#یک_خاطره
#یک_کلاس
#یک_نکته
داشتم شعر «بانگ جرس» را در کلاس یازدهم درس می دادم .
می دانید که شعر را حمید سبزواری در دهۀ ۶۰ نوشت و جلال ذوالفنون آهنگش را ساخت که انصافا در دستگاه بیات، شوری به پا کرده و اجرای پر از حس و استادانۀ حسام الدین سراج در ارکستر گوشۀ دیگری از زیبایی را به گوش و چشم مخاطب نمایانده و نشانده است .
روی تخته نوشتم
شاعر : زنده یاد حمید سبزواری
آهنگساز: جلال ذوالفنون
خواننده: حسام الدین سراج
دستگاه : بیات اصفهان
دکلمه : فرج الله سلحشور _ بچه ها گفتند کارگردان!_ گفتم بله ولی آن زمان دکلمه کرده .
بعد توضیح دادم که در دستگاه سنتی آنهم با سه تار و سنتور شعر را چنین حماسی اجرا کردن، هنری اساسیست.
سپس آهنگ را با امکان اندکی که در اختیار داشتم برایشان پخش کردم .
گفتم : به عنوان آهنگ حماسی دهۀ ۶۰ گوش بسپارند. و توضیح دادم که مردان خانواده به جبهه می رفتند و وقتی بازمیگشتند ما را به تفریح میبردند تا فراق و نبودنشان را اینگونه برای ما بچه ها که درکی از میدان نبرد نداشتیم قابل تحملتر کنند اما در تفریح و ماشین هم برایمان این آهنگهای حماسی را پخش میکردند . گفتم: ما در آن دهه با حماسه زندگی کردیم .
بعد رسیدیم به بیت «موسی جلودار است و نیل اندر میان است» ، تلمیح را و استعارۀ آن را توضیح دادم.
در مصراع: «تخت و نگین از دست اهریمن بگیریم» داستان سلیمان و دزدیده شدن انگشتر او از سوی جنیان ، و چهل روز پادشاهی را در اختیار گرفتن و.. را یادآور شدم .
تلمیح مصراع : «کلیم آهنگ جان سامری کرد» را هم با داستان سامری که، در نبود سی روزۀ موسی که به دستور خدا به چهل روز تبدیل شد ، ادعای پیغمبری کرد و گوسالۀ ساخته شده از طلا را خدا جلوه داد و در آن دمید و صدا ساخت و گفت: بپرستیدش، بیان نمودم تا آنجا که: موسی که بازگشت و قومش را گوساله پرست یافت خیلی خشمی شد . هارون برادرش را سرزنش کرد که من مثلا تو را جانشین خودم گذاشته بودم؟! این ها که گوساله پرست شدند رفت . کجا بودی تو ؟ _ حتی گفته شده الواح فرمانهای خدا را که آورده بود از خشم بر زمین انداخت و گریبان برادر را گرفت . هارون هم گفت: « مرا سرزنش نکن ، این ها نزدیک بود مرا بکشند.»
بعد از سوی خدا دستور آمد که هر دو گروه ، گروه گوساله پرست و گروه دیگر شاید گوساله و خدا ناپرست ، شاید هم خداپرست ساکت که برای حفظ جان سکوت کرده اند _ با هم بجنگند .
آنگاه دو نکته را یادآوری کردم:
۱_ گوساله با طلا و صدا فریبندگی کرد ، یعنی پول و رسانه که هنوز هم در جهان دارد خدایی میکند . به قول بانو سیمین بهبهانی: «وقتی که سیم حکم کند زر خدا شود.»
۲_ دستور نبرد چرا ؟ مگر نمی شد گفت و گو کنند ؟
پاسخ اینکه : الف _ شاید دلیل این باشد که کسی که یک صدای گوساله او را از راه پرستش بیرون برده شاید دیگر حرف درست به مغزش اثر نکند . ب_ جان بر سر باور گذاشتن ، تنها چیزی که انسان حاضر است بر سر آن جانش را بگذارد باور است . جان، عزیزترین داشتۀ انسان است و بر سر هر چیزی آن را قمار نمیکند . شاید خدا می خواست برای خود آنها هم آشکار شود چقدر باورشان برای خودشان حقیقی و درست است ؟
۳_ آیا هارون از مرگ ترسید و با سامری درنیفتاد؟ خیر . گویا برادر، قومش را به رسم امانت به برادر سپرده است و دیر اینکه شاید قوم موسی تنها از او حرف شنوی داشتند. حکم را فقط برادر است که باید بگوید پس صبوری میکند. دندان روی جگر میگذارد تا موسی بازگردد.
#شهربانو_طوسی
#خاطرات_خاکستری
#شرح_شعر
#قرآن
#رسانه
#پول
#حمید_سبزواری
#جلال_ذوالفنون
#حسام_الدین_سراج
#دبیر
#ادبیات_فارسی
#درس_دهم_فارسی_یازدهم.
@khateratekhakestari
دلت گرفت بخوان آیههای رحمان را
بزن به چهرۀ پژمرده لطف باران را
مرو به غرفۀ تاریک و بی طراوت غم
ببر به خانۀ جان روشنای قرآن را
#شهربانو_طوسی
#قرآن
#شادی
#خاطرات_خاکستری
@khateratekhakestari