همچنین باید بگم پارسال رفته بودم هییت
من دوستم رو از دور دیدم رفتم پیشش بهش سلام کنم
یک خانمی اومدن گفتن که عزیزم شما قصد ازدواج دارید ؟
بعد من و دوستم ساکت شدیم
آخه خدایی چی بگیم ؟
من گفتم خوب هر دختری دوست داره ازدواج کنه اگر مورد مناسب و خوبی باشه
مشخصات پسرشون رو گفتن ، دوستم گفتن نه
بعد رو به من گفت شما چطور ؟
گفتم نمیدونم والا چی بگم
گفت خوب شماره خونه تون رو بده من زنگ بزنم
منم توی تعارف و رودربایستی دادم
بعد اومدم به مامانم گفتم جریان رو که کسی زنگ زد بدونه کیه
از روز بعدش هرقدر منتظر شدیم کسی زنگ نزد
خوب چرا واقعاً ؟
مگه مجبورتون کردن شماره بگیرید ؟
بااینکه این خانم شرایط من و دوستم رو هم پرسید مثل سن و ...
حتی اگر احتمال بدیم که از دوستم خوشش اومده باشه دیگه چرا از من شماره گرفتی ؟
خلاصه که نکنید به خدا خوب نیست امیدوار کردن دختر و منتظر گذاشتن خانواده اش
البته من به دل نمیگیرم کلاً چون دوست ندارم کینه یا خاطره بدی از کسی به دل و ذهن داشته باشم اما قشنگ نیست واقعا و ممکن هست دختری دلش بشکنه بااین کار
سلام
حالا که صحبت از مسجد شد منم یه خواستگاری سم دیگه برام یادآوری شد
ظاهرا یکی از اقوام دور زن داداشم به من علاقه مند شده بودن و برای خواستگاری شماره منو پیدا کرده بودن و بدون اطلاع بزرگترها (حتی خانواده خودشون) با من تماس گرفتن و از جایی که من جواب ندادم بهشون برخورده بود این ماجرا اوایل ماه رمضون اتفاق افتاد و...
تا اینجای ماجرا بماند.
خانواده اون شخص که دیدن این ماجرا رو شد و داره آبرو شون میره فوری تو همون ماه رمضون رفتن خواستگاری دختر دیگه ای و شب های قدر که منم توی مسجد بودم مادر و خواهر اون آقا پسر داشتن از خواستگاری رفتن شون و اینا میگفتن فکر میکردن برای من مهمه! در حالی که اصلا برام مهم نبود چون به نظرم پسری که اینقدر سرخود بود و حتی نظر خانواده ش رو نپرسید و آنقدر ارزش و احترام برای من قائل نشد قطعا نمیتونه شریک زندگی من باشه
سلام.خاطره سمی دارم مال حدود شیش سال پیش
تعطیلات عید نوروز بود اماده شده بودیم بریم خونه ی خاله عید دیدنی .بابام که در پارکینگو باز کرد تا ماشین و بیاره بیرون بریم عید دیدنی دیدیم مادر شوهر و پدر شوهر دختر عموم با شازده شون یه جعبه شیرینی به دست اومدن خونه مون مثلا برا عید دیدنی.ما رو میگی شاخ در اوردیم اینا دیگه چرا اومدن خونه ما عید دیدنی😂
زنداداشم که خیلی تیزه گفت اومدن به بهانه ی عید دیدنی پسرشون یه نظر تو رو ببینه.اقا حالا من لج کرده بودم از اتاق بیرون نمیومدم اونم مادرش گیر داده بود دخترتون نمی یان.دیگه به دستور مامان رفتم یه سلام و خوش ٱمد گویی کردم دوباره برگشتم اتاق.
دو سه روز بعد مادرشون تنها و باز هم بدون هماهنگی تشریف ٱوردن خونه.پدرم طبقه بالا خواب بودن.مادرشون تو پذیرایی داشتن با مامانم صحبت میکردن که ما خانوادتون رو میشناسیم و پسندیدیم.پسرمون هم دخترتون رو دیده و پسندیده.ولی پسرمون میگن اول چند جلسه تلفنی صحبت کنیم اگر عقاید و شرایط مون یکی بود با بزرگتر های فامیل بیاییم برا خواستگاری رسمی.نگو بابا بیدار شده و تو راه پله همه ی صحبت های ننه رو شنیده.ننه شون همین حرف ها رو پیش بابام تکرار کردن .پدرم عصبانی شد گفتن نخیر دختر من قصد ازدواج نداره و هنوز دانشجو هستن بعدشم به چه علت من باید شماره ی دخترمو بدم به شما.مگر شما خواستگاری رسمی کردین.و بدین صورت یک ننه ی که خیلی با اعتماد به نفس اومده بود خونه مون به حالت لشکر شکست خورده برگشت خونه شون.
واقعا بعضی خانواده ها اصلا بلد نیستن باید چجوری برن خواستگاری.اقا پسر دوست دادشم هم بودن و داداشم بسیار از اخلاق و ایمان شون تعریف میکردن و تحصیلات شغل و درامد نسبتا خوبی هم داشتن و با شناختی که از خانواده ی ما داشتن میدونستن هم کف هستیم.و توهم این رو داشتن که حالا که خانواده ها به هم میان و پسرمون هم همه چی تمومه چرا باید نه بگن.حله همین که ما بریم خونه شون خودشون التماس میکنن که تو رو خدا بیایین دختر ما رو بگیرین.صادقانه بگم اگر مثل ادم خواستگاری میکردن احتمال خیلی زیاد این وصلت شکل میگرفت.ولی حیف باشد که شعور خریدنی نیست. چندین بار به گوشمون رسیدبنده خدا پسره خیلی دلش میخواسته این وصلت صورت بگیره و پشیمانه و دوباره اجازه میخواستن برا خواستگاری بیان ولی دیگه همین نحوه ی خواستگاری شون میزان شعور اون خانواده رو به ما فهمونده بود.
_
یه عده هم هستن ک شور همه چیو درمیارن خدایی...
چون ب روش مورد علاقه و تایید شما خاستگاری نکردن ینی مث ادم رفتار نکردنو بیشورن و ....؟؟😕
الحمدلله ک وصلتتون سر نگرفت.پسر مردمو بیچاره میکردین با این نازک نارنجی بودنتون...
شور برخوردن رو درنیاریم و فکر نکنیم ک چون دختریم اجازه ی توهین و نگاه بالا به پایین رو ب پسر مردم داریم...
این ک میگن پسرو ب غلامی قبول کنید بخدا فقط یه حرفه😕😕😐🫤
یه خاطره از یکی از خواستگارام بگم بخندین
بنده خدا سپاهی بود
و در معرض خطر 🔪
اما جالب بود وقتی بحث شغلشون باز شد
گفت شرایط شغلیشو و در آخر گفت من اصلا لیاقت شهادت ندارم 🙂💔
از اون جایی هم که من به نظامی گری علاقه دارم و غرق حرفاش شده بودم گفتم بله درست میفرمائید😬😶
بعد اصلاح کردم گفتم این چه حرفیه😂😂
#سم
چند هفته پیش یه آقایی برای خواستگاری بهم معرفی شد گفتن که اول توی چت باهم یکم صحبت کنیم اگه اولیه هامون اوکی بود میاییم برای خواستگاری مادر منم گف باشه. ما توی چت حرف اینا زدیم و خلاصه اومدن خواستگاری . اومدن و ما رفتیم توی اتاق نزدیک یک ساعت و نیم با من توی اتاق حرف زد کل زندگیشو واسه من تعریف کرد از توی گوشیش عکس بمن نشون میداد و . 😑 توی اون یک ساعت و نیمی که توی اتاق بودیم من ۵ دیقه هم حرف نزدم ایشون حرف زد جوری طول کشید حرفامون که برادرم برامون آب اورد گف گفتن براتون آب بیارم حتما گلوتون خشک شده ( تصور کنید چقدرر طول کشیده بود جلسه آشنایی 😂😂) بعد بمن گف هرچی تو ذهنته بپرس من میگفتم ف ایشون یه ربع درباره ی ف حرف میزد -_- خلاصه کار ندارم اومدن و رفتن همونشب نرفته زنگ زدن جوابتونو بگید .. مامانم گف ما با باباش حرف بزنیم جواب میدیم .. اونشب گذشت و ایشون فرداش گفتن جوابشون منفیه 😂😐 بعد من ازش توی پیوی پرسیدم که حرف های معرفتون و تایید میکنید ( به اصرار مادرم ازش پرسیدم ) ویس میفرستاد ۵ دیقه ۸ دیقه که اره ما اومدیم خونتون شما توی خونتون شیشه مشروب داشتین 😂😂 این شیشه های مشروب که ایشون میگف فقط توی خونه ی ما تزیینی بود و بابای من اصن اهل این حرفا نیست که هیچ بلکم توی محل به نذری های ماه محرمش میشناسنش، بابای من حتی واسه گذاشتن تزییتش رفته بود پرسیده بود گفته بودن اشکالی نداره چون شیشه ی خالیه . یکی توی لیوان آب میخوره یکی توش عرق میخوره گناه لیوان چیه؟ 😂 بابای منم چون خوشش اومده از طرحش خرید اورد مادر منم چندین بار شستش و بدون هیچ استفاده ای گوشه ی خونمونه یعنی انقدررر واسه ما بی اهمیت بود که حتی جمعشم نکردیم که هیچ اصلا واسمون مهمم نیست. بعد ایشون میگفتن خیلی خوشحاللللم واسم رو بازی کردین 😐🤦♀😐 انگار ما خلافکاریم 😐 بعد عکس پروفایل مادرم و دیدن که با خواهرم بود (خواهرم چادری نیست)گف شما تو پروف مادرتون با کلاهید حرفاتون ضد و نقیضه 😐 هی میگفتم آقا اون من نیستم :| باورش نمیشد 😂 بعد جالبترش این بود که میگف شما اگه این مشکل هارو نداشتید اگه بمن جواب منفی میدادید بازم میومدم خواستگاری الانم این شک هارو برای من از بین ببرین منم بازم میام خواستگاری 😂 منم گفتم من ترجیح میدم شما توی مسئلتون بمونید و از اونورم که دید من عصبانی شدم گف شما اصلا ادم صبوری نیستین خوب شد الان فهمیدم که قرار بود در آینده کی مادر بچه هام بشه و اینا 😐
آقا توروخدا اینشکلی نباشین تروخدا 😑 من یچیزایی از مذهبی ها میبینم که دارم کم کم نظرم راجب اون خواستگارام که نیمه مذهبین عوض میشه . بخدا اونا اصلا مثل ما نیستن به واجباتشون عمل میکنن ادعایی هم ندارن 🤦♀🤦♀🤦♀
سلام خاطره برای کانال خاطرات سمی
برای برادرم یکی از آشنایان دختری معرفی کردند تماس گرفتیم مادرشون گفتند جلسه اول خارج از منزل باشه وماقبول کردیم،منزلشون اطراف تهران بود ومابه منطقه آشنا نبودیم ،آدرس پارکی را دادند من ومادر وبرادرم سرقرار رفتیم هوا فوق العاده سرد بود وبعدازنیم ساعت همه سردمون شده بود مادرشون پیشنهاد دادن بریم کافه ای که نزدیک منزلشون هست واصلا تعارف نکردند که به منزلشون بریم سوارماشین شدیم ورفتیم کافه ،کافه ای که میگفتندفست فودی بود! خلاصه مجبور شدیم شام در خدمتشون باشیم وپیتزا ومرغ سوخاری سفارش دادند
ونه تنها ازما پذیرایی نکردند که شام هم ازماگرفتند😐
#خاطرات
چند وقت پیش تو اتوبوس یه خانم چادری خیلی یه جوری بهم نگاه می کرد
من پیاده شدم اونم پیاده شد😐
همینجوری داشت پشت سرم میومد😐
حتی اومد تا خونمون 😐😐😐
منم داشتم با خودم فکر میکردم الان جدی جدی داره منو تعقیب میکنههه؟!
که یهو رفت اون ور کوچه کلید انداخت رفت تو خونش😁😁
تأثیر مخرب کانالاتون رو من توهم بوده خانم شجاعی😁🤣
#AzM
#خاستگاری
سلام امشب حرم بودم یه خانمی با لبخند اومد گفت چن سالته گفتم بهش گفت من واسه ۷۰ ای میخام به شما نمیخوره منم گفتم آره تفاوت زیاده ...هیچی داشتم میرفتم دیدم داره میدوعه و میگه خانم خانم اگر یه مورد خوب باشه و دوستم گفته باشه شمارو معرفی کنم عیب نداره ؟گفتم نه🙄 بعد گفت من خودم یه پسر دارم ۲۵ سالشه به شما میخوره ولی قصد ازدواج نداره 😐حالا شمارتو میدی واسه سال دیگه که قصد داشت زنگت بزنم 😐🙄افق نبود اونجا که محو بشم 🥴
نکنه توقع داشت التماس کنم ترو خدا پسرتو راضی کن من ترشیدم فقط منتظر شما بودم....بعد تازه دوتا اولو واسه یکی دیگه گفت آخر رضایت داد بگه پسرمه ...ننه ها چه کلاسا که نمیزارن واسه پسرشون🤣
ینی اصلا به این خانمایی که بیرون یا تو مسجد خاستگاری میکنند نمیشه اعتماد کرد اکثرشون میرن دیگه زنگ نمیزنن بازم این بنده خدا صداقت داشت گفت سال دیگه زنگ میزنم😂😂😂😂😂 #حتما_منتظرتم_تا_سال_دیگه
#لطفا_کسی_نیاد_خاستگاری_به_یکی_وقت_دادم_واسه_سال_دیگهههه😎
#احساس_خوشبختی_چون_ننه_افتخار_داد_واسه_سال_دیگه
😕🤔🙄🙄🙄
ساعت ۱:۳۰ شب بود کنار تخت پسرم نشسته بودم و خاطرات سمی رو میخوندم تا پسرم بخوابه که دیدم صدای بارون میاد.
چند دقیقه که گذشت حس کردم صدای تیغ تیغ میاد ترسیدم گفتم نکنه سیمها اتصالی کرده،سریع پاشدم و نور موبایل رو روشن کردم دیدم نه ، برق ها مشکلی نداره.
روکش مبل رو زدم بالا ببینم چیه صدای تیغ تیغ میده که یه دفعه دیدم یه هزارپای بزرگ دوید و اومد بیرون😱
سریع پسر بزرگمو صدا زدم ،پا شد اومد گفت چیه گفتم هزار پا و همون موقع گم شد ،چراغها رو روشن کردیم و همینطور که داشتیم دنبالش میگشتیم از جلوی پام رد شد. ترسیدم و گفتم وای قلبم.
همسرم که خواب بودن ،بیدار شدن و گفتن چیه گفتم هزار پا ،خلاصه اون پسرمم هم بیدار شد گفت چیه گفتم هزارپا
خلاصه هممون دنبال هزار پای گمشده میگشتیم.
پیدا میشد دوباره گم میشد،چون رنگش تیره بود فرش ما هم قرمزه زود گم میشد.
تا اینکه بعد از کلی تعقیب و گریز پدر و پسر، با ضربات محکم بر سر هزار پای بیچاره او را به دیار باقی فرستادند.
البته نقش من هم خیلی موثر بود با جیغ زدن و گفتن هیع اومدش بکشیدش بلاخره کار تمام شد.
اینم خاطره سمی از خاطرات فوق سمی
سلام شبتون بخیر
منم خاطره بگم 🙃
سال اول دانشگاه یک خانمی من را برای پسرشون پسندیدن و وقتی اومدن جلو گفتم که تا درسم تموم نشه قصد ازدواج ندارم.
گذشت و سال آخر دانشگاه موقع اولین امتحان ایشون مجددا منو دیدن و چندتا از خانم های سن بالای دانشگاهو همراه خودشون آوردن تا واسطه بشن و من قبول کنم من همچنانم قصد ازدواج ندارم ولی 5تا خانم دور تا دورم ایستاده بودن و دائم نصیحت میکردن که دارم پیر میشم 🚶♀🚶♀🚶♀کلا 22سالمه🤦♀آخرش دیدم اصرارشون زیاده و شدیدا مذهبی ان البته خودمم مومنم گفتم من شرایطم یه خورده خاصه من اهل موسیقی ام 🦥
خانمه چند ثانیه مکث کردن و گفتن یعنی آهنگ گوش میدی؟
گفتم نه خودم نوازنده چندتا ساز هستم و موسیقی هم درس میدم....
اینو که گفتم فرداش همون خانمای واسطه اومدن گفتن ایشون خواستگاریشو پس گرفته و گفته ما تو خانوادمون چنین چیزایی نداریم و نسل و ذریه پاک فرزندان آینده برامون مهمه و دنبال مادر سالم برای بچه هامون میگردیم🚶♀🚶♀🚶♀این در حالیه که ایشون منو 4سال میشناخت و جز ادب احترام و محبت چیزی از من توی جمع ندیده بودن ولی صرفا چون اهل موسیقی هستم یعنی آدم ناپاکی هستم، اینو صرفا برای این گفتم که یه تلنگری زده بشه به ذهن خیلیا، قرار نیست اگر کسی از لحاظ طرز تفکر و شیوه زندگی مثل ما نیست ناپاک باشه و نتونه مادر سالمی باشه اون خانم میتونست صرفا بگه پسرم با موسیقی مخالفه نه اینکه کل شخصیت اهالی یک رشته را زیر سوال ببره🤦♀❤️
#این_یه_خاطره_و_دردودل_چرته_اگه_وقتت_مهمه_نخونش
یه سری تو یه مهمونی با خواهرم نشسته بودیم همون زمان تازه یه خواستگارم برام اومده بود تو شلوغ پلوغی مهمونی یه جوراییم با هم رمزی حرف میزدیم بعد بحثمون یه جوری بود که همزمان هم از خواستگار و ازدواج حرف میزدیم هم روتین پوستی ولی بحث اصلی ازدواجی بود😁یهو بعد اینکه کلی خواهرم صحبت کردو نصیحتم کرد گفتم ولی من بین سنتی و مدرن مرددم
خواهرم که کلی تعجب کرده بود گفت یعنی میخوای مدرن ازدواج کنییی😳گفتم ها؟!نههههه روتین پوستی و میگم😂دغدغه ام روتین بود خب😕
هی یادش بخیر زیاد ازدواجی نبودم تو عالم دیگه ای سیر میکردم😐🥲الان روحم به شدت ازدواجی عه دوست دارم برگردم به اون زمان🥲🥲
#دختر_خجالتی