eitaa logo
*خط به خط...
140 دنبال‌کننده
629 عکس
34 ویدیو
9 فایل
#کتاب ها خدای خطوط اند... و خطوط خدای کلمات.. و این میان... چه خبر از خدای من؟!
مشاهده در ایتا
دانلود
✅اول ازدواج‌شان و آغاز راه زندگی مشترک بود.❤️ هر دو پیش رسول خدا (ص) آمدند.🙂 پیامبر (ص) معلم زندگی بهتر و تدبیر منزل انسان‌ها بود.😌 نوبت که به کارهای خانه رسید، پیامبر (ص) پیشنهاد کرد: «کارهای‌خانه برای فاطمه (س) و کارهای بیرون از خانه برای‌علی (ع)»☺️👌 لبخند بر لبان فاطمه (س) نشست و گفت: «خدامی‌داند که من چقدر از این تقسیم خوشحالم!»😌 کارهای خانه کم نبود؛😞 اما زهرا (س) خوشحال و راضی بود.😍 می‌گفت: «از سعادتمندی زن این است که بی‌دلیل در گذر نگاه نامحرم‌ها نباشد».👀❌ آرد کردن جو یا گندم تا پخت نان طبخ و آماده کردن غذا همه بر دوش فاطمه (س) بود.😢 کارهای مربوط به خانه یک طرف، رسیدگی به بچه‌ها و هم‌بازی شدن با آنها هم طرف دیگر.😩 علی (ع) آب خوردن تهیه می‌کرد💦 برای منزل هیزم می‌آورد، خریدهای خانه را انجام می‌داد و غیره؛ اما فقط کارهای بیرون منزل را انجام نمی‌داد. اگر فرصتی می‌یافت، خانه را جارو و به زهرایش در کارهای خانه کمک می‌کرد.😌😍 آن روز پیامبر (ص) مهمان خانه‌شان بود. مهمان زودتر از موعد رسید.😱 دختر و دامادش را دید که با هم نشسته‌اند به پاک کردن عدس. ☺️👏 با لبخندی که نشان از خرسندی و خوشحالی بود، گفت: «خدا به مردی که در کار خانه به همسرش کمک می‌کند به اندازهٔ موهای بدنش ثواب عبادت می‌دهد»😉👌 خط به خط, همراه ما باشید🌹🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
(جلد اول) ✍امروز بناست مهمان به خانه بیاید قبل از اینکه مهمان ها بیایند، مادر به اتاق رفته و دارد به خودش می رسد.💄💅 (پیام: زن بیش از آن که به آراستگی در خانه و در حضور شوهر پایبند باشد، باید نگران آراستگی خود در مقابل دیگران باشد🤦‍♀) پدر هم سر و وضعش را مرتب کرده و منتظر است👨‍💼 ( پیام: لازم نیست پدر هم در خانه سر و وضع مرتبی داشته باشد. سر و وضع مرتب برای افرادی غیر از اعضای خانه است😕) صدای زنگ آمد. الآن وقت آمدن مهمان ها نیست. 🤷‍♀ مادر آیفون را برداشت. مرد همسایه است.👨 پدر به مادر می گوید: من حال ندارم.😞 ببین چکار دارد. اگر با من کار دارد بگو نیست. 😕 (پیام: دروغ کار زشتی نیست. هر وقت دلت خواست می توانی از آن استفاده کنی😌) همسایه آش نذری آورده. مادر با همان لباس خانگی دم در می رود و تنها یک چادر بر سرش انداخته که...🤭 در را که باز می کند، حواسش نیست که چادرش کنار رفته. 😨 همسایه کاسه آش را به مادر می دهد. آستین لباس مادر کوتاه است.😓 مادر دست دراز می کند و آش را می گیرد.😑 (پیام: حجاب تعریف خاصی دارد. وقتی که یک نامحرم دم در می آید می توانی خیلی بازتر از وقتی باشی که می خواهی به خیابان بروی🤷‍♀) چند سالی گذشته. دختر و پسر خانواده دوره نوجوانی را تجربه می کنند. درِ خانه به صدا درآمده. پسر همسایه است.👱‍♂ آش نذری آورده. دختر چادرش را سر می کند و با همان لباس خانه دم در می رود.😞 پسر همسایه کاسه آش را به دختر می دهد. دختر با لبخندی کاسه آش را می گیرد.☺️ پسر همسایه هم لبخندی می زند و می رود...😉 اما داستان به این جا خاتمه نمی یابد. 😞 دختر امروز تلفن همراه خود را در خانه جا گذاشته.📱 دیشب تلفن های مشکوکی به او زده می شد. 🤨 چند شب پیش هم که مادر نیمه شب بلند شده بود، صدای دختر را در حال گفت و گوی تلفنی شنیده بود 🤫 مادر گوشی دختر را برمی دارد. به صندوق پیام های گوشی سرکی می کشد.👀 پیام هایی را می بیند که سرگیجه می گیرد😰😓 از متن پیام ها متوجه می شود که پسر همسایه با وساطت یک کاسه آش و چادری که درست بر سر نشده بود، با دخترش دوست شده!...😱😡 خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
📚 1 ✂️✂️✂️ افتخار سکونت سه روزه در خانه‌ خدا نصیب علی و مادر‌علی ‌(ع) شد.☺️🤲 و این احترام هنوز باقی است👌 از تولد علی (ع) تا سه روز همه می‌توانند خانه‌نشین مساجد بشوند. 😌 یک فلسفه‌ی اعتکاف، قدرشناسی مقام امیرالمومنین است.😉😍 خط به خط،همراه ماباشید🌷 https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
📚 ۲✂️✂️✂️ دخترانش را می­ نشاند روی پایش.🤗 در عرب رسم نبود « دخترداری»…😔 علی با آن­ها بازی می­ کرد. نازشان را هم می­ خرید😌 چنان محترم بزرگشان کرد که وقتی زینب وارد اتاق می­ شد، حسین مقابلش بلند می­ شد.😲🤭 خودش خدا را یاد کودکانش می­ داد😍👏 ریشه ­ای، که حتی با تمام مصیبت­ها هم خشک نمی ­شد❌ . ثمر دختر علی در کربلا بود که ماندگاری قیام برادر شد... 💪حماسه ­ زینب! ❌دختر را لوس نمی­ کرد ✅مقاوم بار می ­آورد ❌دختر را ضعیف نمی­ کرد ✅ مجاهدت یادش می ­داد دخترانه ­های دختران علی مادرانه ­های دختران علی شد زنانگی­ های کربلایی…✊💪 دختران علی یزید را خوار و خفیف کردند. علی پدر زن نمونه ­ کربلاست. زینب آن­قدر شخصیت عظیمی دارد که می­ شود؛ زینب کبری👌 خط به خط،همراه ماباشید🌷 https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
✅پول نان دو نفر با هم به سفر رفتند. هنگام غذا خوردن یکی از آنان 5 قرص نان و دیگری 3 قرص نان از توشه خود سر سفره گذاشت. 🍞🍞🍞 در این هنگام رهگذری از کنار آنان گذشت آنان او را بر سر سفره خود دعوت کردند. رهگذر پذیرفت و سه نفری مشغول خوردن نان ها شدند. 🧔👱‍♂👨 همه نان ها را خوردند. رهگذر 8 دینار به آنان داد.💰 دو همسفر درباره تقسیم 8 دینار اختلاف نظر داشتند. کسی که 3 قرص نان روی سفره گذاشته بود، به همسفرش گفت 8 دینار را به صورت مساوی بین خود تقسیم کنیم😕 کسی که 5 قرص نان روی سفره گذاشته بود، گفت نه. پول را باید به تعداد نان هایی که هر کدام روی سفره گذاشته ایم تقسیم کنیم. 🤷‍♂ آنان نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند تا آن حضرت درباره چگونگی تقسیم 8 دینار بین آنان قضاوت کند. امیر المؤمنین علیه السلام به آنان فرمود: با هم سازش کنید. این 8 دینار ارزش دعوا ندارد. 😒 آنان گفتند: شما به عدالت داوری کنید. امیر مؤمنان فرمود: کسی که 5 قرص نان سر سفره گذاشت، 7 دینار مال اوست و کسی که 3 قرص نان سر سفره گذاشت، 1 دینار مال اوست😳 آنان از علت سؤال کردند🤔 امام فرمود: شما سه نفری هر قرص نان را با هم خورده اید. بنابراین هر نان را سه قسمت کرده اید و مجموعا 24 قسمت شده 4⃣2⃣ هر کدام از شما سه نفر، 8 قسمت از 24 قسمت نان ها را خورده اید8⃣ یعنی هر کدام از شما دو قرص کامل و دو سوم یک قرص نان خورده اید پس کسی که سه قرص نان روی سفره گذاشته 8 ثلث از 9 ثلث نان های خود را خورده و تنها یک ثلث نان او را رهگذر خورده است. 1⃣ همچنین طرف مقابل 15 ثلث نان داشته (5*3) که 8 قسمت آن را خود وی و 7 قسمت را رهگذر خورده است.7⃣ چون رهگذر به تعداد نان ها (8 قرص)، 8 دینار به شما داده است یک دینار سهم کسی است که 3 قرص نان روی سفره گذاشته است. در نتیجه، 7 دینار سهم کسی است که 5 قرص نان روی سفره گذاشته است!... خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
✅آیا نباید خون گریست بر این داغ و مصیبت بزرگ؟😭 نورا این پرسش را آن‌قدر محکم و قاطع پرسید که کسی جرئت نکرد سخنی بگوید.😥 در مدتی که نورا داشت ماجرای سقیفه را تعریف می‌کرد، جز صدای نفس، هیچ‌صدایی از مجلس برنخاسته بود. - با این اوضاع، شما چگونه می‌گویید که امت پیامبر بر خلافت ابوبکر اجماع کرده‌اند؟!😒 کجای این روش اجماع امت رسول خدا بر خلافت ابوبکر است؟🤔 یونس ناچار شد لحظاتی روی پاهای خود بنشیند. اما وقتی نگاه‌های عتاب‌آلود اطرافیان را دید🙄 دوباره برخاست و روی پا ایستاد. نورا رو به هارون کرد و ادامه داد: «اگر این‌گونه اجماع امت بر خلافت ابوبکر اعتبار دارد، چرا سایر خلفای بنی‌امیه امام نباشند؟🧐 با این وصف باید معاویه و یزید و خلفای دیگر بنی‌امیه را هم امام بدانیم🤷‍♀ درحالی‌که هیچ‌کس در کفر آنان شکی ندارد چرا؟ چون پیروان آنان صدها برابر پیروان ابوبکر بوده است.»😉👌 خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
حکیمه خاتون آرام آرام پیش آمد و در یک قدمی رسول ایستاد و پرسید: آن جانماز را که تربتِ کربلا بود همراهت آورده ای؟!😥 رسول سری تکان داد. دست کرد توی جیبش و جانمازِ کوچکِ سبزی را بیرون آورد و طرفِ حکیمه خاتون بُرد حکیمه خاتون جانماز را گرفت و نگاهش کرد و گفت: 😔 می شود برای من باشد؟! تا همیشه!😢 رسول سری تکان داد. از سر و صورتش آبِ باران می چکید 💦💦 و شانه اش از شدّت گریه تکان می خورد. 😭😭 حکیمه خاتون نگاهش کرد و گفت: حالا برو ...😔🙏 رسول توی هق هقِ گریه گفت: برای همیشه؟...😪 خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
1   این نماز است ام‌جمیل! روزه است! رضای خداست! این یک اعدام مذهبی است!😰 یک اعدام اعتقادی! تو فقط برای رضای خدا این زن را می‌کُشی!😒 حتی آن موقع که چاقو را می‌‎گذاری زیر گلویش...😱 هیچ نباید به عمه حمیرا فکر کنی🤫 نه عمه حمیرا و نه هیچ کسِ دیگر... فقط خدا...😕 عمه حمیرا هم یک بهانه است تا رضایت خدا به دست آید!🤭 خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
2 قرار است با دست‌های خودم زنی را بِکُشم 😱 و سحرگاه پاییزی در مه او را زیر درخت سیب دفن کنم. 🤦‍♀ کشتن یک آدم خیلى سخت است.😣 «خیلی سخت» واژه‌ای است که از ترکیب حروف الفبایی به وجود آمده است؛ حروفی که قادر نیستند حق مطلب را ادا کنند و حقیقت یک واقعه را، آن‌طور که هست، نشان دهند.😒 اصلاً حقیقت یک واقعه هرگز نشان داده نمی‌شود! 😞 حقیقت هر واقعه‌ای فهمیدنی است! گفتنش سخت است😞 نوشتنش سخت است😖 تجربه‌اش سخت است. 😫 اما فکر کنم از آن سخت‌تر روزهای بعدش باشد. نه... چرا می‌گویم روزهای بعد؟! همان ثانیه‌های بعد...👌 همان اولین ثانیه. درست به ‌اندازۀ یک تیک از عقربۀ ثانیه‌شمار ساعت‌ها! 🕐 سخت‌تر از کُشتَن آن است که مجبوری تا آخر عمر دربارة اتفاقی که در چند ثانیه رخ داده است فکر کنی😢 و هر‌بار که درباره‌اش فکر می‌کنی انگار که قرار است از نو دوباره همان آدم را به همان شکل ابتدایی بِکُشی! 😰 حسّ غریب و کشف‌ناشده‌ای است که نه به نوشتن می‌آید و نه به روایت‌کردن. حس گنگ و مبهمی که تا دچارش نباشیم و تجربه‌اش نکنیم هرگز نمی‌توانیم به اعماق تاریک و مجهول و مخوفش راه پیدا کنیم😓 دالان هزار‌توی ناپیدایی که اگر کسی پا به درونش بگذارد دیگر هیچ‌وقت... هیچ‌وقت... قادر به خروج از این دالان نیست!😭 «کُشتن» یک شناسنامۀ جدید است؛ یک برگِ هویّت تازه... خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
شترمرغ با نوکش او را از زمین بلند کرد و توی پنجه های خاردار دیو گذاشت.😱 اسب به دیو گفت: پسر را زمین بگذار 😤 پرنده که به هوش آمده بود گفت: «بگ... بگذارش ش ش...»😰 و پشت گوش های اسب پنهان شد.🤫 دیو گردنش را تا نزدیک پرنده دراز کرد و گفت: ترسیدم! چه پرنده ترسناکی! 😒 چشم می گذارمش زمین.😉 دیو تیهان را روی زمین پرت کرد.😢 شترمرغ این بار به سراغ فیروز رفت و او را برداشت و به دیو داد. دیو در حالی که فیروز را مثل توپ از این دست به آن دست می انداخت به اسب سرخ گفت: بگو ببینم اگر یک دیو سوارت شود تا او را به مقصد برسانی چی؟ آن وقت بخشیده می شوی یا نه؟😏 اسب سرخ گفت: شوخی بامزه ای بود! حالا بگو ببینم اگر یک فرشته سوار تو بشود چی؟😉 دیو فیروز را روی زمین قل داد و با دستپاچگی گفت: خب... خب... 😰😓 اسب سرخ گفت: فکر می کنم از یک موش خرما هم کوچولوتر و بیچاره تر بشوی.😠 آن وقت این شترمرغ اولین کسی است که یک لگد محکم بهت می زند. 😀 چون حالش از بوی گند تو بهم می خورد!... خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
✍زانوهایم را بغل می‌گیرم و می‌پرسم: یعنی حزقیل هیچوقت عاشق صیانه نبود؟🤔 یا صیانه عاشق فرزندانش؟😢 حبابه دستی به خالش می‌کشد و می‌گوید: از این تعریف های افسانه‌ای بی‌سروته که نامش عشق است، دست بردار دخترم! 🤦‍♀ عشق در نظر تو چیست؟ بندی در پا؟!😕 اگر این‌گونه فکر می‌کنی باید بگویم که تو فرصت عاشقی را از دست داده‌ای😞 عشق باید به تو فرصت پرواز بدهد👌 دردهای مزمن و همیشگی ، زخم‌های عمیق و باز نامش عشق نیست🤷‍♀ عشق موهبت پروردگار است❤️ اشتیاقی که خدا به بندگانش داده تا راه آسمان را به آن‌ها نشان دهد لذت عشق حقیقی را😍 گاهی گذشتن و رفتن برای رسیدن به معشوق حقیقی، اثبات عاشقی‌ست!...😌 خط به خط, همراه ما باشید🌹 🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
📖 🧕دختر ایستاد. چشم در چشم محبوبش، در حالی که دستانش را می فشرد گفت: «چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمی روی؟»❓ سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد.🤕 راحیل ادامه داد: «ما معاویه و شامیان را شناخته ایم. کسی که مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است. دیده ایم که چگونه با تزویر سخن می گوید و چگونه خیانت پیشه می کند. پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»⁉️ «این سخن را از روی فکر می گویی؟»😟 «آری به خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.»🖐 «می دانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟»😕 «بهایش سنگین تر از مادرم بود؟ سنگین تر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.»❗️ «رفتن به سوی کوفه یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.»😥 « داشتن تو مرا کفایت می کند... به سوی علی برو....»😊 خط به خط, همراه ما باشید🖤 https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776