#پس_از_بیست_سال
#بخشی_از_متن_کتاب 📖
🧕دختر ایستاد.
چشم در چشم محبوبش،
در حالی که دستانش را می فشرد گفت:
«چرا تو نیز چون منصور به کوفه نمی روی؟»❓
سلیم فروریخت و ناباورانه به دختر نگاه کرد.🤕
راحیل ادامه داد:
«ما معاویه و شامیان را شناخته ایم.
کسی که مادر، پدر و برادرانمان را یا جان گرفته یا فریفته است.
دیده ایم که چگونه با تزویر سخن می گوید و چگونه خیانت پیشه می کند.
پس چرا باز فریب او را بخوریم و بر علی تیغ کشیم؟»⁉️
«این سخن را از روی فکر می گویی؟»😟
«آری به خدا سوگند روز و شبی نیست که به آن نیندیشیده باشم.»🖐
«می دانی رفتن به سوی کوفه چه بهایی دارد؟»😕
«بهایش سنگین تر از مادرم بود؟ سنگین تر از برادرم منصور؟ نه، به خدا قسم که نبود.»❗️
«رفتن به سوی کوفه یعنی پشت کردن به قبیله و عشیره. همه ما را طرد خواهند کرد.»😥
« داشتن تو مرا کفایت می کند... به سوی علی برو....»😊
#کتاب_مناسبتی
#محرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
خط به خط, همراه ما باشید🖤
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776
#معرفی_کتاب
#حسین_از_زبان_حسین (علیه السلام)
#نور_از_زبان_نور✨
🍁هنگام وداع لباس کهنه ای درخواست کردم:
لباس کهنه ای برایم بیاورید که مورد طمع کسی نباشد تا آن را زیر لباس هایم بپوشم بلکه کسی بدنم را برهنه نکند. لباسی آوردند که آن را نپسندیدم و گفتم: نه این لباسی است که انسان گرفتار ذلّت آن را میپوشد. پیراهن کهنه دیگری را آوردند که پس از پاره پاره کردن آن زیر لباس هایم پوشیدم.
🍁با اهل حرم خداحافظی کردم. دخترم سکینه به شدت میگریست. او را در آغوش گرفتم و به سینه خود چسباندم و دلداری اش دادم :
«به زودی بر مصیبت مرگ من گریه های طولانی در پیش داری، تا زنده ام دلم را با اشک حسرتت نسوزان ای بهترین زنان! وقتی کشته شوم، تو برای گریستن بر من سزاوارترین هستی».
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بریده_کتاب
خط به خط, همراه ما باشید🖤
https://eitaa.com/joinchat/3071082506Cce1e021776