eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.7هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم د
: دیگه نتونستم جلوی بغضمو بگیرم و دستامو گذاشتم روی صورتم و اشکام اومد پایین من حتی برای خودم هم غریبه شده بودم . دلم میخواست بدونم فردا کیارش چی برای گفتن به من داره ولی از طرفی هم دلم نمیخواست باهاش تنها باشم. داغون بودم برداشت اون نسبت به من و حرفهایی که بهم زد به کل روحیه منو خراب کرده بود من نمیخواستم اون به من اجازه بده با هر کی میخوام باشم ولی مثل اینکه برای اون فقط این مهم بود که جلوی چشم کسانی که اونو میشناسن با کسی دیده نشم. زمزمه کردم کاش دوستم داشتی کیارش. کاش دوستم داشتی. رو تختم دراز کشیدم و در حالی که مثل همیشه ستار گوش میکردم آروم آروم خوابم برد. صبح فردا با تقه هایی که به در خورد بیدار شدم. -: بفرمائید کیارش درو باز کرد و اومد تو کیارش:نمیخوای بلند شی تنبل خانوم؟ مگه کلاس نداری؟ به زور از جام بلند شدم. کیارش: چته؟ -: یعنی چی چمه؟ طوریم نیست. کیارش: پس چرا انقدر چشمات ورم کرده؟ فهمیدم اثرات گریه های دیشب هنوز روم مونده -: کم خوابیدم چیزی نیست. کیارش: چرا کم خوابیدی؟ تو که ده شب اومدی تو اتاقت؟ خدایا داشتم دیوونه میشدم نه به این توجهاتش که حتی میدونه من چه ساعتی میام تو اتاقم نه به اون حرفهاش. -: درس میخوندم. کیارش: عجب. باشه بلند شو دیرت میشه. -: باشه. وقتی از اتاق رفتم بیرون دیدم صبحانه رو حاضر کرده . یه لقمه خوردم و از خونه زدم بیرون سر راه یه سر به بهانه زدم. بهانه رشته داروسازی میخوند و دانشکده اش نزدیک به دانشکده ی من بود. باهاش قرار گذاشتم که بعد از ظهر بیاد دم دانشکده کتابهایی که میخواد ازم بگیره. بعد رفتم طرف دانشگاه. تا بعد از ظهر به سختی گذشت. ساعت 30/2 سر و کله بهانه پیدا شد. کتابها رو بهش دادم . مشغول حرف زدن بودیم که کیارش اومد. وقتی کیارش و بهانه همدیگرو دیدن هر دو متعجب شدن سالها بود همدیگه رو ندیده بودن . کیارش: بهانه باورم نمیشه تو انقدر بزرگ شده باشی. بهانه: منم باورم نمیشه تو انقدر پیر شده باشی کیارش از ته دل خندید خنده ای که تا حالا ندیده بودم. کیارش: باشه شیطون بیا برسونمت. بهانه: نه ممنون. من باید برم خونه. شما میخواهید برید بیرون. کیارش:مشکلی نیست، میرسونمت. بهانه دیگه چیزی نگفت و رو صندلی عقب ماشین نشست. من جلو نشستم و راه افتادیم. کیارش آینه رو تنظیم کرد رو صورت بهانه کیارش: خوب خانوم کجایی ؟ کم پیدایی؟ بهانه: زیر سایه شما هستیم و میگذرونیم. کیارش: من نمیدونستم سایه ام تا کوچه شما کشیده شده. بهانه: برای کسانی که همیشه تو ذهنشون هستید سایه تون تا اون سر دنیا هم میرسه. کیارش از تو آینه نگاهی به بهانه کرد که قلب من برای لحظه ای ایستاد. نه باورم نمیشد. من دارم اشتباه میکنم. همه ی اینها به خاطر حساسیت بیش از حد من نسبت به کیارشه. بهانه این کارو با من نمیکنه. خوب بهانه که خبر نداره بیچاره. رسیدیم دم خونه بهانه اصلا نفهمیدم کی رسیدیم. انقدر تو فکر بودم که وقتی دست بهانه رو شونه ام قرار گرفت به خودم اومدم. بهانه: اووووووووه خانوم . کجایی؟ من دارم میرم کاری نداری؟ -: نه عزیزم مراقب خودت باش. بهانه: بعدا میبینمت فعلا خداحافظ. ممنونم کیارش لطف کردی کیارش: وظیفه بود بانو 🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅🌱🔅 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌼الهی … حال دلتون قشنگ صبح زیبا بهاریتون بخیر و خوشی زندگیتون پراز عطر خداوند👐 سلاااام صبحتون زیبا و شاد😍 🎀 @delbrak1 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تــو قرار و نفس و عشق و دل و جانِ منی☀️💛 صبح بخیر :) ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
زندگی برتر 🔺عزیزم: از " ترین" پرهیز کن، چرا که خوشبختی جایی هست که خودت را با کسی مقایسه نکنی. حتی نخواه خوشبخت ترین باشی . بخواه که خوشبخت باشی و برای این خواستت تلاش کن، همین...! 🔺یادمان هست که از وقتی به دنبال پسوند "ترین" رفتیم، خوشبختی از ما گریخت. از 19/75 لذت نبردیم چون یکی 20 شده بود. 🔺از رانندگی با پراید و ... لذت نبردیم چون ماشین های مدل بالاتری در خیابان ، در حال خود نمایی بود. 🔺از بودن کنار عشقمان لذت نبردیم چون مدرک تحصیلی و پول توی جیب او ، کمتر از بسیاری دیگر بود. 🔺همچنین ، از خانه مان ، از شغلمان ، از درآمدمان ، از خانواده و دوستانمان و.... 🔺می خواهم بگویم تحت تاثیر آموزه های غلط، بسیاری از ما فقط به " بهترین، بیشترین و بالاترین" چسبیدیم. در نتیجه تبدیل به انسان هایی افسرده و همیشه نالان شدیم. 🔺گاهی زندگی سخت است و گاهی ما سخت ترش میکنیم... 🔺گاهی آرامش داریم، خودمون خرابش میکنیم. 🔺گاهی خیلی چیزا رو داریم اما محو تماشای نداشته هامون میشیم... 🔺گاهی حالمون خوبه اما با نگرانی فردا خرابش میکنیم... 🔺گاهی میشه بخشید اما با انتقام ادامه اش میدیم... 🔺گاهی میشه ادامه داد اما با آشتی😊😊 🎀 @delbrak1 🎀
😂 منم خاطرمو بگم یادمه چند سال پیش با قطار رفته بودیم مشهد با پدر و مادرم منتها چون بلیت جدا گرفته بودیم جای من و مامانم یه کوپه بود بابام یه سالن دیگه بود کلا منم هر وقت تو ماشین و قطار هستم سریع میخوابم و خوابمم سنگین میشه وقت نماز صبح شد و قطار نگه داشت من و مامان بیدار شدیم و با چشم خوابالو اومدیم بیرون میرفتیم سمت نماز خونه که دیدیم هیچکس نمیره برای نماز فقط من و مامانمیم به مامانم گفتم وای مردم چقدر تنبل شدن تو نماز خوندن . مامانمم تایید کرد.😆 جفتمونم خوابالو هی میرفتیم و نمیرسیدیم . تا آخر سر مهماندار اومد جلومونو گرفت گفت خانوما کجا میرید . نماز خونه اونوره نگو ما کلا مسیر و اشتباه میرفتیم باید از زیرگذر رد میشدیم و میرفتیم اون سمت راه آهن . ولی ما از کنار قطار همینجوری داشتیم میرفتیم. تازه راه برگشتم پیش گرفته بودیم . فکر کنم اگ مهماندار جلومونو نگرفته بود برمیگشتیم خونه 🤣🤣🤣🤣 🎀 @delbrak1 🎀
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 ولی ما روزهای سخت زیادی را پشت‌سر گذاشتیم‌ها! سختی‌های زیادی را کشیدیم و دم نزدیم‌ها، با مشکلات و نداشته‌های زیادی دست و پنجه نرم کردیم‌ها! ما با سیلی‌های زیادی صورت آرامش‌مان را سرخ نگه داشتیم‌ و با مصائب زیادی کنار آمدیم و زمان‌های زیادی به روی خودمان نیاوردیم که کم آورده‌ایم و غمگینیم. ما در سخت‌ترین شرایطِ یک انسان، ایستادیم و به زندگی ادامه دادیم و خانه‌ی دلمان را گرم نگاه داشتیم. ما وقتی که زمین و زمانه سخت گرفته‌بود، هنوز داشتیم می‌خندیدیم و عشق می‌ورزیدیم و ادامه می‌دادیم. ما تحمل کردیم، ما زیاد تحمل کردیم و زیاد صبور بودیم و زیاد قوی ماندیم و زیاد جنگیدیم. دممان گرم... که هیچ‌کس مثل ما بلد نبود تحت هر شرایطی جسورانه بایستد و دوام بیاورد. که هیچ‌کس مثل ما بلد نبود با وجود سختی‌ها، همچنان عاشق بماند و لذت ببرد از جزئیات جهان و زندگی کند. هیچ‌کس مثل ما بلد نبود، هیچ‌کس. 🎀 @delbrak1 🎀
🌿🌿🌿💗🌿💗🌿💗🌿🌿🌿 پسر دار شدن.. سلام به آدمین واعضای گروه من میخواهم اقدام به بارداری کنم برای پسردارشدن میشه راهنمایی کنید باید چکارکنم که بچم پسربشه ممنونم ازهمگی 🌸🌸 🎀 @delbrak1 🎀
تــــو واســٰـــم با بقیه فرق داری! تنها کسی که از حرف زدن باهاش خسته نمیشم، تنها کسی که هر روز تو فکر و ذهنِ منه ✨ تـو همونی هستی که بدون هیـچ تلاشی باعث میشی لبخند بزنم...💌 بی دلیل حالمو خوب میکنی و در آخر تنها کسی هستی که از دست دادنش میترسم...🫀💜• ‌ ‌‌‌ ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
♥️✨ بودنٺ آرومم میڪنه،🥰 دیدنٺ حالمو خوب میڪنه،👀 صداٺ برام بو؎ِ ٺوٺ فرنگے میده،🍓 خندهاٺ قشنڪًٺرین دلیل آرامشمه،🥹 لحظہ هام ڪنارٺ معنے پیدا میڪنن،👫🏻 مرسے ڪہ ٺوے زندڪًیم پیدا شد؎ بهٺرینم😍 مرسے ڪہ ڪًذاشٺے قشنڪًٺرین لحظہ هارو ڪنارٺ داشتہ باشم👩🏻‍❤‍💋‍👨🏻 ↭مرسے ڪہ هسٺے آﺭﻭﻣِ ﺟﻭﻧﻣ🫂♥️↭ ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀 @delbrak1 🎀
😍 سلام. من تقریبا ماه اوله بارداریم هست و اینکه ماه اول ازدواجمونم میشه🙈 حقیقتا من تا چندوقت تو شوک بودم، چون انتظارشو نداشتم، و رابطمون بااحتیاط بود به غیر ازیک بار، که همون یه بار کار دستم داد🥺 حالابا ااین قضیه کنار اومدم و مطمینا خاست خدا بود که من همون اول زندگی طعم مادری رو هم بکشم. فقط ازدوستان سوال داشتم، چیکار کنم بچه پسر باشه، چون من خیلی پسر دووس😉 میدونم که باید قبل ازبارداری برای جنسیت به فکر بود،ولی خب بارداری من یهویی شد دیگ. واسه الان ک اولشه هنوز، دوستان راهکاری دارند؟ 🎀 @delbrak1 🎀
با عرض سلام خدمت شما بزرگواران باعرض پوزش دوستانی که کتاب درسی یا کمک درسی برای سه سال دبیرستان برای رشته انسانی دارند که استفاده نمی کنند یا نیاز ندارند برای یه دانش آموز نیازمند میخواهیم یا کمک نقدی میتونن بکنند ممنون میشم❤️🙏 درصورت‌ تمایل به آیدی ذیل پیام بدهید متشکرم ⤵️ @n_Salehizadeh
هدایت شده از Sara
ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم دلم بد جور شور میزد.. کیارش دست بهانه رو که کنارش نشسته بود و سرش و انداخته بود پایین تو دستش گرفت و ادامه داد کیارش: وقتی بهانه رو دیدم انگار خدا چیزی رو که میخواستم برام آفریده و به عنوان هدیه برام فرستاده. حالا میخوام اجازه ازدواج منو بهانه رو بدید.😢😱😭😭😭ادامه داستان 👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b .
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
❌ماجرای تارا دختری که عاشق پسر خاله میشه اما..... کیارش: میخواستم یه چیزی بهتون بگم. همه ساکت شدیم د
_9 وای خدا نه الانه که بمیرم. برای چی بهش میگه بانو؟ بهانه: خداحافظ -: خداحافظ کیارش: به امید دیدار. کیارش بدون اینکه حرفی بزنه رفت طرف خونه اصلا یادش رفته بود که قرار بود امروز با هم صحبت کنیم.وقتی پیاده شدم تشکر کردم و سریع رفتم تو خونه و تو اتاقم. خاله در اتاق و زد و اومد تو خاله: سلام عزیزم خسته نباشید. -: سلام خاله . نمیدونم چرا ولی بغلش کردم و محکم چسبیدم بهش . حس میکردم به یه پشت و پناه نیاز دارم . خاله بغلم کرد و منو بوسید. خاله: چی شده دخترم؟ -: هیچی خاله، هیچی. خاله: بیا ناهارتو بخور. ازش جدا شدم -: چشم الان میام دلم نمیومد دلشو بشکنم تمام روز و تنها بود و به کارهای خونه میرسید که ما برسیم و چند دقیقه کنارش بشینیم. وقتی رفتم سر میز غذا کیارش نشسته بود پشت میز و تو فکربود. خاله غذا رو کشید . من یک کم غذا کشیدم و شروع کردم خوردن . با بغض لقمه ها رو قورت میدادم. خاله: چی شده تارا؟ با صدای خاله انگار کیارش تازه متوجه من شده باشه بهم نگاه کرد. -: چیزی نیست خاله خاله: یک ربعه دو تا لقمه غذا خوردی همش داری با غذات بازی میکنی. -: میل ندارم خاله ببخشید. کیارش: تو دانشگاه چیزی خوردی؟ اصلا نمیتونستم تو صورتش نگاه کنم میترسیدم بغضم سر باز کنه و بی آبروم کنه. -: آره با بچه ها یه چیزی خوردیم. کیارش: خوب هر وقت گرسنه ات شدی غذاتو بخور مجبور نیستی. حتی یادش رفته بود قرار بوده با هم غذا بخوریم پس من چیزی نخوردم. دیگه نتونستم تحمل کنم و بدون عذر خواهی از خاله ام رفتم تو اتاقمو درو قفل کردم و افتادم رو تختم. وقتی برای شام صدام کردن حس میکردم یه عمره تو تنهایی سوختم حس میکردم جز خاکستر چیزی ازم نمونده. من یه دخترم. دلیلی نداره حتما تجربه داشته باشم تا بفهمم معنی نگاههای کیارش به بهانه و اون به امید دیدارگفتنش چه معنایی میده. وقتی با خودم خلوت کردم دیدم اگر من کیارش و دوست نداشتم از اینکه بهانه انتخاب کیارش بود لذت میبردم چون بهانه واقعا دختر خوبی بود ولی چرا من باید کیارش و دوست داشته باشم؟ چرا کیارش باید دست رو صمیمی ترین دوست من بذاره؟ خدایا به کدوم گناه ناکرده میسوزم؟ خوشبختی را امروز به حراج گذاشتند حیف که من زاده ی دیروزم خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز میسوزم؟ احساس خستگی میکردم ولی میدونستم اگر برای شام نرم همه میریزن تو اتاقم. از اتاق رفتم بیرون. چشمام انقدر پف کرده بود که همه به صورتم خیره شدن. کاوه: تو چرا این شکلی شدی دختر؟ -: خواب بودم. کاوه: نخیر این فرمایشات گریه است. کیارش: بهش گیر نده کاوه. کاوه: ای بابا باز ما یه حرفی زدیم؟ نمیشه دو تا کلمه با دختر خالمون حرف بزنیم ؟ حتما باید قبلش حرفهامونو با شما هماهنگ کنیم؟ خاله: این چه طرز حرف زدنه کاوه؟ کاوه از پشت میز بلند شد : کلافه شدم مادر من تا میخوام یه چیزی به تارا بگم فوری کیارش دهنمو میبنده مگه فحش دادم که باید توبیخ بشم؟ کیارش: تارا خسته است صبح تا شب سر کلاسه بعدم به درسهاش میرسه دلیلی نداره برای یه پف چشم سین جیمش کنید. کاوه: شما اگر یک ذره نگرانش بودید حتما سین جیمش میکردید چون موقعی که برای کنکور اون همه درس میخوند این قیافه رو نداشت حالا که درسهاش سبکتره این شکلی شده شما متوجه نیستید ولی من خوب میفهمم تارا یه چیزیش هست. دیدیم بلبل زبونی کاوه الان کار دستم میده. -: ای بابا چقدر شلوغش میکنید من دیشب نخوابیده بودم الان خوابیدم خوابم بی موقع بود این شکلی شدم. همتا اومدو بغلم کرد همتا: جون همتا چیزیت نیست؟ خندیدم و بوسیدمش و رفتم تو دستشویی تا یه آبی به دست و صورتم بزنم. 🎀 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ دل داده ام بر باد بر هر چه باداباد... روزگاااارتون دلی💛♥️💚 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح قشنگتون بخیر🌸🍃 زیبـاتـریـن چـهارشنبـه 🌼🍃 بـهاری دنیـا راهـمـراه بـا 🌸🍃 لحظه هـایی پـراز شـادی🌼🍃 بـراتـون آرزو می کـنم 🌸🍃 روزتون به زیبـایی گـل🌸🍃 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
بفرست براش♥️ تو انقدر وجودت قشنگه که اگه چشمامو ببندم و دنیامو بدون تو تصور کنم همه‌جا رو زشت و تاریک میبینم🥹💝 انگار همه قشنگیای دنیا ناپدید شدن انگار هیچ اتفاق خوبی تو دنیا وجود نداره انگار دنیا به آخر رسیده :>>>> اصن بذار دنیایی که تو توش نباشی به آخر برسه...!🌸💍" آخه این بودن توعه که دنیامو قشنگ کرده امروز روزیه که تو به دنیا اومدی تا تو زندگیمون باشی و قشنگترش کنی ⪻تولدت مبارک قلب من^♥️🧁᮪ ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 روزی به حکیمی گفتند : کتابی در زمینه اخلاق معرفی کنید . فرمود: لازم نیست یک کتاب باشد یک کلمه کافیست که بدانی: "خدا می بیند" •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
😍 سلام سارا جان لطفامشکل منم بزارتادوستان راهکاربدن کمکم کنن من ۲۱سالمه وشوهرم ۲۷بچم ۳ماهشه ما۴ساله ازدواج کردیمواومدیم سرخونه زندگیمون شوهرم ازروستاس ولی وقتی ۱۶سالش بوده اومده شهربرای کارشباهم سرکارش میخوابیده وفقط برای دیدن خانوادش یکی دوروزمرخصی میگرفته من ازاول شهرزندگی کردم شوهرم ازوقتی بچم بدنیااومده پیله کرده که بریم روستاخونه بسازه کنارخانوادش زندگی کنیم من اصلادوست ندارم برم روستازندگی کنم سال اول خانه داریم هم سرهمین موضوع بحث کردیم که مادرشوهرم گفت بروطلاقتوبگیرمنم رفتم دادگاه گفتن دخترشهرگرفتی بایدبراش توشهرخونه بگیری سه سال اول خونه داریم خونه بابام میشستم رهن کامل کرده بودیم۴۰تومن یه ساله ازاونجااومدیم این خونه ای که الان هستیم ۳۰ تومن ۹۰۰امسال قراره۵۰تومن ۲تومن کنه رهنواجاره روخیلی خونه دربوداغونیه ولی من راضیم اینجابشینم ولی نرم روستاپیش خانواده شوهر.شوهرم راضی نمیشه خونه روعوض کنیم راضی نمیشه پول پیش بیشتربدیم ۲۰تومن قرعه‌كشي بهمون افتاده ۳۰تومن طلادارم میگم بیابزاریم روپیش خونه قبول نمیکنه میگه میخوام آهن بگیرم ببرم روستاخونه بسازم.شوهرم تک پسره وپسرخاله بابامه توشرکت کاویان کارمیکنه وسرویس داره تانزدیک خونمون میارتش ولی به روستاسرویس نداره کارشم خیلی سبکه دوروزصبح میره دوروزظهردوشبم شبکاره دوروزم تعطیله توروخدابگین چیکارکنم تاراضی بشه توشهربمونیم.خیلی حالم بدمیشه وقتی هرپیشنهادی میدم قبول نمیکنه همش حرف خودشه.بعضی موقعه هاانقدرازاینکه باهاش ازدواج کردم پشیمون میشم وهمش فکرمیکنم کاش صبرمیکردم بایکی دیگه ازدواج میکردم کاش بچه دارنمیشدم تاراحتترمیتونستم طلاق بگیرم خیلی بدم میادیکی به کاری که دوست ندارم زورم کنه به خانواده شوهرمم گفتم من دوست ندارم بیام روستاانقدربه شوهرم نگین بیااینجاخونه بسازجلومن میگن ماکاری نداریم هرجادوست داری زندگی کن شماخوش باشین ماهم خوشیم ولی بازکارخودشونومیکنن خسته شدم دیگه ازاین وضع‌.اعصابوروانم بهم ریخته بچه شیرمیدم دوست ندارم روش تاثیربزاره بعضی موقعه هاکم میارم انقدرگریه میکنم تاآروم شم.میدونم برم اونجانمیتونم تحمل کنم جوروستایه جوریه توزندگی هم سرک میکشن ازهمه چیت باخبرمیشن.خانواده شوهرم برای همه چی نظرمیدن حتی لباس پوشیدن بچم تابایکی حرف میزنم میپرسن چی میگفتی بازمیرن ازطرف میپرسن عروسمون بهت چی میگفت بازمیان به شوهرم میگن اززنت بپرس چی میگفته به فلانی 😒خیلی اینجوری سخته زندگی کردن هرچیم به شوهرم میگم میگه وقتی اونجاخونه ساختیم دروبراشون بازنکن اینجوری که انگارزندانیم روستافقط اقوام شوهرم هستن من اونجاکسیوندارم کجارودارم برم همش بایدتوخونه باشم.مادرشوهرم دخترشوداده به پسرخواهرش برای اینکه ثابت کنه باعروس ودامادش خوبه میخوادهمه رودورخودش جمع کنه الان دخترش کنارخودشه ماروهم میخوادببره پیش خودش ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🎀 @delbrak1 🎀
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 🍂 رزق چیست؟ رزق کلمه ای است بسیار فراتر از آنچه مردم می دانند. زمانی که خواب هستی و ناگهان، به تنهایی و بدون زنگ زدن ساعت بیدار می‌شوی؛ این بیداری ؛ رزق است، چون بعضی‌ها بیدار نمی‌شوند. زمانی که با مشکلی روبرو میشوی خداوند صبری به تو میدهد که چشمانت را از آن بپوشی، این صبر، رزق است. زمانی که در خانه لیوانی آب؛ به دست پدر یا مادرت میدهی این فرصت نیکی کردن ، رزق است. گاهی اتفاق می افتد که در نماز حواست با گفته هایت نباشد؛ ناگهان به خود می آیی و نمازت را با خشوع می خوانی این تلنگر، رزق است. یکباره یاد کسی میفتی که مدتهاست از او بی خبری و دلتنگش میشوی و جویای حالش، این یادآوری؛ رزق است. رزق واقعی این است.‌.. رزق خوبی ها، نه ماشین نه درآمد، اینها رزق مال است که خداوند به همه ی بندگانش میدهد، اما رزق خوبیها را فقط به دوستدارانش میدهد. ودر آخر همینکه عزیزانتان هنوز در کنارتان هستند و نفسشان گرم است و سلامت ؛ این بزرگترین رزق خداوند است ❣زندگیتان پُر از رزق... •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 یک عمر باید بگذرد تا بفهمی بیشتر غصه هایی که خوردی نه خوردنی بود نه پوشیدنی، فقط دور ریختنی بود..! ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ •┈••✾•••✿❀✿•••✾•• 🎀 @delbrak1 🎀
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 مادربزرگ میگفت: خدا نگاه میکنه ببینه تو با بنده‌هاش چه جوری تا میکنی تا همون‌ جوری باهات تا کنه، خوب تا کنیم... •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
هدایت شده از Sara
پدرم مرد و مادرم هم تو هفتم پدرم سکته مغزی کرد و فوت کرد😭 و منو همتا خواهرمو میگم ، مجبور شدیم از بوشهر بیایم تهران خونه ی خاله ام که با اونها زندگی کنیم.....👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b سرگذشت واقعی ..👆👆😭😱😱
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
پدرم مرد و مادرم هم تو هفتم پدرم سکته مغزی کرد و فوت کرد😭 و منو همتا خواهرمو میگم ، مجبور شدیم از بو
_10 سر میز همه بودن و مثل ظهر کیارش تو فکر بود. بعد از شام بر عکس همیشه که همه جلو تلویزیون میشستن کیارش زود رفت طرف اتاقش. کیارش: من خسته ام میرم بخوابم . تارا بیا کارت دارم. دوست داشتم برم ولی نمیتونستم پاهام یاری نمیکرد. سرمو با کارهای آشپزخونه گرم کردم بعد از یک ربع صدای کیارش در اومد. کیارش: تارا بیا کارت دارم دختر. دیگه مجبور بودم برم. رفتم تو اتاقش و جلوش ایستادم. کیارش: بشین -: راحتم کیارش: تو از دست من ناراحتی؟ -: چرا باید ناراحت باشم؟ کیارش: از ظهر باهام حرف نمیزنی. -: مگه تو حرف زدی و حرفت بی جواب مونده؟ کیارش: نه ولی تو اینطوری نبودی. -: من که از ظهر تو اتاقم بودم تو خواب با تو حرف میزدم؟ کیارش: باشه . امروز میخواستم باهات حرف بزنم که نشد. میخواستم فریاد بزنم چرا نشد؟ چون چشمت به بهانه افتاد نشد؟ اصلا یادت نبود که بخوای توضیح بدی. حالا یادت افتاده؟ ولی چیزی نگفتم و همینطور نگاهش کردم. کیارش: فردا وقت داری؟ نمیدونم چرا یک دفعه افتادم سر لج. -: نه کیارش: چرا؟ -: مثل اینکه خودتونم دانشجویید یعنی نمیدونی باید درس بخونم امتحانات نیم ترم نزدیکه؟ کیارش: من نیم ساعت بیشتر وقتتو نمیگیرم. -: نه کیارش فردا با بچه ها قرار داریم بریم کتابخونه نمیتونم قرارو به هم بزنم. کیارش: پس فردا؟ -: قراره بریم خونه سولماز درس بخونیم صبح تا عصر هم کلاس دارم. کیارش : جمعه؟ دیگه نمیدونستم چی بگم. بهانه هام تموم شده بود. -: حالا تا جمعه کیارش: خوب پس برای امروز خانوم دلخورن -: یعنی چی؟ کیارش: یعنی چون قرار بود صحبت کنیم و نشده ناراحتی که اینطوری جواب منو میدی. دیگه نتونستم تحمل کنم و از اتاق اومدم بیرون. نمیتونستم بگم نه نگاههات به بهانه منو دلخور کرده. طرز حرف زدنت که با هیچ کس ندیده بودم. حتی با خوشگل ترین دختر دانشکده. کیارش دنبالم اومد بیرون تو هال و بدون توجه به اینکه همه دارن نگاهمون میکنن داد زد کیارش: گفتم کارم تموم شده که سرتو میندازی پایین میری؟ باید جوابشو میدادم نباید میذاشتم بفهمه از چی ناراحتم ولی نمیتونستم. -: اذیتم نکن کیارش بعدا صحبت میکنیم. کیارش: به جای اینکه بزرگ بشی داری پس رفت میکنی خانوم. یعنی انقدر بچه ای که چون نشده امروز به کارمون برسیم قهر میکنی؟ دیگه نتونستم حرفشو بی جواب بذارم بار اول بود اینطور سرم داد میکشید بغض گلومو گرفته بود. برای اینکه بغضم سر باز نکنه فریاد زدم. نخیر از این ناراحت نیستم. از این ناراحتم که بدون اینکه اصلا برات مهم باشه که من امروز کار دارم یا نه با من قرار میذاری حتی نمیپرسی که میتونم امروز باهات بیام بیرون یا نه فقط میگی فردا میام دنبالت. بعد میای سر قرار و بدون اینکه باز برات مهم باشه که من شاید از ده تا کارم زدم که به قرارم با تو برسم بدون اینکه حرفتو بزنی میای خونه و حتی توضیح نمیدی که چرا بدون اینکه به کارمون برسیم اومدیم خونه بعد هم میری تو اتاقت و آخر شب صدام میکنی و میگی فردا میای سراغم؟ مگه من بیکارم؟ چرا فکر میکنی همه باید دست به سینه ی آقا باشن که اگر کسی رو طلبید فوری همه کارشونو بذارن زمین که آقا کارشون داره؟ شده یک ذره فقط یک ذره به آدمای دیگه اهمیت بدی؟ فقط تویی که کار داری؟ فقط تویی که مهمی؟ ما هیچکدوم آدم نیستیم؟ این کاوه هر وقت اومد حرف بزنه یه جوری ساکتش کردی چرا؟ چون دو سال ازش بزرگتری؟ خاله هر جا خواست بره باید با تو هماهنگ کنه یک بار نشد وقتی که خودش تعیین میکنه به کارش برسه چون آقا کیارش باید بگن کی وقت دارن خاله رو ببرن جایی. هر وقت باهات کار داریم باید دو روز قبل بهت بگیم تا ببینیم آقا کی وقت داره 🎀 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#سوال_اعضا 😍 سلام سارا جان لطفامشکل منم بزارتادوستان راهکاربدن کمکم کنن من ۲۱سالمه وشوهرم ۲۷بچم ۳م
😍 سلام ب دوست امروزببین عزیزدلم اگه شوهرشماکارخوب داره به هیچ اعنوان نرین روستااونم کجاپیش مادرشوهرکی فضول الکی میگه دربازنکن مگه میشه من بخاطرسربازی شوهرم اومدم کوچه مادرشوهرایناخیلی خوبن ولی دخترم بشدت وابسته اوناشدمگه میشه نیان راه ندیدم فقط بایدقناعت نکنیدقرعه خونه گی بزارین به فک فامیلاتون بگین اولن پولم برای خودتون بااون پول میتونیدپول خونه رواجاره کنیداگه الان برین روستاهیچ وقت دیگه برنمیگیردبدترازالان دعواتون میشه پس سرحرفتون وایسین تحویلش نگیروالاقبول نمیکرداولش •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#سوال_اعضا 😍 سلام سارا جان لطفامشکل منم بزارتادوستان راهکاربدن کمکم کنن من ۲۱سالمه وشوهرم ۲۷بچم ۳م
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂 🌼🌿 🌺 😍 سلام به همه دوستان عزیز میخواستم راهنمایی کنم چون من هم توی روستا زندگی کردم هم توی شهر توی شهر امکانات بیشتر ولی خونه برات نمیشه چون اینقدر پول ندارین که هم زمین بخرین هم خونه درست کنید میشه برین توی روستا خونه درست کنید یه خونه زیبا با درب خونه جدا که کاری به کار بقیه نداشته باشید تا چندسال که شوهرت کارکنه بتونه یه خونه دیگه توی شهر بخره اون وقت هم توی شهر خونه داری هم روستا میتونی وقت های که از سرصدای شهر خسته شدی بری اونجا استراحت تفریح این جوری طلا هات بی مصرف نمیشه فروختی برا خونه هم هروقت دوست نداشتی میتونی به نرخ روز بفروشیش پولشو برداری بیای شهرخونه بخری حالا هرجور خودت بهتر میدونی مردم روستا یکم کنجکاون یه خورده بمونی براشون تکراری میشی دیگه ازت سوال جواب نمیپرسن درباره اینکه توی روستا همه فامیل شوهرت هستن اینکه خوبه کسی بدتو نمیخواد چون با شوهرت فامیل هستن بهتر هواتو دارن حالا تصمیم با خودته عزیزم ولی شوهرت درنظر بگیر با این وضعیت اقتصادی کشور اگر حالا صاحب خونه نشی فکرنکنم که به این زودی خونه پیدا بشه برا طلا هاتو میدی برا کرایه که سال به سال داره بالاتر میره تو نمیتونی با پول امسال سال دیگه خونه درست کنی با ارزوی موفقیت یه زندگی اروم برا شما دوست عزیز💐❤️ •┈••✾•••✿❀✿•••✾••┈• 🎀 @delbrak1 🎀