درمهمانی ها کودک خود را به نمایش نگذارید :
این شعرو بخون خاله بشنوه ، برقص همه ببینن، این سوره قرآنو برای عمو بخون و...
🍃اینها به کودک فشار و استرس وارد میکند و علاوه برآن تشویقهای زیاد ازحد دیگران کودک را" محتاج توجه وتشویق" بار می اورد
🍃معمولا دراینگونه مواقع تشویق های دیگران بالاتر از کاری است که کودک انجام میدهد. این باعث میشود کودک در مسیر رشد متوقف شود
چون میبیند با کوچکترین کارخود بالا ترین حد تشویق را دریافت کرده است
🍃تشویق بیش از حد باعث "خود شیفتگی" کودکان میشود و آنها را منزوی و تنها و تافته جدا بافته کرده و درآینده در روابط اجتماعیشان مشکل ایجاد میکند این کودکان هیچکس را درحد و اندازه خودشان نمیبینند.
✿.•.❀.•.❁.•. ✿.•.❀.•.❁.•.❀.•.✿
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
تا تو یار منی
بریارِ دگر هیچ نبندم دل را...
#عاشقانه
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
💟 #یکی_از_اصول_زندگی_مشترک
ما معمولا چیزهایی که همسرمون ازمون #دریغ میکنه را هیچوقت فراموش نمی کنیم و به خوبی یادمون میاد،ولی شده تا حالا از چیزی که بهتون داده و شما ازش #قدردانی نکردید یادتون بیاد.
⛔️با خودتون میگید #وظیفش بوده
با خودتون میگید
«زنمه و وظیفشه خونه را تمیز کنه»
با خودتون میگید
«شوهرمه و وظیفشه که خرجی خونه رو بده»
با خودتون میگید
«تولدم بوده و حالا شق القمر نکرده که کادو خریده»
حتی اگر همه چیزهایی که شما میگید درست باشه که نیست
باز هم #قدردانی رابطه شما را با #همسرتون بهتر میکنه،سلامت روان خودتون را بالا نگه میداره و اصلا حال و هوای زندگیتون رنگ و بوی دیگه ای به خودش میگیره
•┈┈••✾❀🕊💓🕊❀✾••┈┈
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
زندگى شبیه به یه دایره ست که تووش هم شادی میبینی هم غم هم روزهاى سخت میبینی و هم روزهاى خوب اگه الان توو روزای سختش هستی دلیل نمیشه روزای خوبی در کار نباشن صبور باش دوست عزیزم ....
🎀 🌸 🎀
✨ @delbrak1✨
روزتون قشنگ❣
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃
تجربه تلخ یک نوعروس
زندگیمون خوب بود تا وقتیکه خاله همسرم وارد اتاقمون شد...از اون شب...
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🌸🍃🍃🍃 تجربه تلخ یک نوعروس زندگیمون خوب بود تا وقتیکه خاله همسرم وارد اتاقمون شد...از اون شب...
تازه ازدواج کرده بودم و زندگی خوبی داشتم....
همسرم علی مرد خوب و باایمانی بود..زندگیمون زبانزد فامیل بود...زندگیمون عاشقانه بود تا شبی که همه ی فامیل همسرم رو به صرف یک دورهمی فامیلی دعوت کردیم خونمون...
اونجا متوجه نگاه های پر از حسادت خاله ی همسرم که یک دختر همسن من داشت، شدم..
تااینکه یکساعت بعد به بهانه ی اینکه نوه شو بخوابونه رفت داخل اتاقمون و از اون شب رفتار علی و زندگیم تغییر کرد....
علی کم کم رفتارش تغییر کرد و پرخاشگر شد...میگفت زهرا وقتی میبینمت دوست دارم بیام کنارت ولی یه چی مانع میشه...
با دوستم که خیلی مذهبی بود در میون گذاشتم...گفت داخل اتاقتون مرتب قرآن بخون و ذکر بگو...اسپند دود کن...و اتاق خوابتو عوض کنید...
وای باورتون نمیشه همینکه این کارو کردیم دوباره همه چی مثل روز اول شد...
منکه هرچی گشتم دعایی داخل اتاق خواب پیدا نکردم ولی دیگه پامو داخل اتاق نگذاشتم فقط بعنوان اتاق مهمان استفاده میشه...
گفتم بگم شاید به درد کسی خورد...
🎀 @delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
#شیرین_عسلی ..
وقتی که چند ساعت یاچند روزه که همسرتون رو ندیدین و حالا میخواین تشنش کنید واسه دیدنتون ☺️
این متن رو براش ارسال کن 👇
اسم و فامیله کاملش و بنویسید😉
کجایی که من بی قرارتم و مشتاق دیدارت؟
کجایی که دلم له له میزنه واسه دیدنت و گرفتن دستات و اون لبخندای شیرینت؟
کجاست اونی که تو سخت ترین شرایطم اومد سراغم و از زندگیم سر در آورد و
منو از نو شروع کرد؟
کجاست اونی که (اسم خودتون) احیا کرد و بهش امید زندگی داد؟
کاش کنارم بود تا ببینه چشام از برق دیدنش دنیارو به وجد میاره.
کاش باشه تا ببینه میخوام چطور مثل پروانه دورش بگردم و خودم تنها فداش شم.😌
✍ بعد از این جملات بشینید و نتیجش و ببینید ، با توجه به خصوصیات خودتون و همسرتون از ایده ها بهره ببرید
زندگیتون همچون 🍯
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه!
من برای آینده مون کلی برنامه دارم. قول میدم خوشبختت کنم!
همینطور که نوید داشت از نقشه هاش و طلاقش میگفت تمام مدت من سرم پایین بود و فقط گوش میدادم..
حرفهاش که تموم شد،گفتم پس تکلیف دخترت چی میشه؟
_ولی سارا...ادامه داستان 👇👇😱
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آیند
#سارا
قسمت هفدهم (پایانی)
وقتی مطمئن شدم که علی هم از قبل خاطر منو میخواسته، به پیشنهاد احمد چند باری علی رو دیدم و باهاش صحبت کردم…
علی واقعا پسر با محبت و چشم پاکی بود.
دو ماه از آخرین باری که نوید رو دیده بودم، گذشته بود. ولی هنوز نتونسته بودم فراموشش کنم!
میدونستم که برای فراموش کردنش به زمان نیاز دارم.
تصمیم گرفتم تا وقتی که کاملا نوید رو از قلب و ذهنم پاک نکردم به علی جواب قطعی ندم!
از طرفی علی و خانواده اش هم دست بردار نبودن!
یه شب عباس آقا اومد خونه پدربزرگم و اجازه خواست فرداش بیان برا نشون گذاشتن…
پدر و مادرم هم که سکوت منو دیدن و از طرفی به حساب حرفی که به مجید زده بودم، فکر کردن منم دلم پیش علی هست، جوابشون به خانواده علی مثبت بود!
تا به خودم اومدم دیدم مادر علی انگشتر نشون رو دستم کرده!
فقط تونستم از علی بخوام چند ماه برای مَحرم شدنمون صبر کنه…
وقتی برگشتیم تهران تمام سعی و تلاشم رو کردم که دیگه به نوید فکر نکنم. حتی با نگار که خیلی دوستش داشتم ،
رابطه ام رو کمتر کردم تا یه وقت در مورد نوید ازش چیزی نشنوم …
یه روز از بابا شنیدم سوله ای که نوید توش کار میکرده مسکونی بوده و با شکایت همسایه ها، نوید اونجا رو تخلیه کرده و مالک میخواد جاش آپارتمان بسازه. با شنیدن این خبر فهمیدم که نوید برای همیشه از اونجا رفته...
چند ماه بعد با علی سر سفره عقد نشستم. موقع خوندن خطبه عقد کلی استرس و اضطراب داشتم. در دلم غوغایی بود! همش با خودم میگفتم نکنه دارم راه رو اشتباه میرم. نکنه نتونم نوید رو فراموش کنم و هزار جور فکر و خیال دیگه ... اما وقتی برای اولین بار علی دستم رو تو دستش گرفت تا حلقه رو تو دستم کُنه، انگار با گرمای دستش هر چی عشق و محبت تو وجودش داشت رو بهم تزریق کرد.انگار که دیگه هیچ خبری از دلهره و استرس قبل نبود!
انصافا علی عاشقانه دوستم داشت و هر چی عشق و علاقه داشت به پام می ریخت و هر روز زخم عشقی که از نوید تو قلبم بود کم رنگ تر میشد.
چند وقت بعد از عقد ما عمو مجید
خونه اش رو فروخت و مغازه ای رو که داشت جمع کرد و رفت شهرستان مشغول به کار شد!
به مامان گفته بود چون از شهر تا روستا راهی نیست و زود به زود میتونم به پدر مادرم سر بزنم، برای همیشه از تهران میرم…
ولی خب همه میدونستیم که عمومجید چرا از تهران رفت!
هشت ماه از عقدمون گذشته بود.
علی نزدیک خونه پدرم یه خونه اجاره کرد و در حد وسع و توانش برام بهترین عروسی رو گرفت.
برای خوشحال کردنم هر کاری که از دستش بر می اومد انجام داد.
شب عروسی بعد از مراسمی که تو تالار داشتیم، رفتیم جلو خونه بابام برای خداحافظی …
جوون ها شروع به رقصیدن کردن و داماد رو هم با خودشون همراه کردن!
کنار ماشین عروس ایستاده بودم .
خواهر و مادرم کنارم بودن. مشغول صحبت بودیم و می خندیدیم،
سرم رو بلند کردم تا رقصیدن بامزه ی علی رو ببینم.
ناگهان در کمال ناباوری نوید رو دیدم که رو به روی خونه،جلوی همون ابزارفروشی که قبلا میومد، ایستاده بود!
به تیر برق جلوی مغازه تکیه زده بود و داشت رقص و پایکوبی علی و جوونای فامیل رو نگاه میکرد!
سریع نگاهم رو ازش گرفتم. برای لحظاتی دچار تردید شدم!
شاید اشتباه دیدم، آخه نوید این وقت شب اینجا چیکار میکنه!!!
به هر سختی ای که بود و از لابه لای جمعیت دوباره به اون سمت خیابون نگاه کردم، بله درست دیده بودم. نوید بود…
و همچنان نگاهش به علی بود…
نمیدونم تو فکرش چی بود و چرا اون شب اومده بود اونجا و اینکه اصلا از کجا فهمیده بود که اون شب عروسی ماست!
هر چه که بود خداروشکر به خیر گذشت و ما بعد از خداحافظی رفتیم خونه خودمون!
علی اونقدر عاشق بود که تونست بعد از ازدواجمون منو هم عاشق خودش کنه…
روزها و ماهها و سالها مثل برق و باد گذشت و حالا حدود بیست و دو سال از اون ایام گذشته!
و حالا من در کنار علی و دسته گلهایی که خدای مهربون به ما عطا کرده، احساس خوشبختی میکنم.
عمو مجید تا دوسال بعد هم ازدواج نکرد اما بالاخره با اصرار خانواده اش با دختر خاله اش ازدواج کرد و الان یه دختر و یه پسر داره و توی همون شهرستان زندگی میکنه.
دو سال پیش خیلی اتفاقی نگار رو توی بانک دیدم! کلی با هم حرف زدیم ، نگار گفت، بعد از عقد من متوجه میشه که من همون دختری بودم که نوید عاشقش بوده!
اونطور که فهمیدم نوید و پروین زندگی شون رو از نوشروع کردن و پروین هم دست از بچه بازیهای سابقش برداشته بود!
پریا دختر نوید هم ازدواج کرده و بارداره و نوید چند ماه دیگه قراره بابابزرگ بشه!
با شنیدن این خبرها از زبان نگار خیلی خوشحال شدم و براشون آرزوی سلامتی و تندرستی کردم.
همیشه خداروشکر میکنم که کمکم کرد تادر راه درست قدم بردارم و خوشبخت بشم…
خدایا برای همه چیز ازت ممنونم 🙏🌸🙏
سر دفتر عالم معانی عشق است
هر بیت، قصیده جوانی عشق است
ای آنکه نداری خبر از عالم عشق
این نکته بدان که زندگانی عشق است.
🎀@delbrak1🎀
🌸🍃🍃🍃🍃🍃
پیام هاے درست در چت ڪردن :
چیڪارڪنم حالا ڪاریه ڪه شده دیگه! = میدونم اشتباه بدے رو مرتڪب شدم و بهتره سڪوت ڪنم ،
خودت بارها این اشتباه رو انجام دادے = اره میدونم این اشتباه هیچ ربطے به گذشته ے تو نداره و احساس میڪنم توجیه میڪنم و بابت این قضیه عذر میخوام ،
فعلا حوصله صحبت و توضیح روندارم = من متوجه اشتباهم هستم پس فعلا براے جبران ڪردن بهم زمان بده.. ،
خوب ڪردم اینڪارو ڪردم! حالا ڪه چے؟ = نمیدونم چرا این اشتباه رو انجام دادم واقعا متاسفم و عذرمیخوام ازت ،
هر طور راحتے فڪرڪن! = لطفا این اشتباهم رو پاے ڪل شخصیتم نزار بهت ثابت میڪنم اینطورے نبوده
🎀@delbrak1 🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
مادر بزرگم یه بار بهم گفت:
آدمی رو پیدا کن
که بخاطر داشتنت احساس غرور کنه و
احساس ترس برای از دست دادنت.
قدرتو و بدونه و بهت احترام بزاره و بی
منت دوست داشته باشه ...♥️
🎀@delbrak1🎀
🌱🍃🥰🌸💖
بانو جان..
تو یک زنی...
زیبا باش ...
لباس خوب بپوش
ورزش کن
مواظب بدن و اندامت باش
هر سنی که داری خوب و زیبا بگرد
همیشه بوی عطر بده
مطالعه کن و آگاهی ات را بالا ببر.
خودت را به صرف قهوه ای یا چایی در يک خلوتِ دل انگیز مهمان کن
برای خودت گاهی هديه ای بخر
وقتی به خودت و روحت احترام می گذاری
احساس سربلندی می کنى
آنوقت ديگر از تنهايی به ديگران پناه نمی بری و اگر قرار است انتخاب کنی کمتر به اشتباه اعتماد می کنی
يادت باشد...
برای یک زن عزت نفس غوغا ميکند.♥️
🎀@delbrak1🎀
به همسرتان دروغ نگوئید
❤️
دروغ گویی باعث میشود احترام در رابطه از بین برود. زمانی که یک دروغ از یک فرد در رابطه دیده شود، تمام حرفهای دیگرش نیز زیر خط شک میرود. بهتر است آگاه باشید که در رابطه باید به خاطر داشته باشید که دروغگوئی یکی از مهمترین خط قرمزهای تمام روابط زناشوئی است و شکستن آن، به معنی سوق یافتن به نابودی یک رابطه محترمانه و پایدار میباشد. اهمیت صداقت در رابطه شاید بیشتر از آن چیزی است که فکر میکنید.
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🍃🍃🍃🍃🍃🌸🍃🍃 توی هیئت عاشق شدم 🎀@delbrak1🎀
دختر هستم ۱۷ ساله راستش می خواستم کمی درد و دل کنم.
من همیشه به دین و احکام پایبند هستم ، همیشه درگاه خداوند برام بهتر از هر اغوش دیگه ای هست. همه از سر به زیر بودنم تعریف میکنن و به نوعی سرم قسم میخورن.
راستش یک ساله موضوعی منو خیلی ازار میده
همه چی از شب هفتم محرم پارسال شروع شد که من به دسته عزاداری نگاه میکردم که حواسم نبود و پشت سرم پسری رو دیدم
حدودا ۲۲ ساله که همه چی تمام بود از هر لحاظ پسر خوبی بود و من همون لحظه دلم ریخت تا حالا هیچ پسری حتی چهره های معروف نتونسته بود منو اینطوری به وجد بیاره
و دختری نبودم که بفهمم عشق در یک نگاه چیه ، همیشه سرم به درس و کتابه و رسیدن به شغل معلمی ولی من عااااشق شده بودم . نمی دونم چه حکمتی بود که من هر کجا نگاه می کردم هر جا می رفتم ایشون رو می دیدم
یعنی شده سر بالا می کردم ایشون رو می دیدم . اون شب من اصلا نتونستم بخوابم با چند رکعت نماز از امام حسین (ع) خواستم که این پسر مال من بشه.
گفتم شاید تحت تأثیر هوای نفس قرار گرفتم مگه میشه یه اقا پسری که نه میشناسم نه می دونم کیه اینقدر منو دچار خودش کنه .
از محرم پارسال تا به امروز این اقا پسر رو خیلی دیدم وقتی خرید می کنم وقتی بیرون هستم و با هر بار دیدن داغون میشم این همه دعا کردم راستش این اولین بار بود از ته دلم از امام حسین حاجت دلم رو می خواستم .
راستش هیچ کس از دل من خبر نداره قسم می خورم این احساسی که من دارم هیچ وقت گذرا نبوده خیلی با خودم طی کردم که فراموش کنم ولی نمیشه
من راحت می تونستم با شماره دادن با اون اقا پسر در ارتباط باشم ولی رابطه با جنس مخالف خط قرمزمه
. یه شب وقتی دیدمشون حلقه ای تو دستشون بود و احساس می کنم ازدواج کردن ولی قلبم قبول نمیکنه تا حالا هیچ وقت اینجوری نبودم
. از خدا خواستم فراموشش کنم اما هر شب خوابشو میبینم چهره اش هیچ وقت از یادم نمیره .
با دیدن این اقا پسر میفهمم که دنیا باز قشنگی های خودشو داره میگن هیچ عشق مثل عشق اول ادم تو زندگیش نمیشه و من اینو تجربه کردم .
این اقا پسر خیلی خوب و مذهبی هستند و من مطمئن هستم امسال محرم در مراسم حضور دارن نمی دونم برم یا نه ولی وقتی می بینمشون قلبم انگار میخواد از جا کنده بشه .
همیشه مراقب دلتون پاکتون باشین .
امیدوارم بتونم فراموششون کنم ببخشید طولانی شد .
لطفا واسم دعا کنید 🙏
🎀 @delbrak1🎀
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹
آویزون گریزون
گریزون آویزون..
یعنی هرچی آویزون همسرت بشی اونو از خودت گریزون میکنی و هرچی گریزون یا دست نیافتنی باشی اون آویزون تو میشه
میانه رفتار کن😁
🎀@delbrak1🎀
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
من یک عروس هستم ...صحبتم با عروسهای خانواده است
🎀 @delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🌸🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 من یک عروس هستم ...صحبتم با عروسهای خانواده است 🎀 @delbrak1🎀
اصلا فاز این عروس هایی که اجازه نمیدن همسرشون به خانواده شون سر بزنه رو درک نمیکنم
مگه خانواده و پدر و مادر دشمن فرزندشون هستن
من خودم ی عروسم حالا فکر نکنید خانواده شوهرم رویایی برخورد میکنن و روابطمون بدون عیب و نقص هست
گاهی ایقد مادرشوهرم حرصم میده که تا چند روز حالم بده ولی خب مطمعن هستم که همسرم و بچه هام رو خیلی دوست داره و موفقیت ما خوشحالش میکنه...
من شاغل هستم و خانواده دار ی جورایی سوگلی خانواده
ولی مثل کوزت کارهای خونه مادر شوهرمم رو انجام میدم و بیشتر از مادرم بهش کمک میکنم.
خداشاهده هیچ وقت نه خودم و نه جاری هام کاری نکردیم ارتباطشون کم بشه روز به روزم بهتر میشه
من واقعا همسرم رو دوست دارم و مادرشوهرم رو با زبون تندش پذیرفتم. بلاخره منم روزی مزد صبرم رو میگیرم😍
برعکس ی خواهر دارم ذره بین گذاشته رو رفتار مادرشوهرش ایقد حاشیه و مشکل دارن
🎀 @delbrak1🎀
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
توسل به حضرت ام البنین ...
مجرب🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
ختم سوره یاسین؛ به این صورت که فرد، از شب جمعه مابین نماز مغرب و عشا تا هشت شب، به تعداد فرزندان حضرت امالبنین و حضرت زهرا سلام الله علیهم، به تلاوت سوره یس اهتمام ورزد. به این نحو که از شب جمعه آغاز کند و اولین شب، به نیابت از حضرت عباس سوره یاسین را خوانده و به روح مطهر حضرت ام البنین هدیه کند و مابین نماز مغرب و عشاء، زیارت حضرت امالبنین را خوانده و سپس به تعداد ۱۳۵ صلوات هدیه به روح حضرت امالبنین (ذکر مخصوص تسبیح ام البنین) کند.
در شب دوم که شب شنبه میشود، به نیابت از عبدالله دیگر فرزند حضرت امالبنین، شب سوم به نیابت از عثمان فرزند سوم، شب چهارم به نیابت از جعفر فرزند چهارم، شب پنجم به نیابت از حضرت زینب، شب ششم حضرت ام کلثوم، شب هفتم به نیابت از امام حسن (ع) و شب هشتم که مجددا شب جمعه میشود، به نیابت از امام حسین (ع) اعمال را تکرار کند. سپس با ذکر مصائب حضرت ابا عبدالله به حضرت امالبنین متوسل شده و از ایشان طلب حاجت کند که ان شاءالله برآورده میگردد
🎀 @delbrak1 🎀
خوشا درخت ِ همیشه جوان ِ عشق، خوشا!
که ریشه چون بدواند، هماره می پاید...
سلام صبح زیباتون بخیر و نیکی😍
🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅
🎀 @delbrak1 🎀
دلبر . .🍃🌸
حال و هوایی دیگر می گیرد
لحظه هایی که تو در کنارمنی ؛
تعبیر" بهشت" ، جز این
خلوت های عاشقانه نیست!
بودنت، بوی عشق می دهد ؛
بوی" آرامش " ؛
تو جریان حیاتی در رگِ زندگی!🌼💜•
• · · · · · • ✢ • · · · · · •
🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما.....
کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم.
همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد..
کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد
کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
.
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم د
#پل
#قسمت3
. وقتی کیارش از تو دستشویی اومد بیرون رفت تو آشپزخونه . نمیدونم شاید دیدن چهره ی عادی کیارش یک دفعه همتا رو جری کردکه رفت طرف در و کفشاشوپوشید و درو باز کرد که داد کیارش رفت رو هوا
-: گفتم بیا تو .
همتا: من میخوام برم مدرسه
کیارش: تو بیخود میکنی. مگه دست توئه که هر روز دلت بخواد بری هر روز نخوای نری؟
همتا: من میرم.
کیارش رفت طرف درو درو قفل کرد و با تحکم گفت برو گم شو تو اتاقت. همتا در حالیکه بغضش
ترکیده بود فریاد زد اگر نذاری برم خودمو از پنجره پرت میکنم بیرون و میرم نمیتونی جلومو بگیری.
کیارش چند لحظه به همتا نگاه کرد و بعد کلید و گذاشت تو قفل و رفت تو اتاقش . همتا چند لحظه مکث کرد و بعد مثل پرنده ای که از قفس آزاد شده آنچنان از در رفت بیرون و دوید طرف خیابون که تا من به خیابون برسم از دیدرسم دور شده بود. داشتم اطرافمو نگاه میکردم که دیدم کیارش در حالیکه داره میره طرف ماشینش گفت بیا برسونمت. سوار ماشین کیارش شدم و راه افتادیم. دلم میخواست بدونم چرا کیارش یک دفعه رضایت داد که همتا به مدرسه برگرده و همین سوالو ازش کردم. کیارش خندید و گفت همتابیخود میکرد نره مدرسه. من مبهوت موندم. از دیدن چهره ی من کیارش خندید و گفت:
دخترخوب آدمها اینطوری هستن وقتی یه چیزی رو دارن قدرشو نمیدونن باید حتما اون چیز ازشون گرفته بشه. مثل همین نفسی که میکشی. تا حالا چند بار نفسهاتو شمردی و یا حتی فکر کردی که نفس کشیدن مهمه؟ قول میدم اصلا بهش فکر هم نکردی حالا همین تو اگر یکی بیاد دست بذاره رو گلوت و بخواد خفه ات کنه تازه میفهمی نفس یعنی چی درسته؟
من که تو فکر حرفهاش بودم جواب ندادم. خوب همتا هم باید آزادی مدرسه رفتن و اون آینده ازش گرفته میشد و دورنمایی که دوست نداره داشته باشه بهش داده میشد تا بفهمه مدرسه رفتن اجبار نیست بلکه تعهدیه که آدم در قبال ساختن آینده اش داره. حالا اگر بعد از دیپلمش دلش نخواست ادامه تحصیل بده اون با خودشه ولی تا قبل از اون این ماییم که باید راه و چاه و نشونش بدیم. من فقط چیزی رو که داشت ازش گرفتم تا برای دوباره به دست آوردنش تلاش کنه میخواستم بترسه که ترسید وقتی گفت خودشو از پنجره پرت میکنه پایین فهمیدم این همتا دیگه نه تنها از مدرسه غیبت نمیکنه بلکه شاگرد درس خونی هم میشه.
همینطور که حرف میزد به لبهاش نگاه میکردم اول داشتم به حرفهاش گوش میکرد ولی وقتی گفت آدما اینطورن که قدر چیزی که دارن نمیدونن یاد خودم افتادم فکر کردم اگر کسی خاله رو از من بگیره یا کاوه یا همتا حتی فکرش هم دیوونه ام میکرد وقتی فکر کردم که یکی کیارش و ازم بگیره قلبم تیر کشید برای یک لحظه حسی بهم دست داد که گفتم الانه که خفه بشم. انگار تازه کیارش و میدیدم . چشمای سیاه و درشتشو. لبهای قلوه ایشو. صورت گندمیشو. دلم داشت براش پر میکشید این حسی بود که تا اون روز تجربه اش نکرده بودم… انقدر تو این حس غرق بودم که وقی کیارش رسید دم در مدرسمون من هنوز داشتم نگاهش میکردم.
کیارش: هی خانوم کجایی؟ رسیدیم.
یک دفعه به خودم اومدم.
_: وای ببخشید حواسم نبود.
کیارش خنده ای کرد که دلم براش ضعف رفت.
کیارش: خداحافظ
-: خداحافظ.
ازاون روز انگار یه چیزی تو قلبم اضافه شده بود چون حس میکردم قلبم گنجایش نداره حس میکردم هر آن ممکنه قلبم بترکه . هر جا کیارش بود هم دلم میخواست اونجا باشم هم دلم میخواست فرار کنم و برم جایی که کسی نباشه نمیدونستم اسم این حسو چی بذارم. من فقط یه دوست صمیمی داشتم اونم اسمش بهانه بود ولی نمیتونستم حسمو بهش بگم بهانه و من تا اون روز فقط در فکر درس و مدرسه و آینده و این چیزها بودم ..
🎀 @delbrak1🎀
💗🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
این تجربه شخصی من هست
واقعی🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
چند سالی بود که من محبت و شوق زیارت اباعبدالله ( علیه السلام ) را داشتم و دعا می کردم که خدا نصیب کند ، ولی خیلی أسرار به دعا نداشتم به قولی به کمال نرسیده بود.
دوستی داشتم که ایرانی نبود کافر بودو خداوند رحمت بی نهایتش را شامل حالش کرده بود و مسلمان شده بود و شیعه . و سال قبل رفته بود کربلا و از زیارتش برای ما می گفت ، و من از أین که فیض زیارت کربلا نصیب ایشون شده و چرا نصیب من نمی شود خیلی حسرت می کشیدم . تا أین که محرم رسید و شبهای محرم خوشبختانه در کشوری که من بودم مراسم به خوبی برگزار می شد . أین محرم دل من خیلی شکسته بود به حدی که در گریه های روضه به شدت منقلب می شدم و ندا می کردم که : آقا جان می دانم ناقابلم ... ولی شما مرا به کرمت مهمان کن .
هنوز ده روز از عاشورا نگذشته بود که خواب مادرم ( خدا بیامرزدشون) را دیدم ، آمدن دست من را گرفتن بردند به دو حرم که نزدیک هم بودند و خادمین حرم لباس بلند و کلاه مخصوصی به سر داشتند .
خلاصه صبح که برای همسرم خواب را تعریف کردم گفتند حرم حضرت عباس علیه السلام و حضرت اباعبدالله علیه السلام بود .
و هنوز محرم صفر تمام نشده بود که من از یک کشور دور با فرسنگها فاصله عازم مشهد مقدس و از آنجا کربلای معلا شدم و به قدری مقدمات أین سفر سریع و آسان انجام شد که قابل باور نبود .
و من أین تجربه رو بدست آوردم که تا شوق وصال واقعی در ما نباشد به مقصد نمی رسیم .
و زیارت کربلا برای من لحظه به لحظه آش درس بود ..
🎀@delbrak1🎀
شوهرم بعد ده سال میخواد زن دوم بگیره چون....
🌸🍃
سلام جانم ممنون از کانال بی نهایت خوبتون
ممنون میشم مشکل منم بزارید تا نظر اعضا رو بدونم چون دیگه نمیدونم چیکار کنم
من و همسرم ۱۰ ساله ازدواج کردیم ولی متاسفانه بعد تلاش های بسیار و دکتر رفتن فهمیدیم ک من نازام و اینکه همه راه ها امتحان کردیم و رحم من نمیتونه بچه بپذیره خلاصه
الان بعد ۱۰ سال ک عاشقانه همو دوست داریم همسرم میخواد زن دوم بگیره به خاطر بچه
البته میگ هم من باشم و هم زن دومش میگه فقط به خاطر بچس و البته خانمی رو هم انتخاب کرده و پسندیده....
ما روزای سختی رو تو این سال ها داشتیم مستاجری و کار سخت و من قالی میبافتم و...
الان تازه یه ساله خونمون ساختیم و تلکمیل شده وسیله هامو عوض کردم و کار شوهرم رو به راه شده و ماشین خریدیم....
ولی با این حال چطور بمونم و شوهرمو با کسی تقسیم کنم یا اینکه چطور طلاق بگیرم؟؟؟خیلی سخته...
🎀@delbrak1🎀