حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم
نتوانم
نتوانم...
یک نفر آمد و سهم ِدل ِتنهایم شد
آمد و علّت ِبیداری ِشبهایم شد
دل به او بستم و چشم از همه کس پوشیدم
سبب ِدلخوشی ِامشب و فردایم شد
بس صدا کرده ام او را "عسلم" انگاری
اسم او باعث ِشیرینی ِلبهایم شد
شاعرم کرد غم ِچشم ِسیاهش آخر
بهترین سوژه ی اشعار ِغم افزایم شد
غزل اندر غزل از اسم ِقشنگش گفتم
زد و گل واژه ترین واژه ی غمهایم شد
بعد ِهر شعر و غزل گریه عجب میچسبد!!
گریه اصلاً نمک ِشعر و غزلهایم شد..
#فریدون_مشیری
_______________
خوان هشتم را ما روایت میکنیم اکنون...
📜🌱
@khanhashtom
15.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فریدون_مشیری
_______
خوان هشتم را ما روایت میکنیم اکنون...
📜🌱
@khanhashtom
انجمن ادبیات (خوان هشتم)
#فریدون_مشیری _______ خوان هشتم را ما روایت میکنیم اکنون... 📜🌱 @khanhashtom
از دل افروزترین روز جهان
خاطره ای با من هست
به شما ارزانی:
سحری بود و هنوز،
گوهر ماه به گیسوی شب آویخته بود
گل ياس
عشق در جان هوا ريخته بود.
من به دیدار سحر می رفتم
نفسم با نفس یاس در آمیخته بود
می گشودن پر . می رفتم و می گفتم: "های!
بسرای ای دل شیدا بسرای
این دل افروزترین روز جهان را بنگر!
تو دلاویزترین شعر جهان را بسرای!
آسمان،یاس،سحر،ماه،نسیم
روح در جسم جهان ریخته اند،
شور و شوق تو برانگیخته اند،
تو هم ای مرغک تنها بسرای!
همه درهای رهایی بسته ست،
تا گشایی به نسیم پنجره ای را بسرای!
بسرای......."
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می رفتم
در افق پشت سراپردهی نور
باغهای گل سرخ،
شاخه گسترده به مهر،
غنچه آورده به ناز،
دم به دم نفس باد سحر،
غنچه ها می شد باز ،
غنچه ها می شد باز،
باغ های گل سرخ،
باغ های گل سرخ،
یک گل سرخ درشت از دل دریا برخاست!
_ چون گل افشانی لبخند تو،
در لحظه ء شیرین شکفتن!_
خورشید
چه فروغی به جهان می بخشید!
چه شکوهی....!
همه عالم به تماشا برخاست!
من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم
دو کبوتر در اوج،
بال بال گذر می کردند.
دو صنوبر در باغ
سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند
مرغ دریائی،با جفت خود،از ساحل دور
رو نهادند به دروازهء نور...
چمن خاطر من نیز جان مایهء عشق،
در سراپرده دل
غنچه ای می پرورد
_ هدیه ای می آورد _
برگ هایش کم کم باز شدند!
برگ ها باز شدند:
_"..یافتم! یافتم! آن نکته که می خواستمش!
با شکوفایی خورشید و،
گل افشانی لبخند تو ،
آراستمش!
تار و پودش رااز خوبی مهر
خوشتر از یاس و سحر بافته ام:
"دوستت دارم" را
من دلاویزترین شعر جهان یافته ام!
این گل سرخ من است !
دامنی پر کن از گل که دهی هدیه به خلق ،
که بری خانه دشمن!
که نشانی بر دوست!
راز خوشبختی هر کس به پراکندن اوست!
در دل مردم عالم به خدا،
نور خواهد پاشید،
روح خواهد بخشید."
تو هم ای خوب من ! این نکته به تکرار بگو!
این دلاویزترین شعر جهان را همه وقت،
نه به یک بار و به ده بار که صد بار بگو!
"دوستم داری"؟ را از من بسیار بپرس!
"دوست دارم " را با من بسیار بگو!
#فریدون_مشیری
_______
خوان هشتم را ما روایت میکنیم اکنون...
📜🌱
@khanhashtom
كودك زیبای زرین موی صبح
شیر می نوشد ز پستان سحر
تا نگین ماه را آرد به چنگ
میكشد از سینه گهواره سر
شعله رنگین كمان آفتاب
در غبار ابرها افتاده است
كودك بازی پرست زندگی
دل بدین رویای رنگین داده است
باغ را غوغای گنجشكان مست
نرم نرمك برمی انگیزد ز خواب
نالد مست از باده باران شب
می سپارد تن به دست آفتاب
#فریدون_مشیری
چشم نیکی در جهان باید گشاد.
هربامداد،تاهمیشه.
□ 🌞🌱
انجمن زبان و ادبیات فارسی | @khanhashtom
با برگ
□
حریق خزان بود
همه برگ ها آتش سرخ
همه شاخهها شعله زرد
درختان همه دود پیچان
به تاراج باد
و برگی که می سوخت میریخت می مرد
و جامی ساوار چندین هزار آفرین
که بر سنگ می خورد
من از جنگل شعله ها می گذشتم
غبار غروب
به روی درختان فرو می نشست
و باد غریب
عبوس از بر شاخه ها می گذشت
و سر در پی برگ ها می گذاشت
فضا را صدای غم آلود برگی که فریاد می زد
و برگی که دشنام
می داد
و برگی که پیغام گنگی به لب داشت
لبریز می کرد
و در چشم برگی که خاموش خاموش می سوخت
نگاهی که نفرین به پاییز می کرد
حریق خزان بود
من از جنگل شعلهها می گذشتم
همه هستیام جنگلی شعله ور بود
که توفان بی رحم اندوه
به هر سو که می خواست می تاخت
میکوفت میزد
به تاراج میبرد
و جانی که چون برگ
می سوخت می ریخت می مرد
و جامی سزاوار نفرین که بر سنگ می خورد
شب از جنگل شعله ها می گذشت
حریق خزان بود و تاراج باد
من آهسته در دود شب رو نهفتم
و در گوش برگی که خاموش می سوخت گفتم
مسوز
این چنین گرم در خود مسوز
مپیچ این چنین تلخ بر خود مپیچ
که گر دست بیداد تقدیر کور
تو را می دواند به دنبال باد
مرا می دواند به دنبال هیچ
□
#فریدون_مشیری
انجمن زبان و ادبیات فارسی | @khanhashtom
#مادر در شعر #فریدون_مشیری ✨️🌱
□□□
تاج از فرق فلک برداشتن
جاودان آن تاج بر سرداشتن
در بهشت آرزو ره یافتن
هر نفس شهدی به ساغر داشتن
روز در انواع نعمتها و ناز
شب بتی چون ماه در بر داشتن
صبح از بام جهان چون آفتاب
روی گیتی را منور داشتن
شامگه چون ماه رویا آفرین
ناز بر افلاک اختر داشتن
چون صبا در مزرع سبز فلک
بال در بال کبوتر داشتن
حشمت و جاه سلیمانی یافتن
شوکت و فر سکندر داشتن
تا ابد در اوج قدرت زیستن
ملک هستی را مسخر داشتن
بر تو ارزانی که ما را خوشتر است
لذت یک لحظه «مادر» داشتن
🌸🤍🌸
_______________
خوان هشتم را ما روایت میکنیم اکنون...
📜🌱
@khanhashtom