eitaa logo
خط دوست
61 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
675 ویدیو
6 فایل
یک کانال خاص ☺️برا دخترای خاص😁 هنر، طنز، موسيقى🎶 مطالب علمی 🤩 رمان 📚 💢 مشاوران خوب👇 🔸مشاورخانواده @mpaknejad 🔸مشاورنوجوان و جوان 09191600459 🔸مشاور نوجوان @m_jahazi 🔸سوالات احکام ‏‪0912 452 5766 🔸شبهات اعتقادی @R_Jebreeilzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
آهسته و آرام کمی خودم را جلو کشیدم تا نوشته ها را بهتر ببینم. یخ کردم از مطالب. تمام حرفهای آرشام در ذهنم اکو وار تکرار شد! شبکۀ فرید! چند روز بعد از این که فرید با جواد دعوایش شد پیام داد و منت جواد را کشید: - حیف که میخوامت. حیف که تو کَفِتم. حیف که نمیشه ازت گذشت. باش. هرطوری که عشقت میکشه. فقط دور و بر کفترایی که مَن جَلدشون میکنم نباش. این خوبه. باشه. حواسم هست که دخترای کثافت رو بار بزنم. حالا بخند و شب هم پاشو بیا پاتوق. بی تو خفم. جواد موبایلش را نداد بخوانم. وقتی می خواند من از بالای سرش دیدم. فرید توی جواد یک جنمی دیده بود که نمی خواست از دستش بدهد. کاریزمای جمعمان بود. اگر از او می کند، همه کنده می شدیم. فرید خیلی حرفه ای عمل می کرد. نیازش به جواد شاید پولی و حضوری بود، اما اصلش این نبود. من حس می کردم که فرید برای همۀ آدم های دورش برنامه دارد. انگار یکی، یک فرمول دو صفحه ای تحویلش داده بود که دو تا قطار آدم بار بزند و ببرد وسط هِرَم. پیام که آمد، جواد محل نداد. شب دور هم توی کافۀ سیروس بودیم که فرید آمد، چه تیپی هم زده بود. انگار که آمده بود خواستگاری شاهزاده. موهای خامه ایش با ژل برق می زد. ته ریشش را زده بود و حسابی برق انداخته بود. دکمۀ اول و دوم پیراهن سیاهش باز بود و زنجیر طلای صلیبش توی چشم می نشست. دستش را کنار کت مشکی اش گرفته بود و زیر نور لامپای کافه، انگشترش برق می زد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی☔️ تا شب نرود صبح پدیدار نباشد☀️🌈 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
اول کمی نگاه کرد و بعد کم کم جلو آمد. صندلی کنار جواد خالی بود. کشید عقب و نشست. کج نشست و دستش را گذاشت پشت صندلی جواد: - میدونی که بی تو نمیگذره!!! جواد دست به سینه تکیه داده بود به صندلی و فکش محکم شده بود. - حالا هم پاشو بریم. میرم میزو حساب کنم. بلند که شد ، جواد گفت: - امشب دیگه نه! میخوام برم خونه! فرید چند ثانیه روی صورت جواد قفل کرد و بعد رفت. جواد حتی سرش را هم بلند نکرد تا رفتنش را ببیند. اما رفت که رفت. همه فرید را از دست دادند. همان شب، هم کشیده بود، هم خورده بود. سکتۀ قلبی کرد. چشمانش تا ته باز بود. صورتش کبود شده بود. زبانش بین دندان هایش له شده بود. از دهانش کف سفید بیرون زده بود. سوراخای دماغش. انگار یک وحشتی کرده بود، یک ترس بزرگ. کنار در افتاده بود. پاهایش بیرون بود، بقیه اش توی دستشویی. دختری که شب خانه اش بود، دیده بودش. بدبخت روانی شده بود تا چند وقت! خبر را آرشام برد برای جواد. آرشام کلا نسبت به دنیا دو حالت بیشتر ندارد، یا بی خیال است یا بی خیالتر. هرچند این حال ظاهریش است، اما چنان احمقانه خبر را به جواد داد که جواد پکید. بعد هم ناپدید شد. صبح آرشام آمد دنبال من، اول رفتیم کافۀ سیروس. بعد رفتیم خانه. بعد... من لال و مات بودم. آرشام سعی می کرد خودش را بیخیال نشان دهد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
🌺🍃فرق جوشانده با دمنوش...... 🍃اگر گیاه را مستقیم‌ با آب سرد یا گرم بجوشانند، جوشانده‌ای به دست می‌آید که خاصیت و اثر آن قوی‌تر از دمنوش است و در مقایسه با عرقیات گیاهی، خواص تقویتی و همچنین عطر خارج شده از گیاه بیشتر است. 🍃البته تحقیقات نشان داده است‌ جوشانده برخی گیاهان به دلیل تاثیر قوی و فوری بر برخی ارگان‌های مختلف بدن، عوارض ناگواری به دنبال دارد و می‌تواند به مسمومیت یاحتی مرگ منجر شود. 🍃در نتیجه توصیه می‌شود، برای مصارف روزانه به میزان متعادل از دمنوش استفاده و مصرف جوشانده بخصوص جوشانده گیاهان ناشناخته بدون نظر و تجویز متخصصان این حرفه اجتناب شود. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
♨️تصرف کنگره آمریکا از سال 1814تا به حال بی سابقه بوده ⭕️به گرد بودن زمین کاملا اعتقاد پیدا کردم.این تصاویر برای ما یادآور فتنه سال ۸۸ هست.مکافات بعضی کارها تو همین دنیا سرمون میاد 🌐منبع:https://www.cnn.com/2021/01/07/politics/donald-trump-electoral-college-capitol-riot/index.html پرده ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
دنیا را ڪسۍ🌷 مےتواند آباد ڪند💚 ڪہ ‌هیچ ‌دِلبستگے💠 بہ‌ دنیا ندارد....🕊 مثل حـاج قـاسـ🌹ـم! ایم که بمانیم ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
🌷نگاهی به زندگی شیهد محمودرضا بیضایی🌷 تاریخ شهادت:1392/10/29 شهید محمودرضا بیضایی در سال 1360 در خانواده ای مذهبی در تبریز متولد شد.🌱 تحصیلات📖 خود را در تبریز گذراند. در دوره تحصیلات دبیرستان به عضویت پایگاه مقاومت بسیج درآمد و حضور مستمر در جمع بسیجیان پایگاه، اولین بارقه های عشق به فرهنگ مقاومت و ایثار و شهادت را در او بوجود آورد.💫 ورزشکار بود و به ورزش کاراته 🥋علاقه داشت و از 10 سالگی به این ورزش پرداخته بود. ایشان بعد از اتمام خدمت سربازی،با اختیار خود، عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب نمود و در بهمن ماه سال 82 وارد دوره افسری دانشکده امام علی (علیه السلام) سپاه شد. 🍀 او به خاطر آشنایی با زبان عربی، با رزمندگان مقاومت اسلامی لبنان و رزمندگان حزب الله و همینطور با شیعیان مجاده عراقی و سوری ارتباطی تنگاتنگ داشت.🌼 با آغاز جنگ در سوریه از سال 90 برای دفاع ازحرم عازم سوریه شد. 👌 بعد از دو سال حضور در جبهه سوریه، در دیماه 92 همزمان با سال روز میلاد پیامبر اعظم (صلی الله علیه وآله) و امام جعفر صادق(علیه السلام) در اثر اصابت ترکش های یک تله انفجاری به فیض شهادت نائل آمد.🌷 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
7.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صندل_مکرومه ای که میتونستم آموزشش رو بذارم این بود😍‌چطور شده؟ چون خیلی درخواست بود برای اینکه یه صندل سریع ۱۰ دیقه ای یاد بده ‌ دیگه ازین صندل اسون تر نداریم ها!!!‌ این مدل رو میتونید دو ردیف یا سه ردیف هم درست کنید با رنگ های مختلف ولی من تک رنگ میپسندیدم‌‌‌ ‌ اول از همه یک نخ رو بردارید و روی صندلتون رو افقی اندازه بزنید ‌برای نخ اصلی‌ دومین دفعه یه نخ بردارید و اون رو دولا کنید اندازه رویه صندل (حدودا۱۷ سانت که دولا شدش ۸/۵ سانت میشه و بعد از برش ۷/۵ سانت میمونه! من میخواستم یکم روی پام رو بگیره)و به تعدادی که لازم دارید تا پر بشه برش بزنید🥰‌(حدودا ۱۵ تا نخ بستگی به سایز نختون داره نخ من ۴ میل بود) ‌‌ حالا نخ های کوچیک تر رو به نخ اصلی سر بندازید 😍‌‌ بعد شونه و قیچی😎 خب همین تامام تامام😋‌ ‌ واقعا کمتر از نیم ساعت زمان برد‌ امیدوارم دوست داشته باشید و درست کنید😍‌ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
🍯⚘ خدایا‌یادم‌میمونه‌‌که‌دیـــدی‌🎈 وبه‌روت‌نیاوردی🌱 ☁️ ⌈🌻🍃•°⌋ مخلوق به خالق ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
جواد از دسترس خارج شده بود. تا فردا که تشییع بود و آرشام پیدایش کرد. بازوی جواد را گرفت و سرش داد زد. جواد برگشت و چنان محکم کوبید توی گوش آرشام که صدایش در گوش منی که با فاصله ایستاده بودم پیچید. بعد همدیگر را بغل کردند. فرید نه برادر بود، نه پدر، نه هم سن. یک دوستی بود که سیگار و مواد را تعارفمان کرد. کار دستمان داد. پارتی های مختلط راهمان داد. فیلم ها را نشانمان داد. فرید لذت زندگیمان بود که حالا جواد و آرشام و همه برایش گریه می‌کردیم. استامینوفن، بروفن، ایبوپروفن... مهدوی اینها نبود. چون جواد رفت پیشش و آرام شد موقتا نشد... یعنی مهدوی هم مسکّن بود هم آتش... منتهی دو سه کاره بود... جواد بعد از یک شبی که غیب شد، جور دیگر پیدا شد. آرام شد و مثل اسفند روی آتش هم شد. نمی دانستیم مهدوی را فحش بدهیم یا دعایش کنیم. خراب آبادی شده بود جواد. بعد از همۀ این جریان ها، خانه نشین می شوم. هوای خانه تنها هوای پاکی است که حالم را خوب می کند. خانۀ ما همیشه آرام است. زندگی معمولی داریم. مادر و پدرم تفاهمشان مدل خاص خودشان است. و تز بزرگشان در آزادی دادن است؛ آنقدری که بمیری. البته بفهمی و بمیری. من حوصله فهم ندارم. الآن آزادی طلب هستم. ملیحه سر به سرم می گذارد که آزادی را باید به کسی بدهند که عقل دارد. برایش اخم می کنم، کوچکتر از من است و بزرگتر از دهانش حرف می زد. مادر طرف هیچ کدام را نمی گیرد. چون مادر نیست؛ رفیق است. یک جوری پایه است! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @khatdost