"محبت و رفاقت وسیله ی هدایت😊"
منزل ما نزديك خانه آقا ابراهيم بود.
آن زمان من شــانزده ســال داشتم. هر روز بــا بچه ها داخــل کوچه واليبال بازي ميکرديم. بعد هم روي پشــت بام مشغول کفتر بازي بودم!
آن زمان حدود 170 كبوتر داشــتم!!
موقع اذان که ميشــد برادرم به مسجد ميرفت. اما من اهل مسجد نبودم.
عصر بود و مشغول واليبال بوديم.
ابراهيم جلوي درب منزلشان ايستاده بود و با عصاي زير بغل بازي ما را نگاه ميکرد. در حين بازي توپ به ســمت آقا ابراهيم رفت. من رفتم که توپ را بياورم. ابراهيم توپ را در دستش گرفت. بعد توپ را روي انگشت شصت به زيبائي چرخاند وگفت: بفرمائيد آقا جواد!
از اينکه اســم مرا ميدانست خيلي تعجب کردم!! تا آخر بازي نيم نگاهي به آقا ابراهيم داشتم. همه اش در اين فکر بودم که اسم مرا از کجا ميداند!
چند روز بعد دوباره مشغول بازي بوديم.آقا ابراهيم جلوآمد و گفت: رفقا، ما رو بازي ميديد؟
گفتيم: اختيار داريد، مگه واليبال هم بازي ميکنيد!؟
گفت: خب اگه بلد نباشــيم از شــما ياد ميگيريم!
عصا راكنار گذاشــت، درحالي كه لنگ لنگان راه ميرفت شروع به بازي کرد. تا آن زمان نديده بودم کسي اينقدر قشنگ بازي کند!!
مجروح بود. مجبور بود يكجا بايستد. اما خيلي خوب ضربه ميزد. خيلي خوب هم توپها را جمع ميکرد.
شــب به برادرم گفتم: اين آقا ابراهيم رو ميشناســي؟ عجب واليبالي بازي میکنه!
برادرم خنديد و گفت: هنوز او را نشناختي! ابراهيم قهرمان واليبال دبيرستانها بوده. تازه قهرمان کشتي هم بوده!
با تعجب گفتم: جدي ميگي؟! پس چرا هيچي نگفت!
برادرم جواب داد: نميدونم، فقط بدون که آدم خيلي بزرگيه!
چند روز بعد دوباره مشــغول بــازي بوديم.آقا ابراهيم آمــد. هر دو طرف دوست داشتند با تيم آنها باشد. بعد هم مشغول بازي شديم. چقدر زيبا بازي ميکرد.
آخر بازي بود. از مسجد صداي اذان ظهر آمد. ابراهيم توپ را نگه داشت و بعد گفت: بچه ها مي آييد برويم مسجد؟!
گفتيم: باشه، بعد با هم رفتيم نماز جماعت.
چند روزي گذشت و حسابي دلداده آقا ابراهيم شديم. به خاطر او ميرفتيم مسجد. يکبار هم ناهار ما را دعوت کرد و كلي با هم صحبت كرديم. بعد از آن هر روز دنبال آقا ابراهيم بودم.
اگر يك روز او را نميديدم دلم برايش تنگ ميشد و واقعا ناراحت ميشدم.
یک بار با هم رفتيم ورزش باســتاني. خلاصه حسابي عاشق اخلاق و رفتارش شده بودم.
او با روش محبت و دوستي ما را به سمت نماز و مسجد كشاند.
اواخر مجروحيت ابراهيم بود. ميخواســت برگردد جبهه، يک شب توي كوچه نشســته بوديم، براي من از بچه هاي ســيزده، چهارده ساله در عمليات فتح المبين ميگفت.
همينطور صحبت ميكرد تا اينکه با يک جمله حرفش را زد: آنها با اينکه ســن و هيکلشــان از تو کوچکتر بود ولي با توکل به خدا چه حماســه هائي آفريدند.
تو هم اينجا نشسته اي و چشمت به آسمانه که کفترهات چه ميکنند!!
فرداي آن روز همه كبوترها را رد کردم. بعد هم عازم جبهه شدم.
از آن ماجرا ســالها گذشــت. حال که کارشناس مســائل آموزشي هستم میفهمم که ابراهيم چقدر دقيق و صحيح کار تربيتي خودش را انجام ميداد. او چــه زيبا امر به معروف و نهي از منكرميکــرد. ابراهيم آنقدر زيبا عمل ميکرد کــه الگوئي براي مدعيان امر تربيت بــود. آن هم در زماني كه هيچ حرفي از روشهاي تربيتي نبود.
✅✅ نکته:
خیلی از نوجوان ها و جوان های امروزی به ورزش علاقه دارن و در باشگاه های مختلف مشغول ورزش هستند. متاسفانه حضور قشر مذهبی در مکان های ورزشی کمرنگه. چه خوبه که با حضور در این مکان ها و رفاقت با نوجوان ها و جوان ها در هدایت و تربیت آن ها موثر باشیم.
🔴این خاطره نکات ظریف زیادی داره. لطفا چند بار با دقت بخونید.😊
#مسجد
#نمازجماعت
#روش_تربیت
#الگوی_عملی_باشیم
#شهید_ابراهیم_هادی
#کتاب_سلام_بر_ابراهیم
شما هم به آمرین بپیوندید 🔻🔻
@khaterate_aamerin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 نماز جماعت در ارتفاعات توچال
خوندن نماز اول وقت در فضاهای عمومی، یکی از بهترین راه های امر به معروف عملی هست.
حضور خانواده های مقید در مکان های تفریحی کمرنگ هست و اغلب به خاطر جو محیط در این مکان ها حضور ندارند.
اما این خانواده ی خوب نشون دادن که میتونیم در مکان های تفریحی حضور پیدا کنیم و حتی جو رو هم تغییر بدیم.
#نماز
#توچال
#نمازجماعت
#حضور_فعال
#نماز_اول_وقت
شما هم به آمرین بپیوندید 🔻 🔻
@khaterate_aamerin
@fars_plus