eitaa logo
خاطرات خاکستری
216 دنبال‌کننده
38 عکس
5 ویدیو
1 فایل
خاکستر خاطرات شاعری دبیر «شعریادهای شعربانو»
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از گنجشکهای پاییز
این بیت هم هدیه‌ی خانم طوسی عزیزم است به این شعر نیمه کاره عیسی نمرده‌ است اگر هم بیاورد شیطان به مکر تازه یهودای دیگری @khateratekhakestari
🔺🔺🔺🔺 دو بیت از دوست شاعرنازنینم بانو سعادتمند که من هم با بیتی همنوایش شدم . 💐🌸🍃💖
جنگ سخیف است. جنگ تهوع آور است اما سخیف ترین زمان برای جنگ زمانیست که پای کودکان به میدان کشیده می‌شود روی مین می‌رود قطع می‌شود دست دعای مادری از فرزندش 😔😔 @khateratekhakestari
یارب نظر تو برنگردد همه اینگونه‌اند که از ماندن و مرداب شدن و پیش نرفتن حس خوشایندی دریافت نمی‌کنند. و برخی تمام تلاش را به کار می‌بندند که پیروزی و پیشرفت را به چنگ بیاورند و همواره چشم می‌چرخانند و در کمین نشسته‌اند که اگر این غزال تیزپا از پیش روی‌شان گذشت از شکارش بی‌بهره نمانند. بی آنکه بیندیشند در رسیدن به پیروزی تلاش و پشتکار و دوندگی و ... اگرچه نیاز است همه چیز نیست. حافظ می‌گوید: « حافظ نهاد نیک تو، کامت برآورد» نهاد نیک را شاید بتوان همان خوش‌بینی یا خوش ذاتی دانست. گاه, بدبینی یا خودخواهی یا خودپسندی و خودبینی مثل اسیدی که روی هرچه ریخته شود تمام آنچه را با کوشش بسیار به دست آمده تباه می‌کند؛ یا سدی می‌شود روبروی خواسته‌ها، یا باتلاقی که پاها را در خود فرو می‌کشد و فرزند آدم را از یک گام پیش‌تر نهادن بی‌بهره می‌کند. شاید بتوان گفت خوش ذاتی و نهاد نیک بلیط برنده‌ایست که می‌شود به دست آورد و برای خویش پس‌انداز کرد. خوب است آدمی بیش از آنکه به جلو زدن از دیگران بیندیشد چشم را بر روش و رفتن و رفتار خود تیز کند و راه خود را بررسی و وارسی کند. زمان آنقدرها نیست که برای سر به زندگی دیگران فرو بردن و کم و کاستی هایشان را دیدن و خدای ناکرده فریاد کردن و به گوش خلق‌الله رساندن هدر رود. انسان اگر خود را دریابد و نهاد خود را نیک بسازد امیدی به رسیدن و یافتن هست؛ چنین نکند می‌بازد. در قمار تلخ زندگی روزی سر بلند می‌کند می‌بیند دستش تهی‌ست که هیچ بدهکار هم شده است. می‌بیند چه‌ها که می‌شد انجام دهد و نداد و چه‌ها که نبایست می‌کرد و نمود. پناه بر یکتایی و پناهگاهی خود آن یگانه که جز او دستاویزی نیست. حافظ نهاد نیک تو کامت برآورد جان‌ها فدای مردم نیکو نهاد باد @khateratekhakestari
باز هم دارد زمانه می‌کند غربال شاید قصد اندیشیده‌ای دارد ازاین اقبال شاید دارد از سرشاخه‌های زندگی برمی‌گزیند تازه‌های پخته را از کهنه‌های کال شاید بر زمین سخت اگر بیهوده‌گی را می‌نشاند نرم دارد گفت وگو با پیر ماه و سال شاید گاه دندانی به دندان می‌فشارد باز اما رحم دارد بر روان‌های پریشان حال شاید زخم های مانده از سنگینی رنجی کهن را می‌کشد بر شانۀ چالاک خود بی بال شاید @khateratekhakestari
پایان بردباری و اندرز می‌رسد کار ستم به وحشت سگ‌لرز می‌رسد پیچیده دور پای‌ درختان سروِ باغ هنگام چیدن علف هرز می‌رسد این خاک جای جلوۀ افراسیاب نیست گیو از تبار روشن گودرز می‌رسد توران به مرزهای تل‌آویو عقب نشست رستم پی شکار به آن مرز می‌رسد @khateratekhakestari
اشک بند نمی‌آید. یادتان جگر را می‌سوزاند. تنها چیزی که برآمد از دستم همدردی با مادرانتان تنها با همین واژه‌های ناتوان بود 😔😔😔 اشکم نمی‌گذارد از این سو ببینمت ای ماهپاره با چه دل و رو ببینمت من ایستاده‌ام به سلام و نگاه و آه باید به یک پریدن آهو ببینمت بال و پر جوان تو دیدم به خون نشست با چشم بسته از رد خون، کو؟ ببینمت تو پهلوان قصه و من چشم داشتم گاهِ نبرد بر دژ و بارو ببینمت چشمم به راه بود که، گرد دلیر من ... پیروز پیش دشمن بدخو ببینمت نگذاشت دست کینۀ اهریمن پلید با خنده ها میان تکاپو ببینمت نفرین به دیو آز که نگذاشت پهلوان... با آن ستبرِ سینه و بازو ببینمت نفرین به رد خونی قناصه ای که خواست با خال خون میان دو ابرو ببینمت خاکم به دیدگان که تو سرو رشید را افتاده روی خاک به پهلو ببینمت خاکم به دیدگان که به جای نشست باغ پرپر میان دشت هیاهو ببینمت با تیرها مصاف تو را با کدام دل... بر دشتِِ سینه لالۀ خوشبو ببینمت؟ از داغ، آب شد جگرم این روا نبود سرخی به پرکلاغی گیسو ببینمت @khateratekhakestari
572K
اشک بند نمی‌آید. یادتان جگر را می‌سوزاند. تنها چیزی که برآمد از دستم همدردی با مادرانتان تنها با همین واژه‌های ناتوان بود 😔😔😔 اشکم نمی‌گذارد از این سو ببینمت ای ماهپاره با چه دل و رو ببینمت من ایستاده‌ام به سلام و نگاه و آه باید به یک پریدن آهو ببینمت بال و پر جوان تو دیدم به خون نشست با چشم بسته از رد خون، کو؟ ببینمت تو پهلوان قصه و من چشم داشتم گاهِ نبرد بر دژ و بارو ببینمت چشمم به راه بود که، گرد دلیر من ... پیروز پیش دشمن بدخو ببینمت نگذاشت دست کینۀ اهریمن پلید با خنده ها میان تکاپو ببینمت نفرین به دیو آز که نگذاشت پهلوان... با آن ستبرِ سینه و بازو ببینمت نفرین به رد خونی قناصه ای که خواست با خال خون میان دو ابرو ببینمت خاکم به دیدگان که تو سرو رشید را افتاده روی خاک به پهلو ببینمت خاکم به دیدگان که به جای نشست باغ پرپر میان دشت هیاهو ببینمت با تیرها مصاف تو را با کدام دل... بر دشتِِ سینه لالۀ خوشبو ببینمت؟ از داغ، آب شد جگرم این روا نبود سرخی به پرکلاغی گیسو ببینمت @khateratekhakestari
از همان لحظه که نام نجف آمد دل رفت زائر کوی علی گشت و از این محفل رفت آه ای پیکر خاکی بکش از این دل دست تو زمینگیری و بی لطف تو دل بی دل رفت @khateratekhakestari
سلام نور علی نور السلام علیک از این شکستۀ مکسور السلام علیک سلام قبلۀ عشق ایهاالشهید حسین«ع» به کوی عاشقی از دور السلام علیک @khateratekhakestari