#معرفی_کتاب
#دعبل_و_زلفا
#مظفر_سالاری
#انتشارات_به_نشر
✅دعبل و زلفا، روایتی عاشقانه از شاعری که مورد عنایت امام رضا(ع) بوده است😍👌
داستان روایت عشقی آتشین که در اثر باد های سهمگین روزگار خاموش نشد!...❤️❤️
اگر دلت می خواهد جان تازه بگیری😌
و محبت امام به دلت مزه کند این رمان را از دست نده…😉👌
با امام که باشی پادشاه عالمی😌😌
دور که شدی خوار و زبون دیگرانی😞😔
خط به خط, همراه ما باشید🌹🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#دعبل_و_زلفا
#بخشی_از_متن_کتاب
✅گریه های دعبل انگار پایانی نداشت.😭
میان هق هق گفت:
ببین کار من بیچاره به کجا کشیده که ابن سیار باید یادآوری ام کند! 😱🤦♂
نمی دانم این روزها حواسم کجاست !😔😞
زلفا اشک شوهرش را با دستمال تمیزی پاک کرد.
این صندوق چیست؟!🤔
دعبل درش را باز کرد و از میان پارچه های سفید، کیسه ای گلدوزی شده را بیرون آورد
و توی دستان لرزان همسرش گذاشت.
زلفا آن را بوسید و بویید. هنوز معطر است!...😍
خط به خط, همراه ما باشید🌹🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#دعبل_و_زلفا
#بخشی_از_متن_کتاب
✅دعبل صدای دختر را در نخستین منزل به یاد آورد که بر سر نگهبانان فریاد کشیده و برای وضو آب خواسته بود.
- عجبا! این چه مسلمانی است که بنده خدایی برای نمازش ظرفی آب می خواهد و دریغ می کنید؟ 😡
اینجا کربلاست که آب را بر ما بسته اید یا این کاروان زنان و کودکان اهل بیت پیامبر خداست که به اسیری به کوفه و شام برده می شوند؟😏
نگهبانی رو به زنان و دختران اسیر غریده بود:
- رافضیان نماز نخوانند، عذاب ایشان و دردسر ما کمتر است! 😒
چرا می خواهی با این تکلف نمازی بخوانی که مقبول نیست؟🧐
- تا ببینیم نماز چه کسی را می پذیرند و آن که مستحق عذاب است، کیست!😉
- بیچاره آن گردن شکسته ای که صاحبت خواهد شد! 😒
مگر آنکه از همان اول زبانت را ببرد و خیال خودش را راحت کند.😆
دعبل هنوز او را ندیده بود. در شلوغی کنار چاه، دلوی آب کشیده و آفتابه مسی اش را پر کرده و برایش برده بود:
-بفرما! این هم آب. ظرفش را هم پیش خودت نگه دار تا هر بار در جمع نامحرمان از فریادت کمک نخواهی.😕🤦♂
هر بار به آب نیازی بود، چون صفورا بگوتا همچو موسی از چاه مدین برایت آب حاضر کنم.😌
دختر به کنیزی اشاره کرده بود که آفتابه را بگیرد و این مصرع را خوانده بود:
رزقی که برایم مقدر شده، هرگز از دستم نمی رود.☺️👌
دعبل جا خورده بود.😳
پرسیده بود: شاعرش را می شناسید؟😅🙈
دختر با بیت بعدی همان شعر جوابش را داده بود:
- قومی که اگر اوصافشان گفته شود، بخشنده ان، بی همتا، دلاورشان بی بدیل و شاعرشان یگانه است.☺️👌
هیچ گاه از شنیدن شعری از خودش آن قدر لذت نبرده بود!...😌
خط به خط, همراه ما باشید🌹🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این شما و این بریده های ناب و کوتاه کتاب زیبای
#دعبل_و_زلفا
#پیشنهاد_ادمین 👌
خط به خط, همراه ما باشید🌹🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#معرفی_کتاب
#پنجشنبه_فیروزه_ای
#سارا_عرفانی
#انتشارات_نیستان
✅عاشق ها فکر می کنند رنگ آسمان فیروزه ای است، پنجشنبه ها فیروزه ای است. ☺️
شاید آن ها از پشت پنجره خاصی آسمان را فیروزه ای دیده اند😉
شاید پنجره شان فولاد بوده پنجه انداخته اند به شبکه های پنجره و آسمان را دزدیده اند🤷♀
راست می گویند: از پشت پنجره فولاد، آسمان عاشقان فیروزه است....😭👌
#خلاصه_داستان👇
"پنجشنبه فیروزهای" روایتی از یک #دانشجو ست که به سادگی مخاطب با آن همذات پنداری می کند؛ ☺️👌
دانشجویی که اهل ادا در آوردن نیست.
رمان وارد رابطه ظریف چند دختر دانشجو میشود که برای زیارت راهی #مشهد شدند.
نویسنده با زیرکی و در عین حال توجه به جنبه های مختلف، مخاطب را به درون تو در توی ذهن #دختران_جوان_دانشجویی میبرد که در این سفر همراهند.🧐🤔
این رمان، از لحاظ بیان رویدادهای داستانی اثری به شدت #امروزی است.😍👌
به عبارت سادهتر این رمان در زمره آثار آپارتمانی و لوکس و شبه روشنکفرانه است!...😌
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#پنجشنبه_فیروزه_ای
#بخشی_از_متن_کتاب
✅دختر دیگری چند ردیف جلوتر بند کیفش را روی شانه انداخت و وقتی داشت از کلاس بیرون میرفت، برایش دست تکان داد.👋
پسر هم دست تکان داد.
ورق ها را مرتب کرد و جلو دختر گرفت که همچنان لبخند شیطنت آمیزی به لب داشت. 😉
گفت: «باشه، بگیر!»😕
دختر که فاتحانه ورقه ها را در کوله پشتی میگذاشت، گفت:😌
«ممنونم! کپی می کنم فردا می آرم. اگه توام لطف کنی بقیهشو بیاری خیلی عالی میشه.»😉😁
ـ باشه. می آرم...😕
پسری که تا آن موقع کنارش نشسته بود بلند شد.
با چشم به کوله او اشاره کرد و گفت: «اونم بی زحمت کپی کن فردا بیار. یادت نره.»☺️
ـ یادم نمی ره. برو خوش باش!😞
بعد نفس عمیقی کشید و به دختر گفت:
«پس بوی ادکلن تو بود که از اول ساعت، تمام کلاس رو برداشته بود. درسته؟😁
الآن که اومدی نزدیکم متوجه شدم.»😉
ابروهای پیوسته دختر در هم رفت و یک قدم عقب گذاشت. گفت: «ببخشید... اذیتت کرد؟»😱🤦♀
ـ اصلاً!... اتفاقاً خیلی عالی بود. میشه گفت دیوانه کننده بود.😍
معلومه فِیک نیست. حتماً کلی به خاطرش پیاده شدی! ولی معلومه خوش سلیقه ای. آفرین!😉👌
ـ لطف داری. اگه زنونه نبود می گفتم قابل نداره.😅🙈
هر دو خندیدند...
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#پنجشنبه_فیروزه_ای
✅خاطره بد آموزی کتاب😉
نخوانده بودمش…
فقط از یک فرد فهیم تعریفش را شنیده بودم.🤷♀
کتاب را به چند نفر دادم که بخوانند…📖
یک نفر که کتاب را پس آورد، گفت:
این چه کتابی است؟😡 بدآموزی دارد!😒
آنقدر ترسیدم که همان روز شروع کردم به خواندن کتاب…😱
به هرجای کتاب که می رسیدم باخودم می گفتم: عه عه عه این جایش بدآموزی دارد.😳🤦♀
اما جلوتر که می رفتم می دیدم آنکه مسئله ی خاصی نبود…😞😐
کلی موقع خواندن کتاب با خودم حرف می زدم:اینجا؟🧐🤨
خب اینجا واقعیتهای تلخ جامعه است…🤷♀
پس اینجای کتاب بدآموزی دارد؟!🤔
خب مسلم است که همه ی دین خواب و اعجازهای عجیب نیست! بالاخره اتفاق می افتد…😕😞
آهاااان اینجا بد آموزی دارد؟🙄
اسمش را نمی شود بدآموزی گذاشت. هرگز…😩
اما کمی ایراد در بهترین کتاب ها هم قابل اغماض است!😌👌
جلو تر که رفتم….
من شده بودم غزاله…
با غزاله زیارت نامه می خواندم…
با نگاه غزاله کاشی های حرم را نقاشی می کردم…
با پاهای غزاله به حرم می رفتم و برمی گشتم…
با زبان غزاله جامعه کبیره را می خواندم…😭
به آخر کتاب که رسیدم دیدم من زیارت جامعه را باغزاله فهمیدم…😭
کتاب را که بستم فهمیدم اصلا من غزاله ام…
بعد عجیب دلم هوایی مشهد شد…😭
در دلم زمزمه کردم هر که قصد زیارت دارد باید اول پنجشنبه ی فیروزه ای را بخواند!☺️👌
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776