✍#پروازتا_بی_نهایت
قرار بود بعد از پايان دوره در كشور امريكا، مصاحبه نهايی را يك ژنرال امريكايی با من انجام دهد. تمام تلاش های اين دو سال، بستگی به همين مصاحبه داشت. وقتی وارد اتاق او شدم، از من پرسش هايی كرد و من پاسخ دادم. بعد از چند دقيقه، فردی وارد اتاق شد و ژنرال با او رفت و من بايد در اتاق منتظر او می ماندم. به ساعتم نگاه كردم، وقت نماز ظهر بود. با خودم گفتم، كاش در اين جا نبودم و می توانستم نماز را اول وقت بخوانم! از طرفی ممكن بود نماز خواندن من در آنجا باعث دردسر شود، ولی با خودم گفتم هر چه بادا باد هيچ كاری مهم تر از #نماز نيست. در گوشه ای از اتاق روزنامه ای پهن كردم و مشغول نماز شدم. در همين لحظه ژنرال وارد اتاق شد، ولی من با توكل بر خدا نماز را ادامه دادم. نماز كه تمام شد، از ژنرال عذرخواهی كردم و درباره نماز برای او توضيح دادم. او هم لبخندی زد و پرونده ام را امضا كرد و پايان دوره ام را تبريك گفت. آن روز موفقيت خود را در توجه كردن به نماز اول وقت، آن هم در شرايط حساسی مثل آنجا ديدم».
#شهید_عباس_بابایی
#درس_اخلاق
#سیره_بزرگان
ما را به دوستانتون معرفی کنید.
👇👇👇
http://eitaa.com/khaneyeashq
بخشی از کتاب من و عباس بابایی: خاطرات حسن دوشن از شهید عباس بابایی
«من «حسن دوشن» فرزند اسماعیل متولد ۱۳۳۱ هستم. اصل فامیلی ما «جهاندیده» است. بر اثر اختلافات پدرم با برادرش او نام خانوادگی خود را عوض میکند و «دوشن» میگذارد که در آذری به معنی «افتاده» است. از طرفی نام دوشن برگرفته از روستای آباء و اجدادی ما ندوشن است. پدر بزرگهای ما اهل آن جا بودند و یزدی بهحساب میآمدند؛ اما من بچهٔ شاهیام، بچهٔ قائمشهر. آنجا به دنیا آمدم. ما هشت تا بچه هستیم؛ پنج تا پسر، سه تا دختر. از این پنج تا پسر، اوراقشان فقط من درآمدم؛ بقیه همه ماشاءالله مهندس و دکتر شدند. من بچهٔ وسطیام. بین پسرها وسطیام؛ دو تا پسر از من بزرگتر هستند، دو تا پسر کوچکتر. در دخترها هم یک خواهر کوچکتر دارم، دو تا خواهر بزرگ. در اصل من فرزند پنجم خانواده هستم.
#شهید_عباس_بابایی
#فرماندهان_میدان