فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😍گاهي نياز داريم بي خيال شويم
بي خيال گذشته
بي خيال آينده
بي خيال اگرها و شايدها
گاهی لازم است بگوييم:
هر چه باداباد....
حال ِ دلتون کوک😍😍
#عاشقانه
میشہ از وجودِ قشنڪًِ ٺُو یہ خونہ ساخٺ
ڪہ ٺا ابد داخلش آروم گرفٺ
میشہ ازش یہ درخٺ ڪاشٺ ڪہ تا ابد
ازش سایہ گرفٺ
میشہ از خالق بابٺِ
بِوجود آوردنٺ تشڪر ڪرد
ڪہ بہ من خاص ٺرین فردِ زندڪًیمو داد
بخوام خلاصہ بڪًم ٺُو یعنے واجب ٺرین
شرطِ وجودِ مَن :)🥹💕
• · · · · · • ✢ • · · · · · •
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
#ڪپشنٺولد
✨️زیباتَریننِعمتالهیتُــــــوییدِلبر✨️❤️
قشنگی اگه تصویر بود میشد چهره ی تو
آرامش اگه صدا بود میشد حرفای تو
دلبری اگه رفتار بود میشد کارای تو
غرق شدن اگه عطر بود میشد عطر تن تو
تو نیمه ی پنهان دنیای منی
تو تکمیل کننده همه نقصای منی
امروز روزیه که تو رو خدا داده بهم
•• تولدت مبارک عزیز قلبم⤦🥂💕🎈⤥
• · · · · · • ✢ • · · · · · •
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
<🌿🕊💗>
امیدوارم امروز کلی خبرای خوب
بهتون برسه
#صبح.بخیر☀️
@saraadmin1
هدایت شده از Sara
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه!
من برای آینده مون کلی برنامه دارم. قول میدم خوشبختت کنم!
همینطور که نوید داشت از نقشه هاش و طلاقش میگفت تمام مدت من سرم پایین بود و فقط گوش میدادم..
حرفهاش که تموم شد،گفتم پس تکلیف دخترت چی میشه؟
_ولی سارا...ادامه داستان 👇👇😱
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
🧕خانُــــم بَــــــلا💞
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه! من برای آیند
#سارا
قسمت نهم
اون روز کلی با نگار حرف زدیم ولی نمیشد خیلی در مورد نوید بپرسم.
فقط فهمیدم که نوید باهام صادق بوده و دروغ نگفته …
از اون به بعد هر وقت با نگار گپ میزدیم ، به بهانههای مختلف بحث رو می بردم سمت نوید و در موردش پرس و جو میکردم …
اون طور که نگار میگفت، پروین دوران بارداری سرگرم خرید سیسمونی نوزاد بوده و تقریبا تو زندگی شون آرامش نسبی برقرار میشه و نوید فکر میکرده با دنیا اومدن بچه زندگی شون بهتر هم میشه. اما ظاهرا این فقط آرامش قبل از طوفان بوده چون بعد از دنیا اومدن بچه دوباره بهانه گیری های پروین شروع میشه. دوباره دعواها و قهرکردن ها
دوباره بحث های الکی و...
تا اینکه یه شب وسط دعوا ، پروین طفل دوماهه رو میذاره و میره خونه پدرش!!!
بچه ای که شیر مادر میخورده، چند ساعتی گرسنه میمونه و نوید نصف شب مجبور میشه از داروخانه براش شیر خشک تهیه کنه و …
از اون به بعد هم هر چند وقت یه بار به یه بهانه ای قهر میکرده و بچه رو رها میکرده و می رفته !
نوید هم ناچارن بچه رو پیش مادر خودش نگه میداشته …
تا اینکه دیگه خانواده ها هم از وضع بوجود اومده خسته میشن و به نوید و پروین میگن توافقی طلاق بگیرن!
اما نوید دلش نمی خواسته بچه اش بی مادر، بزرگ بشه و هرکاری که از دستش برمیومده برای نگه داشتن پروین و زندگی شون انجام میده...
،،،،،،،،،،،
سه ماه از آخرین باری که با نوید حرف زده بودم گذشته بود!
هفتهای یکی دوبار جلوی ابزارفروشی
می دیدمش و میدونستم که برای دیدن من میاد.
برام خیلی سخت بود، ولی باید قبول میکردم که من و نوید برای هم نیستیم.
یه روز نگار بهم گفت:نوید عاشق یه دختری شده و به محسن گفته میخواد از پروین جدا بشه و بره خواستگاری دختره!!!!
با تعجب گفتم:مگه نگفتی نوید بچه داره!؟
اگه دختره هم نوید رو بخواد مطمئنا خانواده دختره مخالفت میکنند.
نگار گفت: من و محسن که براش دعا میکنیم به عشقش برسه. محسن میگفت دختره رو خیلی دوست داره …!
نوید همش ۲۳ سالشه، حق داره با کسی که دوستش داره زندگی کنه!
+ پس تکلیف بچه اش چی میشه!؟
_ همین الانشم بچه رو مادر نوید داره بزرگ میکنه …
+ ولی به نظرم اون بچه گناه داره!
هیچکس نمیتونه جای مادر رو پر کنه.
_ بله جای مادر! نه مادر بی عاطفه ای مثل پروین …
نگار خبر نداشت با حرفهاش چه آشوبی تو دل من انداخته بود …
تصور اینکه نوید میخواد بخاطر من از پروین جدا بشه عذابم میداد.
تازه این وسط یه طفل معصوم هم بود که بخاطر من از پدر و مادرش جدا میشد!
،،،،،،،،،،،
یه هفته بود داشتم به حرفهای نگار فکر میکردم. از زاویه قلب و احساسم که نگاه میکردم، خیلی هم خوب بود!
نوید از پروین جدا میشه و میاد خواستگاری من … بچه رو هم که مادرنوید نگه میداره…من و نوید هم به هم میرسیم و یه زندگی عاشقانه رو شروع میکنیم!
ولی عاقلانه و منطقی که نگاه میکردم،میدیدم که غیر ممکنه پدر و مادرم با این وصلت موافقت کنن، منم که از اون دخترایی نبودم که بخوام رو حرف پدر مادرم حرف بزنم و تو روشون وایسم!
آخرشم دلم برای اون بچه می سوخت که این وسط قربانی خودخواهی ما بزرگترها میشد!
،،،،،،،،،،،،،
تمام تمرکزم رو از دست داده بودم، دیگه نمیتونستم درس بخونم،نه حوصله شو داشتم،نه چیزی از درس میفهمیدم…
کلافه و سردرگم شده بودم، نمیدونستم باید چکار کنم و حرف دلمو به کی بگم!
یه شب وقت نماز با گریه از خدا خواستم خودش کمکم کنه، خودش یه راهی جلوم بزاره و هر چی خیر و صلاحه برام رقم بخوره …
یه روز که از مدرسه برگشتم خونه،مامان با کلی مقدمه چینی گفت:
خواستگار اومده برات!
یا خدا!!! دلم هُری ریخت !
یه لحظه حس کردم قلبم از جا کنده شد، فکر کردم نوید رو میگه …
دست و پام شل شد و نفسم به شماره افتاد.انقدر تابلو بودم که مامان هم از حال و روزم باخبر شد و با تعجب گفت:ای بابا! چی شد؟
چرا اینجوری شدی دختر!؟
گفتم خواستگار، نگفتم عزرائیل که اینجوری رنگت پرید!!!
مِن مِن کنان پرسیدم:کی هست!؟
مامان گفت: یادته چند وقت پیش پسرعمه ات احمد، با دوستش علی اومده بودن خونمون ؟
کمی فکر کردم و گفتم:آره!
+ علی با آقا رضا شوهر دخترعمو زهرا ، پسرخاله هستن!
دیروز آقا رضا اومده مغازه پیش بابات و اجازه خواسته که برای خواستگاری بیان…
من که اصلا نمیفهمیدم مامان چی میگه با تعجب گفتم : ولی من که اصلا نمیشناسمش!؟
اون روز که اومده بودن اینجا برای اولین بار بود که میدیدمش …
مامان خندید و گفت:ولی انگار این علی آقا خیلی وقته که خاطر تو رو میخواد!
با تعجب گفتم واااه !!!
اصلا اون منو کجا دیده که بخواد خاطرخواهم شده باشه!!!!
مامان باز خندید و گفت:ظاهرا تابستون تو روستا …
ادامه دارد...
پایان قسمت نهم
✍سمیه
🆔
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
☘💐☘💐☘💐☘💐☘💐☘
#ارتباط_موثر
هر کسی که قدم به زندگی شما میگذارد، یک معلم است.
حتی اگر شما را عصبی کند باز هم درسی به شما آموخته است زیرا محدودیتهای شما را نشانتان داده است.
پس آگاهانه و با آرامش با اطرافيان رفتار كنيد و از تنش و درگيرى و بحث بپرهيزيد.
هرگز فکر نکنید که اگر فلان مرحله زندگی بگذرد، همهچیز درست میشود...
از همه چالشها لذت ببرید؛
هنر زندگی، دوست داشتن مسیر زندگی است...
خوشبختی در مسیر است، نه در مقصد!
💟 https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
#عاشقانه
نامه ای به اونی که دوسش دارم :
میدونی من تورو چطور ک باشی دوست دارم؟
بزار بهت بگم من تورو هر جوری که باشی دوست دارم.
بد اخلاق بشی دوست دارم، عصبی بشی دوست دارم، بخندی دوست دارم، نخندی دوست دارم.
با ارایش و بی ارایش هم دوست دارم، اصلا هر طوری که باشی دوست دارم.
"فقط" قول بدی که فقط ماله من باشی ماله خوده خودم فقط خودما.
اره یار جان تو ماله من باش که واسه داشتنت قید خیلیارو زدم.
☘🌿🌴🌱🌿🌴🌴🍀☘🌿
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
#سوال_اعضا 😍
سارا جونم مرسی ک پیامم رو میذاری ❤️سلام دوستان من باشم Haیه سوالی داشتم اینکه من مادرم از پدرم جدا شده و خودمم ۱۴ سالمه و پدرم بعد از مادرم ازدواج کرد ک اون خانم هم یه دختر داشت و پدر منم قبول کرده دختره ۹ سالشه و بابام خیلی باهاش جوره و اینم منو ناراحت کرده آخه من خیلی به پدرم وابسته ام و نمیخام ازم دور باشه چون ک دختر اون خانم همش پیششونه ولی من از شنبه تا چهارشنبه رو پیش مادرمم بخاطر همین میترسم ک بابام ازم دور شه و این باعث شده ک از زن بابام و دخترش خیلی زیاد بدم بیاد و نمیتونم رفتار خوبی باهاشون داشته باشم ولی میخام این اخلاقم رو کنار بذارم میشه راهنمایی کنین ممنون
🌿🍀☘🌱🌱🌱🌱🌱
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
💐🌸🍃🍂❄️🍃🌻🍁🍃❄️🍂
🌼🌿
🌺
زیباترین عاشقانه ها را تنها در زندگی زنی می توان دید که مادر شدن را تجربه کرده است. هر وقت عاشقی کردن را از یاد بردید به مادرتان نگاه کنید زیرا او تجلی کامل یک عاشق است.
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b
هدایت شده از Sara
سارا من تصمیم خودمو گرفتم،کارای طلاقم رو انجام دادم و بزودی از پروین جدا میشم.دیگه بسه!
من برای آینده مون کلی برنامه دارم. قول میدم خوشبختت کنم!
همینطور که نوید داشت از نقشه هاش و طلاقش میگفت تمام مدت من سرم پایین بود و فقط گوش میدادم..
حرفهاش که تموم شد،گفتم پس تکلیف دخترت چی میشه؟
_ولی سارا...ادامه داستان 👇👇😱
https://eitaa.com/joinchat/2713518081Cb60be17d2b