eitaa logo
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
3.6هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
56 فایل
بلاها 😍اینجا اومدیم یادبگیرم بجای غُری بودن قِری باشیم تا ببینیم کل زندگی مثل همون دوران نامزدیه😍😍🕊. 🗣تجربیاتتون رو اینجا برامون بفرستین👇🏻👇🏻 @saraa137600 🗣 لینک کانالمون👇🏾👇🏾 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
مشاهده در ایتا
دانلود
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن..... شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 مادرش بی توجه به بکن نکن من و بی بی گفت علی اگه چیزی که پدرت میخواد و قبول نکن
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 سینی پارچه هارو روی سرم گذاشتم و به اتاق ارباب .رفتم. چموش بهم نگاه کرد و گفت معلومه سربه هوایی وقت زن گرفتن و پارچه دومادیم گذشته. باید بری اتاق على دوماد اونه. پس بی معرفت تو عمارت بود ولی نشونی ازش .نبود از کی خودشو قایم میکرد؟ ارباب با نیش باز گفت اما هنوزم میتونم بچه درست کنم سریع با اجازه زدم بیرون و در اتاق علی و .زدم پشت بهم رو به پنجرهای ایستاده بود که خوب میشد جایی رو دید زد که شبا میخوابم دستاش تو جیبش بود با حسرت گفتم سلام ارباب زاده مبارکتون باشه الان خیاط میاد برگشت سمتم چشماش قرمز بود مثل همیشه نه با لبخند بلکه با دلی خون و نگاهی پر از سوز نگاش کردم علاقه ای این وسط بود که نمیشد جار زد. به هوای اینکه کسی داخل اتاق نیست گفتم بالاخره خدای ما بیچارههای کلفتم بزرگه دیگه سینی رو روی زمین گذاشتم چشامو محکم بستم تا اشکام سرازیر نشه. از کی تاحالا اینقد دلباخته علی خان شده بودم؟ چطور تا اینجا کشیده شد؟ اصلا چیشد؟ با بغض گفت خورشید دیدی دارن چی به روزگارم میارن؟ قصد جونمو دارن اومد جلو بغلم کنه رفتم عقب تر گفتم چند وقته دیدنتو دریغ کردی؟ جرم من چی بود که وارد بازی شدم؟ از اول چقد گفتم نه و اصرار و اصرار که دوستت دارم چیشد؟ فقط من موندم و به ننگی که تا ابد نمیتونم باهاش کنار ،بیام چون هم زن عقدیتونم هم... دستشو گذاشت جلو دهنم گفت هیس نمک پاش... به جای این طعنه ها کنارم بمون دلم بهت قرص باشه دارم از پا در میام دلم به تو خوشه خورشید.خودتو کنار نکش فقط تویی که... ادامه نداد و منو به خودش نزدیک کرد خیلی زود فراموش کردم چطور چند روز سراغمو نگرفت و از بیخبریش چی کشیدم زیر گوشم زمزمه کرد یادت نره تو مال منی سرد تر از هر وقتی برگشتم سمتش اشکامو پاک کرده .بودم اما نگاهم گویای همه چیز بود حتی حرفایی که قرار نبود به زبون بیارم یا گلایه هایی که بگم همش از نگاهم پیدا بود قرار بود سکوت کنم تا ابد اما چجوری باید بهش میگفتم چرا اسیرم کردی؟ نمیشد گفت چون اون ارباب بود و من رعیت با ببخشیدی خواستم از کنارش رد بشم دستم و محکم گرفت و جدی گفت خورشید تمومش کن. لرزش صدام تنها آوایی بود که رسوام ،میکرد ،گفتم علی خان اجازه بدین برم قبل از اینکه کسی منو ببینه و دم اخری بشم آش نخورده و دهن سوخته.داد زد و با فریاد گفت گور...... ،همه بمون کارت دارم 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 سینی پارچه هارو روی سرم گذاشتم و به اتاق ارباب .رفتم. چموش بهم نگاه کرد و گ
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 بی حرف ایستادم تا حداقل از گفتن حرفهاش سبک بشه، به حدکافی که من پر بودم زل زدم به چشمای خوشرنگش انگار وقتی نور بهش میخورد سورمه ای رنگ .میشد دلفریب بود این نگاه و من توان خیره شدن بیشتر رو نداشتم. بازوهام و گرفت توی دست،هاش میدونم شاید بدت بیاد ولی من بخاطر داشتن تو قبول کردم این حماقتو دست خودم نبود اما خیره شدم تا غرق رنگ نگاهش بشم،علی خان شما به میل خودتون میخوایید .بگیریدش حامله اش کنید بعد هم که بچه تون بدنیا اومد گور بابای خورشید اونموقع وقتهایی که خانم جان تون فرصت نداشت تا شما رو سرگرم کنه شما یاد من میوفتید برای رضای خدا راحتم .بذارید اصلا چرا قلب یک ارباب زاده برای یک رعیت بتپه؟ یک جای کارمون اشتباه و نادرسته... بازومو کشیدم بیرون از دستش و خارج شدم بی بی مریم باز چشمش بهم افتاد و غرولندکنان ،گفت بیا خورشید که به موقع اومدی بیا اینو ببر بچین وقت ناهاره خدا خورشیدو بکشه و راحت کنه از دست همه. از قرار معلوم باید یک تنه خانواده خان و راه بندازم و دائم چشم تو چشم با علی خان با حرص سینی رو گرفتم پلهها و این سینی جزئی از روزمرگی ام بود. تازگیا حتی تعداد پله هارو هم میشمردم سفره رو پهن کردم این اتاق دیگه مثل روزهای اول برام جذابیت نداشت پارچ دوغ رو که گذاشتم وسط یکهو صدای جیغ جیغ خانم بلند شد، على روان منو بهم نریز این چه رفتاریه؟ تو یک ارباب زاده ای از تو بعیده گفته پشت سرش صدای علی خان که چهارستون تنم رو لرزوند، میگم نمیخوام نمیفهمید؟ این آشغالهارو از اینجا ببرید بیرون. قبلا به پدر بودم دلم جای دیگه گیره ولی منو مضحکه دست خودتون کردین. با شتاب در اتاقش رو باز .کرد یکی از درهای اتاقش به بالکن و پله های بیرون باز میشد و یکی به پذیرایی صاف ایستادم با چشم هایی به خون نشسته از کنارم رد شد و زمزمه کرد دیدی به میل خودم نیست لامصب؟ تا این حد عصبی ندیده بودمش رفت و پشت سرش خانم اومد. با دیدنم از فرط عصبانیت جیغی از ته دل ،کشید تو اینجا چه غلطی میکنی کثافت؟ ها؟ اگه حرف ارباب نبود صدبار تا به حال کچلت میکردم بی چشم و رو بلندتر از ،همیشه اما باصدایی که از شدت فریاد دورگه شده بود مريم؟؟؟ بی بی مریم رنگ پریده و لنگون لنگون اومد گفت چیشده خانم جان؟ بی بی مریم به فداتون اروم باشید تا خدایی نکرده پس نیوفتادین بی بی سعی میکرد آرومش کنه اما من می لرزیدم گفت: 🎀@delbrak1🎀
. سلام سلام .
می‌دونم که همه‌ی رویاهام نمی‌تونن به حقیقت بپیوندن اما اگه تو تا آخر عمرم باهام باشی، هر روز از عمرم رو توی یه رویای قشنگ زندگی می‌کنم. شاید آخرش نتونم به اونجایی که همیشه دلم می‌خواست برسم اما اگه توی آغوشت باشم دنیامو کنار خودم دارم. شاید نتونم همه‌ی اون چیزایی رو که همیشه توی زندگی می‌خواستم داشته باشم اما تو رو دارم و این تموم اون چیزیه که برای خوشحال بودن احتیاج دارم. می‌خوام باقی عمرم رو مشغول دوست داشتن تو باشم، بهت اهمیت بدم و با تو تقسیمش کنم، می‌خوام سرم رو روی شونه‌ات بذارم تا گذشته‌ام رو از یاد ببرم و توی آغوش تو آرامش رو پیدا کنم. تو تنها گنج و ثروت منی، بزرگترین قدرت منی،ما توی بهشت جفت شده بودیم و باید اینجا روی زمین کنار هم باشیم.💗 ────𝐥𝐨𝐯𝐞 ᥫ᭡ 𝐲𝐨𝐮──── 🎀@delbrak1🎀
خانوما اقایون اشتباه بعضی از زن و شوهرها اینه که بیشتر روی نکات منفی اخلاقی هم زوم می کنند و سعی می کنند که اخلاق بده هم رو حذف کنند به جای اینکه تمام وقت به دنبال حل مشکلات همسرتان باشید سعی کنید. نکات مثبت اخلاق همسرتون رو هم در نظر بگیرید. وقتی روی نکات منفی اخلاق همسرتون زوم می کنید آشفته میشید بد اخلاق تر میشید حتی اگر حرفی بزنه یا کاری انجام بده که مشکل خاصی نداشته باشه شما اونو خیلی بد تلقی می کنید. اگر نکات مثبتش را ببینید اگر حتی همسرتون کار اشتباهی هم انجام بده راحتر می تونید ازش بگذرید چون این کارش رو با خصوصیات اخلاقی خوبش مقایسه می‌کنید منفی نباشید و مثبت رو جذب کنید 🎀@delbrak1🎀
❤️🌹❤️ 🌹❤️ ❤️ 🍃 هرگز در زمان عصبانیت، عمدا برای آزار دادن همسرتان چیزی نگویید. 👈 ممکن است فراموش کردن کلمات بی‎رحمانه‎ای که شما گفتید ولی منظوری از آنها نداشتید، برای همسرتان سخت باشد و این کار ممکن است آسیب دائمی به رابطه‎تان بزند. ✅ اگر در نهایت چیزی گفتید که از آن منظوری نداشتید، حتما عذرخواهی کنید. 🎀@delbrak1🎀
به خونه خانواده همسر برید میتونی ازمربای که درست کردی برای اونها ببری اینکارتاثیرزیادی درجلب محبت طرفین نسبت بهم داره باعث میشه متوجه شما بشن مثلا در دوران عقد میتونید برای مادرشوهرتون یه روسری بخرید و بگید مادرجون این رنگ روسری دیدم یه لحظه توی ذهنم چهره شمارو دیدم که چقدر این رنگ بهتون میاد یا مثلا برای پدرشوهرتون پیراهنی که با قیمت مناسب که توان خریدش را داشته باشید بخرید و بگید واااای پدرجان این رنگ پیراهن واقعا برازنده شماست این رفتارها باعث میشه بیشتر نسبت به شما علاقمند بشند ☺️ 👌 جلوی جاری از خواهر شوهر بد گفتن و جلوی خواهر شوهر از جاری بد گفتن به هیچکس جز خودتون آسیب نمیزنه درعین حال مهربون و محترمانه رفتارکنین و کاری هم به کار بقیه نداشته باشین👌😊 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#سؤال _اعضا😍 مریم از قم خانومی هستم که ۵ ساله( مریم هستم از قم) از زندگی مشترکم میگذره.سر موضوعات
😍 سلام خطاب به مریم خانم از قم من پیام شما رو خوندم قدر مسلم هممون تو زندگی یه سری مشکلات داریم من نمیدونم از کجا شروع شده یا چرا....به نظرمن مشکلات روخیلی برای خودت پیچیده کردی اصلااااااابه حرف این دعا نویسا اعتماد نکن خودشون هزار ویک مشکل دارن که توش موندن هیچ احدی از غیب وکارهای پنهانی ادمها خبر نداره به خاطر حرف اونا دلت رو سیاه نکن ولی در هر حال تونت سرچ کن دعا برای باطل کردن سحر هست وذکریا ودودرو۱۰۰۱بار هر روز بگو وسوره ی مزمل روبه نیت سربه راه شدن وصمیمیت بینتون زیاد بخون ویه سری دعاها باز میتونی از نت بگیری ...اماواسه خوب شدن زندگیت تلاش کن محبت کن مرتب باش خوشرو باش خوشلباس باش خوب صحبت کن در برابر خانوادش گارد نگیر واز همه مهمترتوکل کن به خدا ان شاالله که بهتر میشه واما طلاق در جایی که خانواده راضی نیستن فکر نمیکنم گزینه ی خوبی باشه هیچ تضمینی برای خوب بودن همسر بعدی هم وجود نداره با توصیف همه ی این شرایط سخت باز خود شماهستی که باتوجه به شرایط واقعی باید تصمیم بگیری وعواقبش که معلوم نیست چه خوب وچه بد بپذیری پس یه مدت مراقبت وتوکل کن اگر شرایط بهتر نشد واسه جدایی تصمیم بگیر در مورد رابطه هم یکم از سردیها تو تغذیتون استفاده کن شاید ارام تر شد 🎀@delbrak1🎀
قدیم ترها رسم بود دختر که سیکل میگرفت شوهرش میدادن..... شروع داستانی زیبا 😍👇👇👇👇👇👇
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 بی حرف ایستادم تا حداقل از گفتن حرفهاش سبک بشه، به حدکافی که من پر بودم زل زدم
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 اشکام منتظر تلنگری بودن تا مثل ابر بهار دامنم رو خیس کنن صدبار گفتم نذار این دختره یک ثانیه استراحت کنه تا چشمم بهش نیوفته مگه نگفتم؟ بی بی دستپاچه گوشه چهارقدش رو به دست هاش میمالید خانم جان .بله دیگه تکرار نمیشه اخه من که استراحت نداشتم اما چرا نمیفهمیدم چیشده؟ چی تو فکر خانم گذشت .نمیدونم. چون یکهو پوزخندی زد اینبار فلک ،میشه حداقل این تاوان عذابی رو که کشیدم بده به تراس رفت و نگهبان ها رو صدا زد وحشت کرده بودم رنگم پریده بود هیچ جوره نمیتونستم بفهمم گناهم چیه تا حداقل التماس کنم و طلب بخشش داشته باشم دو تا نگهبان اومدن کشون کشون منو بردن سمت حیاط. دقيقا وسط حیاط بود که به زور روی زمین خاکی خوابونده شدم پاهام بسته شد و بیصدا اشک می ریختم نه بخاطر درد ،فلک بلکه بخاطر مادرم که دستش از دنیا کوتاه بود ناخواسته نگاهم به در عمارت ثابت .موند منتظر بودم علی خان برسه و نجاتم بده از این سردرگمی و حکمی که بیگناه برام بریده بودن. با اولین ضربه ای که با ترکه به کف پام خورد جیغ بلندی سردادم. خانم روی صندلی توی تراس نشسته بود لیوان چایی توی دست هاش بود و بخار چایی توی گرمای تابستون با صدای جیغم میرقصید با نیشخندی که بیشتر رنگ خالی کردن دق دلی داشت گفت_ده ضربه. نمیشمردم جز اینکه گریه میکردم و از خدا میخواستم مادرم رو برای یک لحظه زنده کنه تا التماسش کنم تنهام نذاره پاهام بی حس شده بود. چشمه اشکامم خشک شده بود خون میریخت روی زمین. انگار از شدت درد استخون هام بود خورد میشد نگاه تمام خدمتکارها چیزی نبود جز ترحم یکهو در عمارت باز شد ارباب بزرگ با اسب زیبای ترکمنش وارد شد.کاش علی بود کاش بود میدید بی گناه مجازات شدم. اگر میدید مگه کاریم از دستش برمیومد؟ ارباب بزرگ پاهای فلک شده ام و که دید اسب پیاده شد و گفت چخبره؟ خانم که انگار اروم شده بود با لبخند گفت چیزی نشده گستاخی کرده ارباب ارباب بزرگ جدی اما پر از خشم گفت زن زورت به پسرت نمیرسه سر رعیت خالی میکنی؟ از کی تاحالا ظالم شدی؟ خانم از جاش بلند شد گفت چشماشو ببین.... علی هر بار اینو میبینه میزنه زیر کاسه کوزمون و میگه زن نمیخوام نگو که نمیدونی... نکنه خودتو به ندونستن زدی؟ ارباب تیز به خانم نگاه کرد شلاقش و کوبید رو ،زمین عربده زد،گفتم کافیه. از کجا مطمئنی که این دختر همونه؟ معرکه ای که راه انداختیوجمع کن 🎀@delbrak1🎀
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
#خورشید 🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹 اشکام منتظر تلنگری بودن تا مثل ابر بهار دامنم رو خیس کنن صدبار گفتم نذار این د
🍃🍃🍃🍃🍃🌹🍃🌹🍃 زن ارباب تلخ خندید و گفت گول نزن خودتو که پسرت دلداده نشده. همه میدونن همه اینارو باهم .دیدن چرا نمیخوایی زیر بار بری؟ خوب نگاش کن تورو یاد چی میندازه؟ ارباب از فرط عصبانیت باعث میشد تخت سینه اش از زیر جلیقه نازکش تکون بخوره و به چشم بیاد با همون خشم رو کرد به خدمتکار ها گفت بازی تموم شد پراکنده بشید. پاهامو که از فلک باز کردن روی زمین افتاد جیغ سوزناکم از درد ستون های سنگی عمارتو به لرزه انداخت ارباب نیم نگاهشو پس زد و دستور داد تا سراغ طبيب برن دوتا از زنای خدمتکار دستامو گرفتن و بلندم کردن پاهام که روی زمین کشیده میشد انگار داشتن جونمو میگرفتن.بازم تو این سختی علی نبود نه خودش بود نه نشونی ازش. زیر سایه دیوار پشت مطبخ نشستم تا یکی به داد دردم برسه.طبیب که اومد پاهامو با الکل تمیز کرد اینقد از درد ناله کردم و جیغ زدم و مادر مرده مو صدا زدم که عرق کرده بودم و موهام به صورت و گردنم چسبیده بود. دردش حتی از جا انداختن پام هم بدتر بود راه رفتن برام حکم مرگ رو داشت کار طبیب تموم شد و رفت اکثر خدمه هام غیب شده بودن دستمو گرفتم به دیوار تا خودمو برسونم به اتاقکم تا یه دل سیر گریه کنم و گلایه هامو با صدای بلند به زبون بیارم اینقدر دندونامو به لبم فشرده بودم که جاشون روی لبم مونده بود. تقریبا پشت عمارت رسیده بودم ترجیح میدادم جای دوری برم تا کسیو .نبینم با شنیدن صدای یورتمه اسب سرمو بلند کردم. علی خان بود دیدنش اینبار نفرت به دلم نشوند تا منو دید از اسب پیاده شد. می خواست گلایه کنه از تقدیری که براش دارن رقم میزنن اما نگاهش روی پاهام .نشست با مکثی کوتاه نگاهشو از پاهام گرفت و روی چشمام ثابت موند با نگاهی پر از بهت گفت خورشید جانم. پاهات به خودم جرات دادم تا دق دلیمو سرش خالی .کنم با صدایی تقریبا بلند گفتم فلک شدم عجیبه براتون؟ کلفت این عمارت سرکشی کرده این رعیت بخاطر جای نرم و نون گرم پرو شده بود خورشید بی پدر و مادر بخاطر هیچ گناهکاره با مشت کوبید به کف دستش و گفت کی کی فلکت کرده؟ اینو بهم بگو تا این ابادیو یکجا اتیش بزنم به هزار بدبختی پشت کردم .بهش نمیخواستم اون داغ تو نگاش و حرصی که میخوره رو ببینم واسه همین گفتم، مادرتون ازم متنفره.حداقل شما بگید چه گناهی از من سر زده؟ میگفت میدونه پسرش دلش کجا .گیره با کینه بهم غضب کرد. حتی به ارباب بزرگم گفت ما رو تو آبادی با هم دیدن 🎀@delbrak1🎀