eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ زندگى شبیه به یه دایره ست که تووش هم شادی میبینی هم غم هم روزهاى سخت میبینی و هم روزهاى خوب اگه الان توو روزای سختش هستی دلیل نمیشه روزای خوبی در کار نباشن صبور باش دوست عزیزم ...‌. 🎀 🌸 🎀 ✨ @delbrak1✨ روزتون قشنگ❣
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃 تجربه تلخ یک نوعروس زندگیمون خوب بود تا وقتیکه خاله همسرم وارد اتاقمون شد...از اون شب... 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃 تجربه تلخ یک نوعروس زندگیمون خوب بود تا وقتیکه خاله همسرم وارد اتاقمون شد...از اون شب...
تازه ازدواج کرده بودم و زندگی خوبی داشتم.... همسرم علی مرد خوب و باایمانی بود..زندگیمون زبانزد فامیل بود...زندگیمون عاشقانه بود تا شبی که همه ی فامیل همسرم رو به صرف یک دورهمی فامیلی دعوت کردیم خونمون... اونجا متوجه نگاه های پر از حسادت خاله ی همسرم که یک دختر همسن من داشت، شدم.. تااینکه یکساعت بعد به بهانه ی اینکه نوه شو بخوابونه رفت داخل اتاقمون و از اون شب رفتار علی و زندگیم تغییر کرد.... علی کم کم رفتارش تغییر کرد و پرخاشگر شد...میگفت زهرا وقتی میبینمت دوست دارم بیام کنارت ولی یه چی مانع میشه... با دوستم که خیلی مذهبی بود در میون گذاشتم...گفت داخل اتاقتون مرتب قرآن بخون و ذکر بگو...اسپند دود کن...و اتاق خوابتو عوض کنید... وای باورتون نمیشه همینکه این کارو کردیم دوباره همه چی مثل روز اول شد... منکه هرچی گشتم دعایی داخل اتاق خواب پیدا نکردم ولی دیگه پامو داخل اتاق نگذاشتم فقط بعنوان اتاق مهمان استفاده میشه... گفتم بگم شاید به درد کسی خورد... 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 .. وقتی که چند ساعت یاچند روزه که همسرتون رو ندیدین و حالا میخواین تشنش کنید واسه دیدنتون ☺️ این متن رو براش ارسال کن 👇 اسم و فامیله کاملش و بنویسید😉 کجایی که من بی قرارتم و مشتاق دیدارت؟ کجایی که دلم له له میزنه واسه دیدنت و گرفتن دستات و اون لبخندای شیرینت؟ کجاست اونی که تو سخت ترین شرایطم اومد سراغم و از زندگیم سر در آورد و منو از نو شروع کرد؟ کجاست اونی که (اسم خودتون) احیا کرد و بهش امید زندگی داد؟ کاش کنارم بود تا ببینه چشام از برق دیدنش دنیارو به وجد میاره. کاش باشه تا ببینه میخوام چطور مثل پروانه دورش بگردم و خودم تنها فداش شم.😌 ✍ بعد از این جملات بشینید و نتیجش و ببینید ، با توجه به خصوصیات خودتون و همسرتون از ایده ها بهره ببرید زندگیتون همچون 🍯 🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅 🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آینده مون کلی برنامه دارم. قول میدم خوشبختت کنم! همینطور که نوید داشت از نقشه هاش و طلاقش میگفت تمام مدت من سرم پایین بود و فقط گوش میدادم.. حرفهاش که تموم شد،گفتم پس تکلیف دخترت چی میشه؟ _ولی سارا...ادامه داستان 👇👇😱 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آیند
قسمت هفدهم (پایانی) وقتی مطمئن شدم که علی هم از قبل خاطر منو میخواسته، به پیشنهاد احمد چند باری علی رو دیدم و باهاش صحبت کردم… علی واقعا پسر با محبت و چشم پاکی بود. دو ماه از آخرین باری که نوید رو دیده بودم، گذشته بود. ولی هنوز نتونسته بودم فراموشش کنم! میدونستم که برای فراموش کردنش به زمان نیاز دارم. تصمیم گرفتم تا وقتی که کاملا نوید رو از قلب و ذهنم پاک نکردم به علی جواب قطعی ندم! از طرفی علی و خانواده اش هم دست بردار نبودن! یه شب عباس آقا اومد خونه پدربزرگم و اجازه خواست فرداش بیان برا نشون گذاشتن… پدر و مادرم هم که سکوت منو دیدن و از طرفی به حساب حرفی که به مجید زده بودم، فکر کردن منم دلم پیش علی هست، جوابشون به خانواده علی مثبت بود! تا به خودم اومدم دیدم مادر علی انگشتر نشون رو دستم کرده! فقط تونستم از علی بخوام چند ماه برای مَحرم شدنمون صبر کنه… وقتی برگشتیم تهران تمام سعی و تلاشم رو کردم که دیگه به نوید فکر نکنم. حتی با نگار که خیلی دوستش داشتم ، رابطه ام رو کمتر کردم تا یه وقت در مورد نوید ازش چیزی نشنوم … یه روز از بابا شنیدم سوله ای که نوید توش کار میکرده مسکونی بوده و با شکایت همسایه ها، نوید اونجا رو تخلیه کرده و مالک میخواد جاش آپارتمان بسازه. با شنیدن این خبر فهمیدم که نوید برای همیشه از اونجا رفته... چند ماه بعد با علی سر سفره عقد نشستم. موقع خوندن خطبه عقد کلی استرس و اضطراب داشتم. در دلم غوغایی بود! همش با خودم میگفتم نکنه دارم راه رو اشتباه میرم. نکنه نتونم نوید رو فراموش کنم و هزار جور فکر و خیال دیگه ... اما وقتی برای اولین بار علی دستم رو تو دستش گرفت تا حلقه رو تو دستم کُنه، انگار با گرمای دستش هر چی عشق و محبت تو وجودش داشت رو بهم تزریق کرد.انگار که دیگه هیچ خبری از دلهره و استرس قبل نبود! انصافا علی عاشقانه دوستم داشت و هر چی عشق و علاقه داشت به پام می ریخت و هر روز زخم عشقی که از نوید تو قلبم بود کم رنگ تر میشد. چند وقت بعد از عقد ما عمو مجید خونه اش رو فروخت و مغازه ای رو که داشت جمع کرد و رفت شهرستان مشغول به کار شد! به مامان گفته بود چون از شهر تا روستا راهی نیست و زود به زود میتونم به پدر مادرم سر بزنم، برای همیشه از تهران میرم… ولی خب همه میدونستیم که عمومجید چرا از تهران رفت! هشت ماه از عقدمون گذشته بود. علی نزدیک خونه پدرم یه خونه اجاره کرد و در حد وسع و توانش برام بهترین عروسی رو گرفت. برای خوشحال کردنم هر کاری که از دستش بر می اومد انجام داد. شب عروسی بعد از مراسمی که تو تالار داشتیم، رفتیم جلو خونه بابام برای خداحافظی … جوون ها شروع به رقصیدن کردن و داماد رو هم با خودشون همراه کردن! کنار ماشین عروس ایستاده بودم . خواهر و مادرم کنارم بودن. مشغول صحبت بودیم و می خندیدیم، سرم رو بلند کردم تا رقصیدن بامزه ی علی رو ببینم. ناگهان در کمال ناباوری نوید رو دیدم که رو به روی خونه،جلوی همون ابزارفروشی که قبلا میومد، ایستاده بود! به تیر برق جلوی مغازه تکیه زده بود و داشت رقص و پایکوبی علی و جوونای فامیل رو نگاه میکرد! سریع نگاهم رو ازش گرفتم. برای لحظاتی دچار تردید شدم! شاید اشتباه دیدم، آخه نوید این وقت شب اینجا چیکار میکنه!!! به هر سختی ای که بود و از لابه لای جمعیت دوباره به اون سمت خیابون نگاه کردم، بله درست دیده بودم. نوید بود… و همچنان نگاهش به علی بود… نمیدونم تو فکرش چی بود و چرا اون شب اومده بود اونجا و اینکه اصلا از کجا فهمیده بود که اون شب عروسی ماست! هر چه که بود خداروشکر به خیر گذشت و ما بعد از خداحافظی رفتیم خونه خودمون! علی اونقدر عاشق بود که تونست بعد از ازدواجمون منو هم عاشق خودش کنه… روزها و ماهها و سالها مثل برق و باد گذشت و حالا حدود بیست و دو سال از اون ایام گذشته! و حالا من در کنار علی و دسته گلهایی که خدای مهربون به ما عطا کرده، احساس خوشبختی میکنم. عمو مجید تا دوسال بعد هم ازدواج نکرد اما بالاخره با اصرار خانواده اش با دختر خاله اش ازدواج کرد و الان یه دختر و یه پسر داره و توی همون شهرستان زندگی میکنه. دو سال پیش خیلی اتفاقی نگار رو توی بانک دیدم! کلی با هم حرف زدیم ، نگار گفت، بعد از عقد من متوجه میشه که من همون دختری بودم که نوید عاشقش بوده! اونطور که فهمیدم نوید و پروین زندگی شون رو از نوشروع کردن و پروین هم دست از بچه بازیهای سابقش برداشته بود! پریا دختر نوید هم ازدواج کرده و بارداره و نوید چند ماه دیگه قراره بابابزرگ بشه! با شنیدن این خبرها از زبان نگار خیلی خوشحال شدم و براشون آرزوی سلامتی و تندرستی کردم. همیشه خداروشکر میکنم که کمکم کرد تادر راه درست قدم بردارم و خوشبخت بشم… خدایا برای همه چیز ازت ممنونم 🙏🌸🙏 سر دفتر عالم معانی عشق است هر بیت، قصیده جوانی عشق است ای آنکه نداری خبر از عالم عشق این نکته بدان که زندگانی عشق است. 🎀@delbrak1🎀
🌸🍃🍃🍃🍃🍃 پیام هاے درست در چت ڪردن : چیڪارڪنم حالا ڪاریه ڪه شده دیگه! = میدونم اشتباه بدے رو مرتڪب شدم و بهتره سڪوت ڪنم ، خودت بارها این اشتباه رو انجام دادے = اره میدونم این اشتباه هیچ ربطے به گذشته ے تو نداره و احساس میڪنم توجیه میڪنم و بابت این قضیه عذر میخوام ، فعلا حوصله صحبت و توضیح روندارم = من متوجه اشتباهم هستم پس فعلا براے جبران ڪردن بهم زمان بده.. ، خوب ڪردم اینڪارو ڪردم! حالا ڪه چے؟ = نمیدونم چرا این اشتباه رو انجام دادم واقعا متاسفم و عذرمیخوام ازت ، هر طور راحتے فڪرڪن! = لطفا این اشتباهم رو پاے ڪل شخصیتم نزار بهت ثابت میڪنم اینطورے نبوده 🎀@delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 مادر بزرگم یه بار بهم گفت: آدمی رو پیدا کن که بخاطر داشتنت احساس غرور کنه و احساس ترس برای از دست دادنت. قدرتو و بدونه و بهت احترام بزاره و بی منت دوست داشته باشه ...♥️ 🎀@delbrak1🎀
🌱🍃🥰🌸💖 بانو جان.. تو یک زنی... زیبا باش ... لباس خوب بپوش ورزش کن مواظب بدن و اندامت باش هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد همیشه بوی عطر بده مطالعه کن و آگاهی ات را بالا ببر. خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در يک خلوتِ دل انگیز مهمان کن برای خودت گاهی هديه ای بخر وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری احساس سربلندی می کنى آنوقت ديگر از تنهايی به ديگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی يادت باشد... برای یک زن عزت نفس غوغا ميکند.♥️ 🎀@delbrak1🎀
به همسرتان دروغ نگوئید ❤️ دروغ گویی باعث می‌شود احترام در رابطه از بین برود. زمانی که یک دروغ از یک فرد در رابطه دیده شود، تمام حرف‌های دیگرش نیز زیر خط شک می‌رود. بهتر است آگاه باشید که در رابطه باید به خاطر داشته باشید که دروغگوئی یکی از مهم‌ترین خط قرمزهای تمام روابط زناشوئی است و شکستن آن، به معنی سوق یافتن به نابودی یک رابطه محترمانه و پایدار می‌باشد. اهمیت صداقت در رابطه شاید بیشتر از آن چیزی است که فکر می‌کنید. 🎀@delbrak1🎀