eitaa logo
خاطرات سمی خواستگاری
60.5هزار دنبال‌کننده
880 عکس
346 ویدیو
8 فایل
🖐️خاطرات خواستگاری خودتون رو برای ما ارسال کنید 👈ادمین @admin_khastegarybazi کانال دوم به نام ناشناس‌های ازدواجی https://eitaa.com/joinchat/569574085C8be2fd5c89 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/224199022C2753a108e9
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام حرف از وانت شد میخاستم بگم ماشین عروس ما وانت کار شوهرم بود گل زده بودیم من وشوهرم جلو فامیلای درجه یک پشت وانت جیغ میزدیم.. شوهرم دستش خیلی باز نبود یتیم بزرگ شده بود منم مخالفت نکردم الان شکر خدا سه تا ماشین داریم.. بعد هر صبر و تحملی خدا کمکت میکنه سه تاهم گل پسر دارم خداشکر🙏 کانال متأهل ها(روح های ازدواجی سابق)
ولی جداً سعی کنید سوال های چرت و پرت نپرسید جلسه قبلی خواستگارم پرسید قدرت پالایشگری شما در چه حده ؟! و بابت مکث و آچمز شدن من قند تو دلش آب شده بود انگار 😒 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
امروز یکی زنگ زد برا خواستگاری به مامانم گفت: کار دخترتون چیه وقتی مامانم گفت دخترم کار نمیکنه گفت تا برم مشورت کنم خدافظ😏 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
هدایت شده از ناشناس های ازدواجی
گفتین کرانچی یاد یکی از خاستگارام افتادم. من بینهایت عاشق کرانچی و پفکم وقتی زنگ زدن وگفتن تو کارخونه چی توز کار میکنه چشام قلبی شد و همونجا جواب مثبتمو اعلام کردم😂 حتی اونم منو نگرفت..😬
واکنشم بعد هر جلسه خواستگاری که به سرانجام نمیرسه کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
https://eitaa.com/khastegarybazi/5575 من اینجوری بود که معرفی های اقوام و دوستان و... اصولی نبود، اما از طریق یک اپلیکیشن میزدم معرفی ازدواج. بعد هر کدوم میومدن و به هر دلیلی نمیشد، چون بیماری خاص داشتم خب هر کسی قبول نمی‌کرد که، پدر گرام ناراحت میشد و میرفت تو فکر، ولی من بچه پررو میگفتم بیا بابا مهم نیست بیا فرم یکی دیگه رو بخونم برات ببین کدوم بهتره و دقیقا با این قیافه😂😂 بابامم میگفت دختر خیلی پررویی بزار این بره، میگفتم نه بابا میوه زیاد خریدی حیفه بمونه بریم بعدی نخوای خرج کنی🤣 بعد نفر بعدی رو میزدم برای خواستگاری، و در آخر ازدواج کردم 😌😌 سر جهاز برون و سر عروسی به بابام میگفتم ما رفتیم بای بای 🤣🤣🤣 بابامم بغضی میشد. گفتم خودت ناراحت میشدی وقتی نمیشد من دیگه رفتم. کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
من خواستگار که برام اومد بخاطر قد خیلی بلندشون سرشون خورد به دیوار و سرش زخم شد و از پیشونیش همینطوری خون می‌ریخت پایین با هزار زحمت خون رو بند آوردیم بعدش وقتی داشت حرف میزد دستاش و صداش میلرزید و کلییی عرق میکرد درحدی که بابام بهش گفت استرس نداشته باش چیز خاصی نیست😂چاییا رو که برداشتن برادرزاده چهار سالش چایی رو ریخت روش😂سه بار تا برسیم به اتاق پاش پیچ خورد درحدی که وقتی می‌خواست بره لنگ میزد:)) الانم شوهرمه😂🥲 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
بابام از جلسه صحبت با هر آقاپسری که برمیگرده همینو میگه: با ایمان و ولاییه خانواده شم خوبن ولی نه خونه داره نه ماشین نه حمایت خانواده یه حقوقی ام داره که خودش فکر می‌کنه برای شروع زندگی کافیه ولی نهایتاً بتونه باهاش قسطاشو بده میخوای یا نه ؟!🥺😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
😂 بیگودی های خواهر کاتبی!😐 حدودا ۱۸-۱۹ ساله بودم که حاج آقای مسجدِ محل یه شب خانوما رو جمع کرد و گفت: رزمنده ها لباس ندارن و خلاصه یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که ما انجام بدیم! من و چند تا از خواهرا که پزشکی می خوندیم، پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستانای صحرایی🏩 ما چمدونو بستیم و راهی 🚌 جنوب شدیم من تصور درستی از واقیعت جنگ 💣 نداشتم، کسی هم برای من توضیح نداده بود و این باعث شد که یه ساک دخترونه 🛍 ببندم شبیه مسافرت های دیگه و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ساک؛ یعنی بیگودی هام 😶 و چند دست لباس و کرِم دست و کلی وسایل دیگه ... غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم 🤭 یا دستمو کرم بزنم... به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم... نمیدونم چطور شد که ساک من و بقیهٔ خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی 🌪 که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه 😰 ما مبهوت به لباسامون که با باد 🌬 این ور و اون ور میرفتن نگاه می کردیم؛ برادرا افتادن دنبال لباسا 😱 و ما هم این وسط خجالت زده 😥 برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما، دلمون می خواست انکار کنیم😣 اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون وایساده بودیم 😑 بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردن که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😂 از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم...❌😤 شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی گفت در حال کشیک بودن که این بستهء مشکوک رو پیدا کردن یه کسایی گفتن بیگودی های خواهر کاتبیه 😮 شب که همه خوابیدن، تصمیم گرفتم چال کنم 🕳 پشت بیمارستان صحرایی چند روز بعد یکی از برادرا گفت: ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم زمین رو کندیم، اینا اومده بالا گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😐 و من هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم، دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا می دیدم که داره میاد سمتم🏃‍♂️ خواهر کاتبی🗣 خواهر کاتبی🗣 بیگودی هاتون… 😂😂😂😂😂 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
#منهای_خواستگاری #طنز_جبهه😂 بیگودی های خواهر کاتبی!😐 حدودا ۱۸-۱۹ ساله بودم که حاج آقای مسجدِ محل
به مناسبت ایام دفاع مقدس یه خاطره با مزه و البته غیر ازدواجی برامون فرستادید حیفم اومد تنها بهش بخندم 😂
هنرنمایی یه روح ازدواجی وسط شهر @khastegarybazi
خاطرات سمی خواستگاری
هنرنمایی یه روح ازدواجی وسط شهر @khastegarybazi
احتمالا خدا به خاطر مراقبت از محبوبش فعلا دختررو بهش نرسونده🦥
نمیدونم چرا ولی به این پیام کلی خندیدم 😂😂
https://eitaa.com/khastegarybazi/5592 بگو بیا من خانه دارم، آپولومو فعلا زمین گذاشتم 😌😂
https://eitaa.com/khastegarybazi/5592 دانشجو خانه دار حساب میشه دیگه؟
بابام خیلی قیافه ش جوون میزنه کوچیک تر بودم فکرمیکردن داداشمه الان فکرمیکنن نامزدمه اومد مدرسه ازش کارت شناسایی گرفتنننننننن اون یه ذره بختمم داره بسته میشه فکرمیکنن نامزد دارم💔😐😂😭 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
سلام مادر بنده برای خواستگاری دختر خانمی اقدام کرد. خانواده دختر گفتند که قبل از اینکه بنده دخترشون رو ببینم باید اول با پدر دختر مقالاتی داشته باشم. خلاصه رفتیم سر قرار. پدر دختر گفت من دوتا دختر دارم و این آخری دوتا پسر که دوقلو هستن خدا بهم داده. گفت یه روز داشتم تو مفاتیح دعا می‌خوندم که توی پاورقی اش دیدم نوشته دعا برای پسر دار شدن. خلاصه اون دعا رو رفتم دنبالش و یادم موند. گذشت و من اون دعا رو خوندم، وقتی خوندم به شک افتادم که نکنه اعراب رو درست ادا نکرده باشم و تلفظم مشکل داشته... خلاصه دوباره خوندم اون دعا رو و خدا دوتا پسر دوقلو رو بهم داد... من:😂😂😊🙂به به خدا حظشون کنه براتون ادامه داد: خلاصه خواستم بهت بگم که ان شاء الله همین اول کار اون دعا رو ی سه چهار باری بخونی که حسابی ی چند سال همین اول از زندگی بیفتی جلو... من:😳😳😳😊🤣🤣🤣 آخه مرد حساب این چه حرفی بود😂😂اومدم خواستگاری دخترتااا😂😁 خلاصه بنده با دختر ایشون به تفاهم نرسیدم اما واقعا این بنده خدا خوش اخلاق ترین و آسون گیر ترین پدر زن بالقوه ای بود که توی این یک سالی که دارم میرم خواستگاری دیدم. خدا ان شاء الله حفظشون کنه. کاش حداقل اون دعا رو ازش می‌گرفتم...😂😁 کانال خاطرات سمّی خواستگاری @khastegarybazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابن سرعت خط بری یکی از اعضایی هست که دوره تندخوانی رو گذرونده اگر یه مدت بر طبق متد تندخوانی تمرین کنید سرعت مطالعه تون همینقدر میشه
من سرعت خودم تو مطالعه همین قدره حدودا و البته قبلا بیشتر هم بود اگر خوب تمرین کنید سرعتتون همین قدر میشه انشا الله فقط ظرفیت این دوره هم چون پشتیبانی داره محدوده و الان نزدیک ۳۰ درصد ظرفیت پر شده اگر تصمیم‌ قطعی دارید که سرعت مطالعه تون بیشتر بشه حتما ثبت نام کنید https://eitaa.com/khastegarybazi/5424 برای اطلاعات بیشتر می‌تونید وارد کانال زیر بشید 👈 https://eitaa.com/joinchat/710738844C81e01ddc95 نکته مهم اینه که اگر دوره رو گذروندید و سرعت مطالعه تون افزایش پیدا نکرد مبلغی که ازتون گرفتن رو پس میدن