#فاطمه_علی_است
#بخشی_از_متن_کتاب
✅اول ازدواجشان و آغاز راه زندگی مشترک بود.❤️
هر دو پیش رسول خدا (ص) آمدند.🙂
پیامبر (ص) معلم زندگی بهتر و تدبیر منزل انسانها بود.😌
نوبت که به کارهای خانه رسید، پیامبر (ص) پیشنهاد کرد:
«کارهایخانه برای فاطمه (س) و کارهای بیرون از خانه برایعلی (ع)»☺️👌
لبخند بر لبان فاطمه (س) نشست و گفت:
«خدامیداند که من چقدر از این تقسیم خوشحالم!»😌
کارهای خانه کم نبود؛😞
اما زهرا (س) خوشحال و راضی بود.😍
میگفت: «از سعادتمندی زن این است که بیدلیل در گذر نگاه نامحرمها نباشد».👀❌
آرد کردن جو یا گندم تا پخت نان
طبخ و آماده کردن غذا
همه بر دوش فاطمه (س) بود.😢
کارهای مربوط به خانه یک طرف،
رسیدگی به بچهها و همبازی شدن با آنها هم طرف دیگر.😩
علی (ع) آب خوردن تهیه میکرد💦
برای منزل هیزم میآورد،
خریدهای خانه را انجام میداد و غیره؛
اما فقط کارهای بیرون منزل را انجام نمیداد.
اگر فرصتی مییافت، خانه را جارو و به زهرایش در کارهای خانه کمک میکرد.😌😍
آن روز پیامبر (ص) مهمان خانهشان بود.
مهمان زودتر از موعد رسید.😱
دختر و دامادش را دید که با هم نشستهاند به پاک کردن عدس. ☺️👏
با لبخندی که نشان از خرسندی و خوشحالی بود، گفت:
«خدا به مردی که در کار خانه به همسرش کمک میکند به اندازهٔ موهای بدنش ثواب عبادت میدهد»😉👌
خط به خط, همراه ما باشید🌹🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#من_دیگر_ما (جلد اول)
#بخشی_از_متن_کتاب
✍امروز بناست مهمان به خانه بیاید
قبل از اینکه مهمان ها بیایند، مادر به اتاق رفته و دارد به خودش می رسد.💄💅
(پیام: زن بیش از آن که به آراستگی در خانه و در حضور شوهر پایبند باشد، باید نگران آراستگی خود در مقابل دیگران باشد🤦♀)
پدر هم سر و وضعش را مرتب کرده و منتظر است👨💼
( پیام: لازم نیست پدر هم در خانه سر و وضع مرتبی داشته باشد.
سر و وضع مرتب برای افرادی غیر از اعضای خانه است😕)
صدای زنگ آمد.
الآن وقت آمدن مهمان ها نیست. 🤷♀
مادر آیفون را برداشت.
مرد همسایه است.👨
پدر به مادر می گوید:
من حال ندارم.😞
ببین چکار دارد. اگر با من کار دارد بگو نیست. 😕
(پیام: دروغ کار زشتی نیست. هر وقت دلت خواست می توانی از آن استفاده کنی😌)
همسایه آش نذری آورده.
مادر با همان لباس خانگی دم در می رود و تنها یک چادر بر سرش انداخته که...🤭
در را که باز می کند، حواسش نیست که چادرش کنار رفته. 😨
همسایه کاسه آش را به مادر می دهد.
آستین لباس مادر کوتاه است.😓
مادر دست دراز می کند و آش را می گیرد.😑
(پیام: حجاب تعریف خاصی دارد.
وقتی که یک نامحرم دم در می آید می توانی خیلی بازتر از وقتی باشی که می خواهی به خیابان بروی🤷♀)
چند سالی گذشته.
دختر و پسر خانواده دوره نوجوانی را تجربه می کنند.
درِ خانه به صدا درآمده.
پسر همسایه است.👱♂
آش نذری آورده.
دختر چادرش را سر می کند و با همان لباس خانه دم در می رود.😞
پسر همسایه کاسه آش را به دختر می دهد.
دختر با لبخندی کاسه آش را می گیرد.☺️
پسر همسایه هم لبخندی می زند و می رود...😉
اما داستان به این جا خاتمه نمی یابد. 😞
دختر امروز تلفن همراه خود را در خانه جا گذاشته.📱
دیشب تلفن های مشکوکی به او زده می شد. 🤨
چند شب پیش هم که مادر نیمه شب بلند شده بود، صدای دختر را در حال گفت و گوی تلفنی شنیده بود 🤫
مادر گوشی دختر را برمی دارد.
به صندوق پیام های گوشی سرکی می کشد.👀
پیام هایی را می بیند که سرگیجه می گیرد😰😓
از متن پیام ها متوجه می شود که پسر همسایه با وساطت یک کاسه آش و چادری که درست بر سر نشده بود،
با دخترش دوست شده!...😱😡
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
📚#پدر
#بخشی_از_متن_کتاب 1
✂️✂️✂️
افتخار سکونت سه روزه در خانه خدا نصیب علی و مادرعلی (ع) شد.☺️🤲
و این احترام هنوز باقی است👌
از تولد علی (ع) تا سه روز همه میتوانند خانهنشین مساجد بشوند. 😌
یک فلسفهی اعتکاف، قدرشناسی مقام امیرالمومنین است.😉😍
خط به خط،همراه ماباشید🌷
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
📚 #پدر
#بخشی_از_متن_کتاب ۲✂️✂️✂️
دخترانش را می نشاند روی پایش.🤗
در عرب رسم نبود « دخترداری»…😔
علی با آنها بازی می کرد.
نازشان را هم می خرید😌
چنان محترم بزرگشان کرد که وقتی زینب وارد اتاق می شد، حسین مقابلش بلند می شد.😲🤭
خودش خدا را یاد کودکانش می داد😍👏
ریشه ای، که حتی با تمام مصیبتها هم خشک نمی شد❌
.
ثمر دختر علی در کربلا بود که ماندگاری قیام برادر شد...
💪حماسه زینب!
❌دختر را لوس نمی کرد
✅مقاوم بار می آورد
❌دختر را ضعیف نمی کرد
✅ مجاهدت یادش می داد
دخترانه های دختران علی
مادرانه های دختران علی
شد زنانگی های کربلایی…✊💪
دختران علی یزید را خوار و خفیف کردند.
علی پدر زن نمونه کربلاست.
زینب آنقدر شخصیت عظیمی دارد که می شود؛ زینب کبری👌
خط به خط،همراه ماباشید🌷
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#قضاوت_های_امیرمومنان
#بخشی_از_متن_کتاب
✅پول نان
دو نفر با هم به سفر رفتند.
هنگام غذا خوردن یکی از آنان 5 قرص نان و دیگری 3 قرص نان از توشه خود سر سفره گذاشت. 🍞🍞🍞
در این هنگام رهگذری از کنار آنان گذشت
آنان او را بر سر سفره خود دعوت کردند. رهگذر پذیرفت و سه نفری مشغول خوردن نان ها شدند. 🧔👱♂👨
همه نان ها را خوردند.
رهگذر 8 دینار به آنان داد.💰
دو همسفر درباره تقسیم 8 دینار اختلاف نظر داشتند.
کسی که 3 قرص نان روی سفره گذاشته بود، به همسفرش گفت 8 دینار را به صورت مساوی بین خود تقسیم کنیم😕
کسی که 5 قرص نان روی سفره گذاشته بود، گفت نه. پول را باید به تعداد نان هایی که هر کدام روی سفره گذاشته ایم تقسیم کنیم. 🤷♂
آنان نزد امیرالمؤمنین علیه السلام رفتند تا آن حضرت درباره چگونگی تقسیم 8 دینار بین آنان قضاوت کند.
امیر المؤمنین علیه السلام به آنان فرمود:
با هم سازش کنید. این 8 دینار ارزش دعوا ندارد. 😒
آنان گفتند: شما به عدالت داوری کنید.
امیر مؤمنان فرمود:
کسی که 5 قرص نان سر سفره گذاشت، 7 دینار مال اوست
و کسی که 3 قرص نان سر سفره گذاشت، 1 دینار مال اوست😳
آنان از علت سؤال کردند🤔
امام فرمود:
شما سه نفری هر قرص نان را با هم خورده اید.
بنابراین هر نان را سه قسمت کرده اید و مجموعا 24 قسمت شده 4⃣2⃣
هر کدام از شما سه نفر، 8 قسمت از 24 قسمت نان ها را خورده اید8⃣
یعنی هر کدام از شما دو قرص کامل و دو سوم یک قرص نان خورده اید
پس کسی که سه قرص نان روی سفره گذاشته
8 ثلث از 9 ثلث نان های خود را خورده و تنها یک ثلث نان او را رهگذر خورده است. 1⃣
همچنین طرف مقابل 15 ثلث نان داشته (5*3) که 8 قسمت آن را خود وی و 7 قسمت را رهگذر خورده است.7⃣
چون رهگذر به تعداد نان ها (8 قرص)، 8 دینار به شما داده است
یک دینار سهم کسی است که 3 قرص نان روی سفره گذاشته است.
در نتیجه، 7 دینار سهم کسی است که 5 قرص نان روی سفره گذاشته است!...
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#کیمیاگر
#بخشی_از_متن_کتاب
✅آیا نباید خون گریست بر این داغ و مصیبت بزرگ؟😭
نورا این پرسش را آنقدر محکم و قاطع پرسید که کسی جرئت نکرد سخنی بگوید.😥
در مدتی که نورا داشت ماجرای سقیفه را تعریف میکرد، جز صدای نفس، هیچصدایی از مجلس برنخاسته بود.
- با این اوضاع، شما چگونه میگویید که امت پیامبر بر خلافت ابوبکر اجماع کردهاند؟!😒
کجای این روش اجماع امت رسول خدا بر خلافت ابوبکر است؟🤔
یونس ناچار شد لحظاتی روی پاهای خود بنشیند.
اما وقتی نگاههای عتابآلود اطرافیان را دید🙄
دوباره برخاست و روی پا ایستاد.
نورا رو به هارون کرد و ادامه داد:
«اگر اینگونه اجماع امت بر خلافت ابوبکر اعتبار دارد، چرا سایر خلفای بنیامیه امام نباشند؟🧐
با این وصف باید معاویه و یزید و خلفای دیگر بنیامیه را هم امام بدانیم🤷♀
درحالیکه هیچکس در کفر آنان شکی ندارد
چرا؟ چون پیروان آنان صدها برابر پیروان ابوبکر بوده است.»😉👌
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#بخشی_از_متن_کتاب
حکیمه خاتون آرام آرام پیش آمد
و در یک قدمی رسول ایستاد و پرسید:
آن جانماز را که تربتِ کربلا بود همراهت آورده ای؟!😥
رسول سری تکان داد.
دست کرد توی جیبش
و جانمازِ کوچکِ سبزی را بیرون آورد
و طرفِ حکیمه خاتون بُرد
حکیمه خاتون جانماز را گرفت
و نگاهش کرد و گفت: 😔
می شود برای من باشد؟! تا همیشه!😢
رسول سری تکان داد.
از سر و صورتش آبِ باران می چکید 💦💦
و شانه اش از شدّت گریه تکان می خورد. 😭😭
حکیمه خاتون نگاهش کرد و گفت: حالا برو ...😔🙏
رسول توی هق هقِ گریه گفت: برای همیشه؟...😪
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#بخشی_از_متن_کتاب 1
این نماز است امجمیل!
روزه است!
رضای خداست!
این یک اعدام مذهبی است!😰
یک اعدام اعتقادی!
تو فقط برای رضای خدا این زن را میکُشی!😒
حتی آن موقع که چاقو را میگذاری زیر گلویش...😱
هیچ نباید به عمه حمیرا فکر کنی🤫
نه عمه حمیرا و نه هیچ کسِ دیگر...
فقط خدا...😕
عمه حمیرا هم یک بهانه است تا رضایت خدا به دست آید!🤭
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#بخشی_از_متن_کتاب 2
قرار است با دستهای خودم زنی را بِکُشم 😱
و سحرگاه پاییزی در مه او را زیر درخت سیب دفن کنم. 🤦♀
کشتن یک آدم خیلى سخت است.😣
«خیلی سخت» واژهای است که از ترکیب حروف الفبایی به وجود آمده است؛
حروفی که قادر نیستند حق مطلب را ادا کنند و حقیقت یک واقعه را، آنطور که هست، نشان دهند.😒
اصلاً حقیقت یک واقعه هرگز نشان داده نمیشود! 😞
حقیقت هر واقعهای فهمیدنی است!
گفتنش سخت است😞
نوشتنش سخت است😖
تجربهاش سخت است. 😫
اما فکر کنم از آن سختتر روزهای بعدش باشد.
نه... چرا میگویم روزهای بعد؟!
همان ثانیههای بعد...👌
همان اولین ثانیه.
درست به اندازۀ یک تیک از عقربۀ ثانیهشمار ساعتها! 🕐
سختتر از کُشتَن آن است که مجبوری تا آخر عمر دربارة اتفاقی که در چند ثانیه رخ داده است فکر کنی😢
و هربار که دربارهاش فکر میکنی انگار که قرار است از نو دوباره همان آدم را به همان شکل ابتدایی بِکُشی! 😰
حسّ غریب و کشفناشدهای است که نه به نوشتن میآید و نه به روایتکردن.
حس گنگ و مبهمی که تا دچارش نباشیم و تجربهاش نکنیم هرگز نمیتوانیم به اعماق تاریک و مجهول و مخوفش راه پیدا کنیم😓
دالان هزارتوی ناپیدایی که اگر کسی پا به درونش بگذارد دیگر هیچوقت...
هیچوقت...
قادر به خروج از این دالان نیست!😭
«کُشتن» یک شناسنامۀ جدید است؛ یک برگِ هویّت تازه...
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#آسمان_چهارم
#بخشی_از_متن_کتاب
شترمرغ با نوکش او را از زمین بلند کرد و توی پنجه های خاردار دیو گذاشت.😱
اسب به دیو گفت:
پسر را زمین بگذار 😤
پرنده که به هوش آمده بود گفت:
«بگ... بگذارش ش ش...»😰
و پشت گوش های اسب پنهان شد.🤫
دیو گردنش را تا نزدیک پرنده دراز کرد و گفت:
ترسیدم! چه پرنده ترسناکی! 😒
چشم می گذارمش زمین.😉
دیو تیهان را روی زمین پرت کرد.😢
شترمرغ این بار به سراغ فیروز رفت و او را برداشت و به دیو داد.
دیو در حالی که فیروز را مثل توپ از این دست به آن دست می انداخت به اسب سرخ گفت:
بگو ببینم اگر یک دیو سوارت شود تا او را به مقصد برسانی چی؟ آن وقت بخشیده می شوی یا نه؟😏
اسب سرخ گفت:
شوخی بامزه ای بود!
حالا بگو ببینم اگر یک فرشته سوار تو بشود چی؟😉
دیو فیروز را روی زمین قل داد و با دستپاچگی گفت:
خب... خب... 😰😓
اسب سرخ گفت:
فکر می کنم از یک موش خرما هم کوچولوتر و بیچاره تر بشوی.😠
آن وقت این شترمرغ اولین کسی است که یک لگد محکم بهت می زند. 😀
چون حالش از بوی گند تو بهم می خورد!...
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#من_برمی_گردم
#بخشی_از_متن_کتاب
✍زانوهایم را بغل میگیرم و میپرسم:
یعنی حزقیل هیچوقت عاشق صیانه نبود؟🤔
یا صیانه عاشق فرزندانش؟😢
حبابه دستی به خالش میکشد و میگوید:
از این تعریف های افسانهای بیسروته که نامش عشق است، دست بردار دخترم! 🤦♀
عشق در نظر تو چیست؟
بندی در پا؟!😕
اگر اینگونه فکر میکنی باید بگویم که تو فرصت عاشقی را از دست دادهای😞
عشق باید به تو فرصت پرواز بدهد👌
دردهای مزمن و همیشگی ،
زخمهای عمیق و باز نامش عشق نیست🤷♀
عشق موهبت پروردگار است❤️
اشتیاقی که خدا به بندگانش داده تا راه آسمان را به آنها نشان دهد
لذت عشق حقیقی را😍
گاهی گذشتن و رفتن برای رسیدن به معشوق حقیقی، اثبات عاشقیست!...😌
خط به خط, همراه ما باشید🌹
🇮🇷https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#پس_از_بیست_سال
#بخشی_از_متن_کتاب 📖
🧕دختر ایستاد.
چشم در چشم محبوبش،
در حالی که دستانش را می فشرد گفت:
«چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمی روی؟»❓
سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد.🤕
راحیل ادامه داد:
«ما معاویه و شامیان را شناخته ایم.
کسی که مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.
دیده ایم که چگونه با تزویر سخن می گوید و چگونه خیانت پیشه می کند.
پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»⁉️
«این سخن را از روی فکر می گویی؟»😟
«آری به خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.»🖐
«می دانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟»😕
«بهایش سنگین تر از مادرم بود؟ سنگین تر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.»❗️
«رفتن به سوی کوفه یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.»😥
« داشتن تو مرا کفایت می کند... به سوی علی برو....»😊
#کتاب_مناسبتی
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
خط به خط, همراه ما باشید🖤
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776