مادر آیینه به دست آمده با فرزندش
همه جا پر شده از عطر گل و اسپندش
گر گرفته همه شهر در اوج سرما
نیست انگار زمستان و غم اسفندش
قد کشیدهاست شبیه پدرش سروآسا
سایهاش کم نشود نیست کسی مانندش
کاش میشد که در آغوش بگیرد او را
بوسهای جا دهد اینبار روی سربندش
کاش میشد که جهان شعر شود در وصفش
کل مضمون غزل پر شود از لبخندش
کاش آرام بگیرد دل مادر اینبار
خاطراتی شده در عمق وجودش بیدار
وای انگار زمان رفت عقب سیسالی
سال شصت و غم دوری و پریشانحالی
زنده شد خاطره تلخ جداییها باز
آه در کنج دلش هست به فکر پرواز
مرد نانآور او رفت شبی باز نگشت
در دفاع از وطنش لالهوشی شد در دشت
در پی باور او رفت پسر ساعت عشق
بود این بار قرارش حرم شهر دمشق
میوه باغ دلش خنده کنان رفت که رفت
در دفاع از حرم عمه جوان رفت که رفت
کنج ایوان به در بسته نگاهش مانده
منتظر، دل نگران، خیره به راهش مانده
صبر را دوخت به پیراهن احساساتش
مثل پروانه تنش سوخت درون آتش
زینبی شد که روایت کند از دنیایش
تا غریبانه بپوشد غم ناپیدایش
روی لب با پسرش قول و قراری دارد
گوشه چشم خودش ایل و تباری دارد
اشک مهمان عزیزش شده در تنهایی
بین مردم شده نامآور نامیرایی
فصل دلتنگی او آخر تابستان شد
مثل شهریور هر سال لبش خندان شد
روز میلاد پسر هدیه به دستش دادند
جسم بیسر شده را زد به نگاهش پیوند
زیر تابوت، زنی میرود و هر بندش_
ذکر یا زینب کبری شده چون دلبندش...
#پریسامصلح
#مادران_شهید
@khatdl