💟 زمانی دلسردی به وجود میاد که:
نمیتونیم احساس هم را درک کنیم و اهمیتی به احساسات طرف مقابل نمیدیم.
باهم حرف نمیزنیم.
اخطار دادن، توهین کردن و نصیحت های مداوم، به رابطه آسیب میزنه
غرغرهای مکرر و حرف زدن بدون فکر دل سردی به وجود میاره.
عدم احترام متقابل در هر شرایطی، میتونه آسیب زا باشه
🎀@delbrak1🎀
موانع یک رابطه سالم:
١)نداشتن مرز روانی: از شما انتظار دارد تمام مسایلتان را با اون در میان بگذارید .حتی روابط گذشته
٢)تحمل نکردن حریم خصوصی یکدیگر این که طرف مقابل را دایم در فشار بگذاریم که اتفاقات و رویداد های خصوصی اش را با ما به اشتراک بگذارد در حالی که با آن راحت نیست، موجب از بین رفتن رابطه می شود.
٣)اینکه خودمان از پارتنرمان توقع صداقت، اعتماد، مهربانی داشته باشیم و خودمان این موارد را رعایت نکنیم، از موانع رابطه سالم است.
۴)داشتن استانداردهای غیرممکن بسیار بالا: اینکه انتظار داشته باشیم پارتنر ما بی نقص باشد و همانگونه که انتظار داریم رفتار کند از موانع رابطه می باشد چراکه همه اشتباه می کنیم و همین اشتباهات باعث یادگیری می شوند.
۵)تحمل نکردن تفاوت ها:حتی دوقلوهای همسان نیز نقاط نظر متفاوتی دارند پس با نپذیرفتن تفاوت ها و نقاط نظر تنها به رابطه ی خود لطمه می زنیم.
۶)کنترل کردن: کجا میری؟ دوستت کیه؟ چه ساعتی خونه هستی؟ با دوستات راجع به چی حرف می زنی؟ ؛ تمام این ها نشانه های کنترل کردن هست و آسیب جدی را به رابطه اعمال می کند.
🎀@delbrak1🎀
هنگام بازی کردن با فرزندتان
▪️ بازی کردن واقعاً هنر است. چون باید همبازی خوبی باشید.
▪️ نشان ندهید از او بیشتر می دانید.
▪️ در سطح فکری کودک با او همبازی شوید.
▪️ مدام او را راهنمایی نکنید.
▪️ تا وقتی پیش بینی می کنید که اوضاع خطرناک نشده برای کنترل کودک اقدامی نکنید. بسیاری از والدین آن قدر وقت صرف کنترل کردن کودکشان می گذارند که از وقت گذاشتن با کودک آن گونه که هر دو از کیفیتش راضی باشند غافل می مانند.
▪️ گاهی گیج بازی در بیاورید و اعتراف کنید که اشتباه کرده اید.
🎀@delbrak1🎀
چرا جرات میکنی بگویی:
از چشمانش معلوم است که آدم خوبی نیست؛از حرف زدنش پیداست که آدم بی پدر و مادری ست؛از راه رفتنش پیداست که لات بی سر و پایی ست؟
چرا کالبد انسانی،جسم،میتواند دستاویزی برای قضاوت باشد؟
و چرا حتی نام میتواند در تو آن حسی را ایجاد کند که احتمال نادرست بودنش وجود دارد؟
از چه میترسی؟
ازینکه مردی به دلیل چشمانی با رگهای سرخ،دست های آلوده ای داشته باشد؟
آیا تو باور گذشته ها نیستی؟"
"ویران باید کرد.
چه بسا معیارها را که فرو باید ریخت.
چه بسا مَثَل ها را،که فراموش باید کرد.
چه بسا سخنان بزرگان را، که دور باید ریخت.
چه بسا منطق ها را،که جواب باید گفت.
و چه بسیار بهانه ها و قوانین را،که دگرگون باید کرد..."
🎀@delbrak1🎀
💖🍃💖🖤
از امروز تمرین کن و به خودت #احترام بزار و کودک نا بالغ خودت را ، که دچار آسیب شده تحویل بگیر.👼
از امروز حداقل روزی ۵ دقیقه
به خودت بگو دوستت دارم
در آینه نگاه کن وبگو تو بهترینی
استعدادها و توانایی های خودت رو بنویس و #تکرار کن
برای خودت گل بخر
برو بیرون تنهایی قدم بزن
به ارزشمندی خودت افتخار کن
🎀@delbrak1🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌هرچی خلاقیت دیدی ✅
❌هررررچی پخت غذا بلدی ✅
❌هرچی کیک و شیرینی تا الان بلد بودی ✅
❌آرایش و مدل بستن شال و روسری هایی که بلدی😜
بزار کنااااار ☺️😍
بیا اینجا یه مشت جدید یادت بدیم جدیدن جدیدا💞🙈👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2761359667Cd485941303
هنر خانه داری
هدایت شده از 🧕خانُــــم بَــــــلا💞
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن.....
شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 #خورشید اون وقتا نمیفهمیدم چی میگفت اما حالا که بهش فکر میکنم دقیقا میدونم منظورش چی بود
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
#خورشید
وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه هاج و واج به خط اخم بین ابروهاش خیره شده بودم تنها بودم با مرد غریبه ای که بارها شنیده بودم قبل از فرنگ رفتن دختر ها رو سرِ
زمینها بدنام کرده بود از ترس زبونم بند اومده و با لکنت گفتم توروخدااا... با من....كا...ری نداشته باش..... رنگ نگاه گشاد شده پسر ارباب چیزی جز تمسخر نبود.با نگاهی از تاسف
گفت پاشو دختر کاریت ندارم مثل بقیه ارباب زاده ها ریش پرپشتی نداشت. صورتش یک دست و بدون مو زیر افتاب برق میزد. خبری از جدیت و سنگ دلیشم نبود زودی از جام بلند شدم قید کوزه رو زدم و خواستم از اونجا دور بشم که دستمو گرفت ملتمسانه بهش خیره شدم ولی چونه ام ناخواسته می لرزید مردمک
چشم هاش زوم بود روی چشمهای نم دارم و پرسید چند سالته دختر؟ با صدایی لرزون جواب دادم نمیدونم ارباب زاده دستمو که ول کرد موندن بیشتر و جایز ندونستم و مثل اهویی گریز پا از بند دویدم حتی برای لحظه ای نفس گرفتن مکث .نکردم ولی نزدیک خونه که شدم صدای سوگواری و فریادهایی که به گوش میرسید قدمهامو سست کرد. هیاهوی زن های ده که مویه میکردن برای کسی که مسلما تازه مرده بود، دل ادمو ریش میکرد غم به دلم نشست با خودم فکر کردم که لابد تو همین دقایق کسی فوت کرده بود بی اعتنا راهمو ادامه دادم تا نزديك خونه کاهگلی خودمون شدم سوگواری زنهایی که تا چند دقیقه قبل باعث ناراحتی ام شده بود حالا از خونه خودمون میومد نفهمیدم چطور خودم و داخل خونه انداختم مثل دیوانهها هوار میکشیدم و همسایه ها رو کنار میزدم تا جسد نیمه سوخته مادرم روی فرش حصیری نیم سوز شده خودش رو به رخ نگاه ناباورم کشید
عموم کنج اتاق کز کرده و با سیخ جاروی توی دستش بازی میکرد. سست قدم برداشتم تا کنار مادرم برسم و با زانو فرود اومدم و دست کشیدم روی چشمهای نیمه بازش.. بغض داشتم و تورمش گلوم و اذیت میکرد. اما عموم بی توجه به حال و روزم به سمتم خیز برداشت چارقدمو از پشت گرفت و گوشه ای پرتم کرد و غرید مادرت بالاخره مرد و با مردنش حرفها هم تموم
شد توام همین روزا باید سینه قبرستون همسایه اش بشی بدشگون
🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 #خورشید وحشت دیدن اون جوون از یک طرف و نفسهایی که کم آورده بودم از طرف دیگه هاج و واج ب
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃
#خورشید
چه راحت از مرگ مادرم صحبت میکرد زنی که تا امروز پشت سرش چیزی به جز پچپچ نبود چرا؟ چون تو اوج جوونی بیوه شده بود و میگفتند برادرشوهرش ) اونم طبق رسم مسخره خودشون اسیر بیوه شده بود. بی توجه به غرو لنداش دوباره با زانو به سمت مادرم اومدم و با سوز گفتم مامان کجا به این زودی؟ سرپناهمو ازم .میگیرن آواره ی کوچه های آبادی
میشم اخه به این فکر نکردی؟ زنی غریبه آغوششو برام باز کرد و با دست کشیدن روی سر و صورتم میخواست ارومم کنه ولی چه دردی بدتر از بی مادر شدن وجود داشت؟ مگه چند سالم بود؟ کمرم خم شده بود. اصلا برای چی خودشو آتیش زده بود؟ منو یادش رفته بود؟؟ دستم روی قلبم کوبیدم
و داد زدم بهم دست نزن نمی بینی یتیم شدم؟ از بهت و شوک درنیومده بودم که مادر بزرگم از هراس دق نکردنم سیلی به صورتم زد و اشکام سرازیر شد و هوار زدم خداااا کجایی؟؟ بخاطر بی بضاعتی مراسم .نگرفتیم هرچند از قول عموم بیوه برادرش نیازی به مراسم کفن و دفن نداشت و باید بی سرو صدا خاک میشد.برای شستن و
غسل دادن مادرم به سختی کمک دست مادر بزرگم ایستادم مادر بزرگ بدبختم کمرش خمیده تر از همیشه دست به زانو ایستاده بود و کاسه کاسه
آب و اشک روی بدن دخترش میریخت چشمهای بسته مادرم با همون شکم برآمده اش بعد از سالها هنوز فراموشم نشد زوزه باد و واق واق سگ ها از گوشه کنار قبرستون قدیمی پایین ده به گوش میرسید و چیزی جز خاک و سنگ قبرهای خراب به چشم نمیومد.
کناری نشسته بودم و به عموم که با نفرت بیل پر از خاک و روی جسم مادر
بی جونم میریخت نگاه میکردم اما از چشمم دور نمیموند که چطور گاهی خودشو نفرین میکرد روزها با حرفهای درگوشی زنهای ده که با دیدنم شروع میکردن میگذشت کاری جز پناه بردن به چشمه و درد و دل برای کلاغ های بی حاشیه نداشتم.
حس
یه روز که طبق معمول حوالى غروب خورشید از چشمه برمیگشتم، سایه ای کردم اما وقتی با رعب و وحشت به دور و برم نگاه کردم چیزی ندیدم. پا تند کردم و به خونهای رسیدم که چراغش مثل هفتههایی که گذشته بود، خاموش بود. مادری نبود فانوسو روشن بذاره در چوبی رو که هول دادم زنی
جیغ زد: رحیم ببین کیه؟ کنجکاو شدم رحیم که عموی من بود.کورکورانه خودمو سریع به طاقچه نزدیک ورودی در رسوندم و آشفته فانوسو روشن کردم و چشم چرخوندم به اطراف اتاق که عموم تو عالم خواب و بیداری دست هاشو روی گردنش کشید و گفت چیشده زن؟
🎀@delbrak1🎀
.
✅️✅️✅️✅️✅️
برای اینکه دیگران #دوست داشته باشند
باید یاد بگیری که خودت ، خودت رو دوست داشته باشی
برای اینکه دیگران بهت #احترام بزارند
باید #حرمت_نفس خودت رو بالا ببری و به خودت احترام بزاری
غذای مونده توی خونه می خوری و به همسرت و بچه ها غذای تازه میدی
لباس کهنه می پوشی و لباس نو برای مهمانی نگه می داری
تفریح نمی کنی شادی نمی کنی به خودت اهمیت نمی دی
در آخر می گی فداکاری کردم و #بی_ارزش شدم
نمی دونی که اولین کسی که تو رو بی ارزش کرد خودت بودی
بعد به دیگران هم یاد دادی که من بی ارزشم
🎀@delbrak1🎀