#امام_علی_علیه_السلام
پدر است دیگر...
دوست داشتنی♥️
مومن است وپدرش...
بنشینی زیرناودان طلایش وفقط دعا کنی آمدن فرزندش را...
آن که همه دلتنگش هستند..
آرام است حرمش ...
جایی که می خواهی کسی پیدایت نکند، جایی که می خواهی روی زمین نباشی، فقط میتواندحرم مولایت باشد🕌
🌹السلام علیک یاامیرالمومنین🌹
⚜ولادت باسعادت پدرعالمیان برهمه مومنین مبارک باد⚜
#پدرعالم
📚 @khat_bee_khat
هدایت شده از Mim Noori
4_5803213394920080526.mp3
زمان:
حجم:
6.89M
زهد امیرالمومنین علی علیه السلام❤
@khat_bee_khat
📚 کتاب : #پدر
📝 نویسنده : #نرجس_شکوریان_فرد
🗂 نشر : #عهدمانا
✨موضوع: #جوان_اهل_بیت
#امام_علی علیه السلام
✍🏻باور کنید بعد از سال ها گشتن و همه را دیدن و دل سپردن و دل کندن و امیدوار شدن و ناامیدی ها...
تنها جایی که او را یافتم؛
#نجف بود... نجف اشرف.
در خیابان مقابل #حرم که راه می روی، گنبد طلایی تمام عرض چشمانت را پر می کند و دلت شروع به ارتفاع گرفتن از زمین می کند... ❤️🕌
وقتی که اول ورودی کنار در می ایستی و مقابلت او است. فقط یک جمله می توانی زمزمه کنی:
السلام علیک یا #بابا ،❤️
السلام علیک یا #علی.❤️
معنی علی را تازه دلت درک می کند.
علی،
بلندت می کند از زمینِ چسبناک تا خدا. زمینی شدن و دل به دنیا بستن، خسته ات کرده بود.
دلت آسمان می خواست و همه ی خدا را...
علی تو را می کَند از زمین و وصل می کند به خدا...
علی حکم پدریش از جانب خدا آمده... راحت بگو: سلام بابا 😍👋🏻
💫و در آغوشش خودت را رها کن.💫
@khat_bee_khat
#بسم_الله
#شباویز؛ جلد دوم کتاب دلچسب #شب_و_قلندر است که در فصلی جدید و باگذشت چند سال به زندگی افراسیاب و شیرین نگار می پردازد.
افراسیاب و شیرین نگار چارچوب های قصه اند و روایت زندگی سیاسی و اجتماعی و عاشقانه ی فرزندانشان متن داستان است.
.
برشی از کتاب 👇
✔ شیرین نگار کنار پنجره نشسته حالش بهتر شده بود. آفتاب پاییزی روی شاخه های درخت بود. رضاداد گوشه اتاق ایستاده و از مادر عکس می گرفت. توی دوربین به دقت به چین های دور لب و پیشانی مادر که حکایت های بسیار در خود داشت، نگاه می کرد.
- مادر، به دوربین نگاه کن.
ولی منظورش این بود که به او نگاه کند. از نگاه دوربین میخواست ببیندش. انگار واهمه داشت رودررو چشم های او را بکاود. چشمهایی که زندگی انسانهایی پشتش پنهان بود
شیرین نگار می گفت: «جوری از من عکس میگیری که حس می کنم می خواهم بمیرم.»
رضاداد، دوربین را رها می کرد. پیشانی مادر را می بوسید و گفت: «نه مادر جون عکست را می گیرم چون خوشگل هستی. خوشگل ترین زن دنیا.»
افراسیاب از راه رسید و کنار او نشست و گفت: «حالا عکس درست میشود. »
رضاداد دوربین را بالا می گیرد و دکمه را فشار میدهد تیلیک» و زیر لب می گوید: «مرغان عشق! »
____♡♢♡____
#پ.ن1: اگر از خواندن#شب_و_قلندر لذت بردید جلد دم آن یعنی #شباویز را از دست ندهید.
#پ.ن2: داستان در دوره ی تاریخی گذر از قاجار به پهلوی روایت شده است،
شما می توانید گوشه ای از اتفاقات آن دوره را با حضور استاد کمال الملک،فرخی یزدی، دهخدا آقای مدرس در داستان ببینید.
📚 @khat_bee_khat