتی بعضی ها بعد تولد دومی به هردو دادند. اما من این روال رو نمیپسندیدم و به همون یکسال و بعد جایگزینش اکتفا کردم. اینجاهم از اون جاهایی ست که ابزار خیلی به ما کمک میکنه.من سر سومی و چهارمی تا سه ماه پستونک استفاده کردم و بیش از اون ادامه ندادم. وشیشه رو هم بیشتر ازدوسال ندادم به دلایل روانی. البته اینجا تغافل و تسامح کمک میکنه. یوقتایی میدیدم محمدصادق شیشه اشو تا آخرنمیخورد مائده ازش اجازه میگرفت میخورد😂😂 این آخری که دیگه رو دست همه رو آورده بود.فاطمه عمدا ته شیشه اشو نمیخورد . نگه میداشت بعد اشاره میکرد به صادق که داداش بیا. والبته تا یه جایی باید مدارا کرد و باتدریج به جایی رسوند که خود بچه دیگه نخوره نه اینکه بگی جوجو برد و دادم به کوچکه و ازاین حرفها...به جایی میرسه که خودش میدونه هست اما جلو نفسش رو میگیره 😂😂😂اصلا به یه درجاتی از عرفان میرسه😎😉 اگر پروسه صحیح پیش بره حرفم اینه که من باید باشرایطم کنار میومدم و بااحساساتم باهم به تفاهم میرسیدیم . ادامه دارد. http://eitaa.com/joinchat/774570008Ca819f327b9